مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

نتم همش اذیتم میکنه و تو درس خوندنم اختلال ایجاد میکنه. چون من درسته کتاب و جعبه لایتنر دارم، اما بیشتر اوقات با لپ تاپ درس می خونم و به اینترنت احتیاج دارم.

حالا نمیدونم از شرکت اینترنتیه، از مودمه یا چی.

توی لغت خوندن میگن که حفظ نکنین و کاربردی بخونین. باشه درست، اما کاربردی خوندن برای من به این شکله که شاید توی سه ساعت بتونم 4 تا دونه لغت بخونم. یعنی هم املاشو درست یاد بگیرم، هم از هر لغت جمله بسازم (که باید گرامرش هم درست باشه و همین کلی زمان میبررهههه) و هم تلفظش رو خوب یاد بگیرم. 

اما راستش از لحاظ روحی بهم فشار میاد که کلی تایم گذشته باشه من 4 تا لغت خونده باشم. پس به من همون شیوه ی ناکارآمد طی 19 سال درس خوندنم (12+5+2)، همه چیزو کلی میخونم، بعد خلاصه هر جا خِرَم رو گرفت، جزییات یادگیری رو بیشتر می کنم.

احتمالا خیلی شیوه م اشتباهه، اما چیکار کنم دست خودم نیست. فعلا تا سرم به سنگ نخورده همینو دارم ادامه می دم.


تو لیسنینگ، دیشب رفتم مرحله ادونس. خدای من اصلا با اینترمدییت قابل مقایسه نیستتتتتتتت. یعنی من از کل صحبت هاشون احتمالا فقط پچ پچ می شنیدم!! یعنی موضوع کلی رو حالیم میشد، اما کلمات رو جز به جز نه. درسته تو اولین ترک ی که گوش دادم، سوالات مربوط به اون ترک رو درست جواب دادم، اما خیلی بهم برخورد همه ی لغات رو نمی شنیدم. انتظار بیشتری از خودم داشتم.


برنامه ی خوابم بهتر شده. چند وقت اخیر تا لنگ ظهر میخوابیدم. الان دیگه 8 صبح اتومات چشام وا میشه، و هر چند باز سختمه پاشم از جام ولی به حجم کارایی که باید انجام بشه نگاه میکنم، مقادیری وحشت کرده، و خلاصه دیگه تا 9 پامیشم.


تلگرام هم ندارم راحت. الحمدالله. چی بود هی چک میکردم. خدا کنه اینستاگرام رو هم فیلتر کنن. منم که حوصله فیلترشکن ندارم. 


+شما شیوه ی درس خوندنتون چطوریه؟ راضی هستین از خودتون؟



۲ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۴۶
آی دا
دوره ی لیسانسم که کاملا شوت بودم،
دوره ی ارشدم هم اینقدرررررررررررررررر گرفتاریم زیاد بود که اصلا نمیفهمیدم چطور روز و شب به هم می رسن.
این روزها اما که خونه هستم، فکر میکنم دوباره برگشتم به اون روزای خوب دبیرستان!

من در فصل بهار اکثرا در خونه تنها هستم. مادرم درگیر زمین و روستا میشه و من میمونم و یه خونه درندشت و یه حیاط پر گل و کلی کتاب برای خوندن.
امسال بعد از سه سال، تازه برگشتم به اون دوره که چقدر خوب بود و چقدر خاطرات خوشی ازش دارم
با این تفاوت که اون زمان تنها سرگرمیم یه کامپیوتر خانگی بود (که حتی اینترنت هم نداشت) و ازش رضا صادقی و سیاوش قمیشی گوش می دادم، الان اما یه گوشی مزاحم دارم که اگه کنترلش نکنم ساعت ها وقتمو میگیره.
درسته دغدغه ها و نگرانی هام اینقدررررررر زیاد شدن که اگه حواسم نباشه میبینم کاملا غمگین شدم، اما خب اینقدر چیزای خوب دور و برم هستن که میتونم به دغدغه هام فکر نکنم.

یه نقشه زدم به دیوار، که هر بار نگاهش میکنم بتونم انگیزه بگیرم. چون طبق معمول از عملکرد خودم راضی نیستم. به این فکر میکنم که اگه الان عملکرد بهتری داشته باشم، در آینده زندگی بهتر و راحت تری خواهم داشت. یعنی امیدوارم اینطور باشه.

راستی واقعا چرا این لغتای زبان تمومی ندارننننننن؟؟؟؟ هر چی من میخونم باز چیزای جدید جدید جدید!!!
دارم فکر میکنم که پارسال این موقع کوه اعتماد به نفس بودم که فکر می کردم خیلی زبان بلدم :| آخه الان هرچی میخونم باز میبینم هیچی بلد نیستم !!! اصلا یه وضعیه.
راست میگن که آدم هر چی دنیاش کوچیک تر باشه فکر میکنه فاتح تره!!
با این اوصاف، بعید بدونم تا تابستون یه تپه هم بتونم فتح کنم، قله پیشکش :|
۴ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۰
آی دا

هی روزا میخوام دوچرخه م رو بردارم ببرم بیرون دور بزنم. می بینم حوصله ندارم.

امروز رو تا ظهر خوب به کارام رسیدم بعد دیدم نمیشه.

موقعی که می خواستم واسه کنکور ارشد بخونم، اون سال اولش، که قبول نشدم، یه دفتر ورداشتم و کل روزای هفته رو مینوشتم که از هر درس چقدر خوندم و جمع می بستم و کلی از این قرتی بازی ها.

اما سال دوم که تقریبا میشه گفت هیچ درسی نخوندم و هیچ برنامه ی خاصی نریختم، قبول شدم :|

الان هی باز میخوام یه دفتر وردارم کارامو و درس خوندنام رو بنویسم، میترسم:| یعنی تا همین حد خرافاتی ام!!!!!

یه ذره هم میگم فارغ از نتیجه، سعی کنم فقط از زبان خوندنم لذت ببرم، میبینم باز نمیشه :|

حس میکنم بس که خونه موندم مخم آفت زده :))


تنها جذابیت این روزام اینه که میدونم ماه رمضون امسال، بعد از سحری میتونم کلی بخوابم :))) هارهارهار 

همینقدر بی نمک و سطحی و مزخرف شدم :)))



۴ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۲
آی دا

با کمک و حمایت خانواده م سعی کردم بهترین تصمیم رو بگیرم و خودم رو از این برزخ نجات بدم: دیگه سر کار نمیرم.

در هر حال من که قصد داشتم به صورت مقطعی برم سر کار و بعد استعفا بدم پس حالا یه ذره زودتر این کارو انجام میدم؛ عوضش با روح و روان آسوده به زبان خوندنم میرسم. این سه سال رو فرسایشی کار کردم و حقمه الان برای چیزی که هدفمه وقت و انرژی بذارم....

برای رایتینگ کتاب جدیدی گرفتم که خیلی خوبه.

برای لغت هم همینطور و چون قبلا یه کتاب لغتو تموم کردم، این یکی برام نسبتا ساده تره. حدس میزنم اگه تنبلی نکنم بتونم یک ماهه اینو تموم کنم.

لیسنینگ رو طبق روال سابق به ترک هام گوش میدم؛ هرچند وسطش خوابم میگیره و کلا دیگه حالیم نمیشه چی شد :|

برای اسپیکینگ و ریدینگ هنوز هیچ کار خاصی نکردم. انشالله تابستون برم سمت اینا. هنوز تو بخش لغت کلی کار دارم اخه.

دیگه همینا.

۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۰۰
آی دا

روزای گذشته روزای خیلی سخت و وحشناکی داشتم. تا این حد که فکر کنم تا یه مدت صبح ها باید با ترس از خواب پاشم.

در هر حال گذشت.

می نویسم که بعدها اگه آدم موفقی شدم، یادم نره چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم.

خدایا همیشه پشت و پناهم باشو  کمکم کن.

۰ نظر ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۵۸
آی دا

لعنت به زندگی لعنت به خودم لعنت به همه چیز لعنت لعنت لعنت

لعنت به امشب

لعنت به روزگار که مدام در حال صدمه زدن به منه

۰ نظر ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۵۵
آی دا
اضافه وزن پیدا کردم. نمیدونم چند کیلو چون ترازوم خراب شده، اما کمر شلوارم حاکی از این موضوعه. با خودم عهد بستم از امروز واقعا خوردن آجیل و شکلات رو به حداقل برسونم. چون اضافه وزن و شکم چند تیکه شده چیزایی هستن که خیلی به روحیه و اعتماد بنفسم صدمه میزنن.

روزای اول عید نشستم نکات گرامری و لغوی مقاله م رو برطرف کردم و اون قسمتایی که متوجه نمی شدم رو برای استادم هایلایت کردم. اما بعد افتادم تو سراشیبی عیددیدنی و مهمونی و شلوغی و کمی هم تنبلی و چند روزی هم خونه نبودم، و جواب دادن به سوالات ادیتور که مهمترین قسمت کار هست مونده.
یه مقدار انگیزه و انرژِیم این روزا پایین اومده. احتمالا افسردگی روزای پایانی عیده.
خدا کنه زودتر سرحال شم.

۶ نظر ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۳۵
آی دا

مقاله ای که آخرین بار گفتم دارم ادیت می کنم تا با استادم واسه یه ژورنال ISI دیگه بفرستیم، دیروز جواب داوریش اومد. الحمدالله فعلا مردود نشده، اما خییییییلی ازش ایراد گرفتن و باید ایرادتش برطرف بشه، تا چاپش کنن.

اگه این مقاله چاپ بشه، میشه اولین خوشحالی بزرگ من در سال 97.

 من همیشه فکر می کردم مقاله آی اس آی دادن کار حضرت فیله و کلا دیگه ناامید شده بودم بتونم مقاله داشته باشم. اما الان که تا همین مرحله ش رو پیش رفتم، خیلی حس خوبی داره. امیدوارم بتونم تمرکز کنم و به خوبی ایراداتش رو برطرف کنم.

 قبول دارین ایام عیدی خیلی سخته؟؟

اما امروز داشتم فکر می کردم حالا که یه زندگی علمی رو انتخاب کردم؛ دیگه عید و غیر عید و تعطیلی و غیر تعطیل نداره؛ باید بتونم تو همه ی شرایط کار کنم.

امیدوارم امسال از لحاظ علمی برام سال خیییییلی خوبی باشه و خب زبانمم یه تکون اساسی بخوره.


سال نو مبارک :)

۳ نظر ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۴۶
آی دا

اوه قلبم

گفتم این دم عیدی گوشیمم خراب شده، حالا خر بیار باقالی بار کن.

صفحه ش نور نارنجی میداد و چشمو اذیت میکرد. دیگه فکرم هزار جا رفت که کجا ممکنه صدمه دیده باشه:| دیگه کم مونده بود به گناهان نکرده هم اعتراف کنم.

آپدیت کردم مجددا و کلی سرچ و حالا گوشی رو خنک بکن و فوتش بده و .... :|

هیچی نهایتا دیدم دستم به یه تنظیماتش بد خورده.

الحمدالله به خیر گذشت.


دیروز هم مودم بازی در آورده بود. دیگه حتی این وسیله ها هم دیواری کوتاه تر از من پیدا نکردن. سر به سر من میذارن.

باتوجه به اینکه پارسال هم لپ تاپم شکسته بود، چشمم ترسیده هی میترسم وسیله هام خراب شه.


بازی تاج و تخت، 5 فصل اول رو دیدم، و الان دارم فصل 6 رو دانلود می کنم. خیلی دوست دارم این سریالو. 5 فصل قبلی رو مفتی دیدم، دیگه گفتم شرم کنم فصل 6 رو خودم دانلود کنم.


آقا واقعا چرا اینقدر سخت شده زندگی. یعنی اگه بخوای حداقل چیزها رو واسه سلامتی داشته باشی( پوست و موی سالم؛ که مستلزم کرم و شامپو و سرم مو هست) و حداقل لوازم آرایشی (که شامل رژ لب و ریمل و عطره)، حداقل 400-500 تومن رو پیاده میشی. بعد حقوق چنده؟ 1 تومن ناقابل حالا یه ذره بیشتر.

چیکار کنیم؟ بو بدیم؟ پوستمون سیاه بشه؟ همیشه عین این زامبی ها باشیم؟ موهامون وز وزی و موخوره ای باشه؟ 

یکی دو تا گرفتاری نیست که.



۱ نظر ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۳۲
آی دا

هرچقدر میخوام از زیرش در برم، اما مثل یه قرارداد شده که باید بنویسم که سال 96 چطور بود.

سال 96 سال مهمی بود. اتفاقای زیادی توش برام افتاد.

اول از همه اینکه تو 13 شهریورش دفاع کردم، و به صورت مقطعی پرونده ی درس خوندن رو بستم.

بعد اینکه توی مهرش تصمیم خیلی خیلی خیلی مهم برای آینده م گرفتم( یعنی دو سه تا تصمیم همزمان) که مسیر و هدف آینده مو مشخص کرد.

تصمیمات خیلی سختی بودن و کشمکش های زیادی با خودم داشتم، اما نهایتا به ثبات رسیدم.

از لحاظ شغلی پیشرفت چندانی نداشتم، و یه ریتم همیشگی و ثابت بود.

تو محل کارم روزهای سختی رو داشتم و خیلی ها اذیتم کردن. 

از لحاظ مالی بهم سخت نگذشت، میشه گفت خوب بود. اما خب مثل هر آدم دیگه ای دوست داشتم میتونستم پس انداز کنم. خیلی تلاش کردم اتفاق بیفته اما اصلا نشد و هر بار به بهانه ای مجبور شدم از پس اندازم برداشت کنم ولی خب همونم خدا روشکر.

از لحاظ سلامتی، مشکل چندانی نداشتم اما زمستون خیلی بیشتر از هر وقت اذیت شدم که خب الان باز هم از خودم راضیم.

وزنم رو تو سال 96 نسبتا ثابت نگه داشتم و در تلاشم بهتر بشم.

سال 96 یاد گرفتم بیشتر و بزرگ تر بخوام و از آرزو کردن نترسم. یاد گرفتم تلاش بیشتری احتیاجه برای چیزهایی که می خوام. سال 96 تصمیم گرفتم برای آرزوهای بزرگی که دارم، باید صبر داشته باشم، صبر داشته باشم و صبر داشته باشم و در کنارش تلاش هم کنم.

میشه گفت ریتم زندگی من به صورت کلی، از مهر 96 رقم خورده، و هرکسی سال های بعد ازم بپرسه از کی شروع شد؟ من میدونم چه جوابی باید بهش بدم.

و خب پروسه ی زبان خوندنم ناراحت میشه اگه ازش حرفی نزنم:))) میشه گفت از این لحاظ هم از خودم راضی بودم، میشد که خیلی بهتر باشم، اما نمره ی متوسط به خودم میدم که تو عرض 5 ماه خیلی دایره ی لغتم رو بالا بردم.

نهایتا اینکه امیدوارم تو سال 97، خوش اخلاق تر، دل رحم تر، پولدارتر، درس خون تر، کوشاتر، سالم تر، باسوادتر، خوشگل تر، خوش هیکل تر و عاشق تر از هر زمان دیگه ای باشم.


شما 96 تون رو دوست داشتین؟

۴ نظر ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۳۳
آی دا

اولین قدم برای حل مشکل، شناخت اونه.

امروز فکرم درگیر این بود که تو درس خوندن، همیشه به کم قانع بودم. 

مثلا یه مثال واضح همین لیسنینگ هست. تو فایل های جدیدی که پیدا کردم، و خیلی هم دوسشون دارم، هر درس دو دقیقه هست. حالا درسته برای اینکه بتونم به سوالات اون درس پاسخ بدم، باید چند بار گوشش بدم و خب هر درس لغات جدید داره و باید یادداشتشون کنمو ممکنه هر درس یک ربع  طول بکشه، اما چرا قانعم به اینکه روزی فقط سه چهار تاش رو گوش بدم؟ چرا تلاشمو نمی کنم که مثلا روزی ده تا گوش بدم؟

یا حالا همه ی اینا به کنار، چرا آهنگ انگلیسی گوش نمی دم؟ احتمالا منتظر گل دادن درخت نی هستم!!!!

به نظرم تا آدم خودشو تحت فشار نذاره، نمیتونه بهبود عملکرد داشته باشه.

و همه ی اینا که کار دارم و سرم شلوغه و نیستم بهانه ست.

بگذریم از اینکه از لحاظ جسمی هم کلا اذیتم. نمیدونم اون موقع ها که یکسره از 8 صبح تا 5 عصر سر کار بودم و تا میرسیدم خونه 6 میشد، چرا چیزیم نبود؛ اما الان که ظهر خونه ام  یا درد گردن امانم رو بریده، یا سر درد بی وقفه.

این روزها تنها چیزی که خیلی از خدا میخوام، پول نیست، سلامتی بیشتره. میخوام مثل چند وقت پیش راحت گردنمو تکون بدم و درد نداشته باشم و از درد گردن، سرم درد نگیره :(

امیدوارم خدا به تمام کسانی که برای بهتر شدن زندگیشون تلاش میکنن، و دلشون میخواد آدم مفیدی باشن، کمک کنه؛ منجمله من..

۱ نظر ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۴۶
آی دا

مادر زیبایم را تهدید کرده بودم که یک قوری جدا خواهم خرید. اما از آنجایی که معمولا تهدیدهایم استخوان سوز نیستند، مادرم با ملایمت پاسخ داده بود حتی میتوانی یک سماور جدا هم برای خودت بخری.

ماجرا این بود که از حس کردن طعم علف های متفاوت در چایی های خانه به ستوه آمده بودم. از بهارنارنج گرفته، تا هل و دارچین و نمی دانم آن گیاه قرمز رنگ که طعم آلبالو می داد و یک بار حتی به گزنه هم شک کردم اما شاهدی برای اثبات ادعایم نداشتم و مادرم سرسختانه تکذیب می کرد.

برای منی که تمام خوشحالی، ناراحتی، غم، درس خواندن، غر زدن، خوابیدن و بیدارشدنم با چایی خوردن می گذرد، طعم چایم خیلی مهم بود و طاقت نداشتم ببینم هر بار که یک پک! به چایم می زنم، در کنار طعم تلخش چیز دیگری حس کنم.

کار به آنجا کشید که حتی قوری هم قیمت گرفتم، اما احتمالا وسط های ماه یا نمی دانم آخرهای ماه بود و عنکوبت های بسیاری ته جیبم شامورتی بازی درمی آوردند و اینطور شده بود که خرید یک قوری جدا، که بتوانم چایی های خالص خودم را تویش دم کنم، به تعویق می افتاد.

اما مصلحت خدا، کی فکرش را می کرد که زنجبیل حلال مشکلات پیش آمده بین من و مادرم باشد. الان کیلو کیلو زنجبیل می خریم، و توی همان قوری سابق، همراه با چایی خشک دم می کنیم و با حس دوستی فراوان، لیوان لیوان چای می خوریم و با هم سریال می بینیم.

همه ی این ها را گفتم که برسم به اینکه چای زنجبیلی بخورید. هم خیلی حالتان را خوب می کند، هم احتمالا با مادرتان به تفاهم می رسید و هم اینکه برای جوانان مملکت کار پیدا می شود و سر در دانشگاه آزادها و غیرانتفاعی ها و پردیس ها را گل می گیرند و تعداد خیابان خواب ها کم می شود، و مسکن مهرها فرو نمیریزد و هواپیماها به دنا برخورد نمی کنند و کشتی ها غرق نمی شوند و نهایتا اینکه مرگ بر آمریکا.

۲ نظر ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۴۹
آی دا

هفته ی آینده کارآموزیم تموم میشه.

فکر کنم دوباره یه مدت تو چالش ساعت کاری زیاد قرار بگیرم و بعد دوباره عادت کنم.....

دوباره انگیزه م واسه زبان خوندن بالا رفته، و امید بیشتری برای یادگیری دارم.

یعنی با خودم فکر میکنم کسی که از پس دو تا کنکور سراسری براومده و دوره روزانه درس خونده، مگه میشه نتونه از پس چند تا دونه لغت و گرامر و حالا نهایتا صحبت کردن بربیاد....

خیلی تو این فکرم که با این مهارت های جدیدم بخوام رو یه موضوع کار کنم مقاله بدم. اما نیمه ی تنبل وجودم، تندتند این قسمتا رو پاک میکنه و اجازه نمیده دنبالش باشم.

دیروز از خودم راضی بودم؛ چون تو ماشین برگشتنی از کار به جای اهنگ لیسنینگ گوش دادم؛ اگه بتونم اینستاگرام رو هم کم کنم و به جاش کارای مفیدتری کنم از خودم راضی ترم.

این مو به مو نوشتن کارام حس بهتری بهم میده؛ هرچند که خیلی تکراری باشن....

۲ نظر ۱۰ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۰۹
آی دا

شاید از بی برنامه گیم باشه

اما کارای زیادی که باید انجام بدم و حجم اطلاعات وارد شده به ذهنم این روزا از دستم در رفته.

مقاله ای که قرار بود به یه ژورنال دیگه بفرستیم، جمعه و شنبه چند ساعتی وقت گذاشتم از نو ادیت کردم.

در مورد آزمایشگاه جدید سرچ میکنم و سعی میکنم با دقت یادداشت کنم همه ی مواردو که پس فردا شرمنده شون نشم.

زبان رو خیلی بد دارم میخونم، اما احتمالا کتاب لغتم تو این یک ماه تموم میشه.

امروز دوباره باهام تماس گرفتن واسه آزمایشگاه قبلی که برم یه کارو انجام بدم، فردا قراره برم اون سمت...


اما موضوعی که دارم بابتش غصه میخورم تنهایی مامانمه. مامان به معنای واقعی کلمه تنهاست. از طرفی تنها سرگرمیش تلویزیونه، و بنده ی خدا خیلی دوست داره از غروب تا انتهای شب من هم کنارش بشینم، که عملا امکان پذیر نیست :(

چون هم نمیتونم تو شلوغی تلویزیون درس بخونم و به سرچ هام برسم، هم واقعا برنامه هاش برام جذابیتی نداره :(

بعد مامان بیچاره م هی ازم درمورد سریالا سوال میپرسه و نظر میخواد و من اون لحظه دلم کباب میشه ...

همش فکر میکنم اینقدر زحمت کشیده منو بزرگ کرده، منم که تا دوسال دیگه قراره تنهاش بذارم و همین الانم که هستم کم پیششم...

شاید این موضوع برای کسایی که پدر دارن و خواهربرادراشون تو خونه ست، قابل درک نباشه

اما واقعا کسی تو شرایط من میدونه که چی میگم.

از تنهایی و مظلومیت مامانم و اینکه کم پیششم خیلی ناراحتم. اما چه کنم که دست خودم نیست این چیزا.


۳ نظر ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۵۱
آی دا
چندین روزه می خوام بنویسم اما تنبلی نمیذاره. شایدم بی مخاطب نوشتن کارو سخت می کنه.
دو هفته پیش از درد زیاد دندون تصمیم گرفتم برم دندون پزشکی، بعد از اینکه یکی از دندونام رو درست کردم، به حدددددی مریض شدم و آنفولانزا و سرماخوردگی تا حد مرگ که برنامه ی درست کردن دندونم رفت رو حالت تعلیق.
خلاصه بعد از چندین روز مریضی، بهتر شدم و این روزها درگیر مقدمات عید هستم
اسفند ماه محبوب منه، و با همین یه قرون دوزار ته جیبم سعی می کنم خوشحال باشم و اونو به عیدی خریدن برای بقیه بگذرونم.
اون مقاله که واسه آی اس آی کار کرده بودیم ریجکت شده و استادم میگه واسه یه ژورنال دیگه بفرستیم.
چقدر دیگه مقاله دادن و این کاراشو دوست ندارم جدا. اما چه کنم که احتیاج دارم بهش
الان تازه نشستم به ادیت کردن رفرنسا، و همچین ملو دلم نمیخواد انجام بدم.
زبان خوندنمم همونقدر مزخرف داره جلو میره.
شاید حرفم نق زیادیه اما خیلی ناراحتم از اینکه هر چی رو بخوام، از کسی یا از چیزی یا از خدا، با نهایت پشت چشم نازک کردن و فیس و افاده بهم می دتش، حتی اگه خواسته م خیلی خیلی کوچیک باشه. ناراحتی عمده م اینه این روزا؛ آخه خودم همیشه منتظرم کسی ازم چیزی بخواد فدایی بدم!!!! شایدم مشکل از منه...

سال 96 برام چطور بوده؟ فکر کنم تو یه پست جدا باید در موردش بنویسم، اگه عمری وفا کنه.
۲ نظر ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۵۱
آی دا

یکی از مشکلاتی که بچه های مهندسی شیمی دارن، اینه که اینا رو با بچه های علوم پایه که شیمی خوندن اشتباه میگیرن.

بحث کلاس کاری و اینکه ما مهندسیم اونا نیستن؛ نیست

بحث اینه که از ما انتظار دارن شیمی بلد باشیم، در حالی که ما شیمی رو در حد مبتدی خوندیم و کلا درسامون چیزای دیگه ست....

خلاصهههه در همین حد شیمی کمی که ما خوندیم، من همیشه از محلول سازی و تیتراسیون و... وحشت داشتم

نه که نتونم یاد بگیرم، نمی خواستم.. دیدین آدم از یه کار خوشش نمیاد، منم دوست نداشتم روش تمرکز کنم، با اینکه چندان سخت هم نبودن.

تو شغل قبلیم خوشحالیم این بود که کارم تست های مکانیکیه و کلا خیلی باب میلم بود همه چیز

تا اینکههههه

الان اون قورباغه زشته نصیبم شده، و مجبورم یاد بگیرم

چون اینجا چپ و راست انواع تیتراسیون و محلول سازی و فلان و بسار دارم.

دیروز اولین جلسه ش بود، با اینکه همه ی تجهیزاتشون خیییییلییییی قدیمیه، اما کسی که داره بهم یاد میده دختر آروم و خوبیه و بهم اطمینان داده در این مدتی که اونجا هستم، یاد میگیرم کارمو.

من کلا از اینکه چیزای جدید یاد بگیرم، مخصوصا از نوع علمیش شدیدا خوشحال میشم و روحیه پیدا می کنم. مخصوصا که الان برای آینده برنامه ریزی های جدید دارم، این حرفه ی جدید خیلی می تونه بدرد بخور باشه. چون من یه سری اصول آزمایشگاهی رو فراموش کرده بودم، که الان فرصتش رو دارم دوباره یاد بگیرم و تمرین کنم.


هفت تا درس مونده تا این کتاب لغتم تموم شه. بابتش ذوق دارم اما دلم میخواد با دقت تر بخونم، نه که به خاطر ذوق درس جدید عین نی نی ها زودتر ردش کنم.


خلاصه که دارم فکر میکنم 27 سالگی نزدیکه و من باید سعی کنم آدم باهوش تر، با سواد تر و علمی تری باشم.


۴ نظر ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۶
آی دا

البته عنوان غم انگیزه،

اما جا داره بگم هپی نیو جاب!

از فردا میرم برای کارآموزی کار جدید، که از زمین تا آسمون با شغل قبلیم فرق میکنه، هرچند باز هم آزمایشگاهیه.

احتمالا یه مدت دوباره توی چالش خو گرفتن با محیط جدید قرار می گیرم، اما خب از بی شغل بودن و بی پول بودن بهتره قطعا.


درد گردن این روزها امانم رو بریده. طبعا باید چیزی باشه که بهش عادت کرده باشم، اما نمی کنم و این روزها که مخصوصا بیشتر خونه بودم، بیشتر اذیت شدم.

بستن گردنبند مخصوص و خوردن قرص هام، تنها راه کارهایی هست که از دستم بر میاد.


حدس میزنم کتاب لغتی که دستم هست رو انشاالله تا عید تموم کنم، و بعد با خیال راحت میتونم دوباره مرورش کنم، رو جمله بندی هاش کار کنم و روی لیسنینگ و مابقی قضایا.

یعنی میشه از تابستون بتونم کلاسای مخصوص اسپیکینگ رو برم؟ اگه خدا بخواد و خودمم تلاش کنم چرا که نه.


با تمام دردی که هر روز از صبح تا آخرشب یدک می کشمش، ممنونم از خدا بابت خوشبختی های ریز و درشتی که بهم داده.



۱ نظر ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۴۱
آی دا

امروز جایی می خوندم که نوشته بود ممکنه بهترین لحظات عمرمون رو بگذرونیم اما حواسمون نباشه اون روزا بهترینن.

خدا رو چه دیدی. شاید چند سال آینده، که سرم بیش از هر روزی شلوغ باشه، به بطالت این روزها غبطه بخورم...


کاشکی برف بباره واقعا.

متاسفانه دفعات قبل هر بار که برف باریده یا من کنکور داشتم، یا امتحان داشتم، یا باید هلک هلک تو سوز و سرما می رفتم سر کار.

امیدوارم که امسال که وقتم مال خودمه، حداقل یه مقدار برف بباره و تنوعی بشه تو زندگیم.

رفتم فیلم های نازمد اسکاری امسال رو دانلود کنم، اما دیدم براشون زیرنویس نذاشتن هنوز.

هنوز اونقدری اعتماد به نفس ندارم که بخوام فیلم بدون زیرنویس ببینم!

۴ نظر ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۱۴
آی دا

امروز صبح دوباره نشستم به لغت خوندن، و با تمام علاقه م بهش حس کردم که خسته شدم. هرچند سعی میکنم حجم بالای لغت ها رو با جعبه لایتنر کنترل کنم، اما حواشی فکری و یه سری نگرانی ها اجازه نمیده اونطور که باید تمرکز کنم و خوب جلو برم.

یه ذره این طرف اون طرف رو نگاه کردم دیدم تمام کتاب زبان ها آشفته ان. یه ذره کتابخونه م رو نگاه کردم دیدم جای سوزن انداختن نیست. خلاصه پاشدم سعی کردم یه سری کتابای عهد بوقی آموزشی رو خارج کنم (فتوشاپ 8 و 9 !! اکسل 2007!!! و ....) تا جا واسه کتاب زبانام وا شه.

خلاصه اندازه نیم ساعت سرگرم شدم.

دوست دارم بشینم گرامر بخونم، اما از همون دوران کودکی جز علایقم نبوده!

لیسنینگ گوش کنم؟ حال و حوصله ش رو ندارم.

فکر کنم مشخصه که حسابی جنگ زده شدم!!

این روزها یکی از خبرهایی که خیلی خوشحالم میکنه، اکسپت شدن مقاله ای هست که با استادم واسه یکی از مجلات isi دادیم. هرچند ایمپکت فاکتور ژورنالش بالا نیست، اما من علی الحساب به همین راضیم.

این روزها یکسره سریال بازی تاج و تخت رو میبینم و سعی میکنم به تلفظ ها دقت کنم. هرچند با زیرنویس دیدن چندان فایده نداره، اما از هیچ بهتره. بعد یه کلمه ی سختی که تازه یاد گرفتم رو متوجه میشم تو صحبت هاشون، حسابی ذوق میکنم :|

در مورد رژیمم هم، پارسال از 66 کیلو خودمو رسوندم به 59-60 و خب خیلی خوب بود.

این روزها دوباره تنقلاتم رو زیاد کردم و رسیدم به 62 که حس نارضایتی از زندگی رو در من چند برابر می کنه.

هدف این روزها، بعد از فکر و خیال کمتر، با تمرکز بیشتر زبان خوندن و کاهش وزن دوکیلویی هست.


۲ نظر ۳۰ دی ۹۶ ، ۱۳:۴۷
آی دا
دارم فکر می کنم که احتمالا یه جای کارم تا اینجا اشتباه بوده؛ که الان اینقدر غمگینم.
به نظر من آدما با شغلشون هویت پیدا میکنن، و من بدون داشتن شغلم خلا شدیدی در خودم حس می کنم.
ماجرا اینه که به خاطر وضعیت اقتصادی بد کشور، و اینکه شرکتمون نمیتونه مواد اولیه وارد کنه، در حال حاضر شرکت بسته ست و بجز موارد اندکی که  میرم شرکت تا کارای خرده ریز رو انجام بدم، میشه گفت بیکارم.
البته هر سال همین موقع ها شرکت به همچین وضعی دچار میشه اما این بار خطرناک تره.
کجای کارم اشتباه بوده؟
نباید این رشته رو می خوندم؟ 
یا وقتی واردش شدم درسم رو بد خوندم؟
یا وقتی از دانشگاه خارج شدم درست دنبال کار نگشتم؟
یا شایدم کارم اشتباه بوده که موقع دانشجویی به اون شغلی که با دیپلم برام دست و پا شده بود پشت پا زدم و نخواستم از دانشگاه انصراف بدم؟
یا الان کارم اشتباهه که دنبال کار نیستم؟
واقعا غمگینم و نمی دونم باید چکار کرد.
احتمال اینکه شرکت دلش بسوزه و حقوق و بیمه رو تا انتهای سال رد کنه هست، اما خلاصه چی؟ :(
برای برنامه ریزی هایی که برای آینده م کردم، شدیدا به این درآمدم احتیاج دارم و در واقع الان نمی دونم اگه حقوق این ماه واریز نشه چکار باید بکنم.
واقعا فکر میکنم تقصیرمون چی بوده ایران بدنیا اومدیم :(
۴ نظر ۱۹ دی ۹۶ ، ۲۱:۴۶
آی دا