مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز صبح دوباره نشستم به لغت خوندن، و با تمام علاقه م بهش حس کردم که خسته شدم. هرچند سعی میکنم حجم بالای لغت ها رو با جعبه لایتنر کنترل کنم، اما حواشی فکری و یه سری نگرانی ها اجازه نمیده اونطور که باید تمرکز کنم و خوب جلو برم.

یه ذره این طرف اون طرف رو نگاه کردم دیدم تمام کتاب زبان ها آشفته ان. یه ذره کتابخونه م رو نگاه کردم دیدم جای سوزن انداختن نیست. خلاصه پاشدم سعی کردم یه سری کتابای عهد بوقی آموزشی رو خارج کنم (فتوشاپ 8 و 9 !! اکسل 2007!!! و ....) تا جا واسه کتاب زبانام وا شه.

خلاصه اندازه نیم ساعت سرگرم شدم.

دوست دارم بشینم گرامر بخونم، اما از همون دوران کودکی جز علایقم نبوده!

لیسنینگ گوش کنم؟ حال و حوصله ش رو ندارم.

فکر کنم مشخصه که حسابی جنگ زده شدم!!

این روزها یکی از خبرهایی که خیلی خوشحالم میکنه، اکسپت شدن مقاله ای هست که با استادم واسه یکی از مجلات isi دادیم. هرچند ایمپکت فاکتور ژورنالش بالا نیست، اما من علی الحساب به همین راضیم.

این روزها یکسره سریال بازی تاج و تخت رو میبینم و سعی میکنم به تلفظ ها دقت کنم. هرچند با زیرنویس دیدن چندان فایده نداره، اما از هیچ بهتره. بعد یه کلمه ی سختی که تازه یاد گرفتم رو متوجه میشم تو صحبت هاشون، حسابی ذوق میکنم :|

در مورد رژیمم هم، پارسال از 66 کیلو خودمو رسوندم به 59-60 و خب خیلی خوب بود.

این روزها دوباره تنقلاتم رو زیاد کردم و رسیدم به 62 که حس نارضایتی از زندگی رو در من چند برابر می کنه.

هدف این روزها، بعد از فکر و خیال کمتر، با تمرکز بیشتر زبان خوندن و کاهش وزن دوکیلویی هست.


۲ نظر ۳۰ دی ۹۶ ، ۱۳:۴۷
آی دا
دارم فکر می کنم که احتمالا یه جای کارم تا اینجا اشتباه بوده؛ که الان اینقدر غمگینم.
به نظر من آدما با شغلشون هویت پیدا میکنن، و من بدون داشتن شغلم خلا شدیدی در خودم حس می کنم.
ماجرا اینه که به خاطر وضعیت اقتصادی بد کشور، و اینکه شرکتمون نمیتونه مواد اولیه وارد کنه، در حال حاضر شرکت بسته ست و بجز موارد اندکی که  میرم شرکت تا کارای خرده ریز رو انجام بدم، میشه گفت بیکارم.
البته هر سال همین موقع ها شرکت به همچین وضعی دچار میشه اما این بار خطرناک تره.
کجای کارم اشتباه بوده؟
نباید این رشته رو می خوندم؟ 
یا وقتی واردش شدم درسم رو بد خوندم؟
یا وقتی از دانشگاه خارج شدم درست دنبال کار نگشتم؟
یا شایدم کارم اشتباه بوده که موقع دانشجویی به اون شغلی که با دیپلم برام دست و پا شده بود پشت پا زدم و نخواستم از دانشگاه انصراف بدم؟
یا الان کارم اشتباهه که دنبال کار نیستم؟
واقعا غمگینم و نمی دونم باید چکار کرد.
احتمال اینکه شرکت دلش بسوزه و حقوق و بیمه رو تا انتهای سال رد کنه هست، اما خلاصه چی؟ :(
برای برنامه ریزی هایی که برای آینده م کردم، شدیدا به این درآمدم احتیاج دارم و در واقع الان نمی دونم اگه حقوق این ماه واریز نشه چکار باید بکنم.
واقعا فکر میکنم تقصیرمون چی بوده ایران بدنیا اومدیم :(
۴ نظر ۱۹ دی ۹۶ ، ۲۱:۴۶
آی دا