مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

در ادامه ی پست دیروز، تصمیم گرفتم که خودم با آزانس برم و مزاحم برادر نشم، حالا هرچقدر هم که هزینه ی آژانس گرون بیفته.
قرار بود برم محل کار (سابق) که نامه ی بیمه ی بیکاری رو بگیرم....
خلاصه رسیدم و نامه رو گرفتم و قرارداد های سه سال گذشته رو...نامه ای که گواهی میکرد من اونجا مشغول به کار بودم و از فلان تاریخ به بعد دیگه اونجا مشغول نیستم.
شرکت میتونست این نامه رو بهم نده. چون در هر حال خودم خواستم که دیگه نرم... اما  خب فکر میکنم اینقدر کارمند خوب و وظیفه شناسی براشون بودم که دیگه این یه کارو میتونستن برام کنن....
با "سین" مسئول قبلیم خیلی صحبت کردیم و میخواست متقاعدم کنه که برگردم....متوجه شدم که منو برده تو اتاق میهمان...گفت چند لحظه واستا الان مدیرعامل میاد باهات کار داره.........
خلاصه آقای مدیر عامل اومد. مردی بی نهایت خوب و خوب.
من پدر نداشتم و با دیدن مردهایی که شبیه باباهای خوب هستن خیلی حالم خوب میشه....
من به راننده ی آزانس گفته بودم که نهایتا یک ربعه برمیگردم....اما این یک ربع تبدیل شد به 1.5 ساعت!!!
چون آقای مدیر عامل یه عالمه برام حرف زد و خواست که بمونم و گفت که باشه من با بیمه بیکاریت مشکلی ندارم، اما هر موقع دلت خواست برگرد، حتی از همین امروز، و همچنان که بیمه بیکاریت رو میگیری، من حقوقتو هم بهت میدم.
پیشنهاد وسوسه ای کننده ای بود.....
اما واقعا تصمیم بر نرفتن گرفتم....واقعا حس میکنم که نمیصرفه برام، مخصوصا که تصمیمات دیگه ای برای زندگیم دارم.
نهایتا اینکه از "سین" خواست که آزمایشگاه جدید رو بهم نشون بده... من جلوی خود مدیرعامل روم نشد که بگم نمیخوام آزمایشگاه رو ببینم...
موقع رفتن که سین داشت بدرقه م میکرد، گفتم معذرت خواهی کن از طرف من، بگو آزانس منتظرش بود نتونست آزمایشگاه رو بررسی کنه...
در آخر هم سین بهم گفت که برو خونه، فکراتو بکن، عجله نکن، با آرامش تصمیم بگیر، هر موقع خواستی برگردی اینجا آزمایشگاه منتظر توعه، سرویس هم داریم....

بعد رفتم اداره کار و ثبت نام و .........
بعد رفتم شناسنامه جدیدم رو گرفتم
سبزی خوردن خریدم و اومدم خونه
کل عصر هم خواب بودم
خونه ی خالی به آدم تنهایی بیشتر فشار میاره........
خدایا ما رو ببخش و بیامرز و تا نیامرزیدی از این دنیا نبر. الهی آمین........
۴ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۵
آی دا

زیر برنج رو روشن کردم تا یواش یواش بپزه.

برای هر یه کلمه یادگیری، تمام و ذهن و روحم برای تمرکز کردن اسیر میشه.

امروز به مادرم میگفتم که کاش پسر بودم...پسرها (به شرط غیرت) میتونن همه کار برای ایجاد چیزی که دلشون می خواد انجام بدن. از بنایی و نجاری گرفته، تا رفتگری و ... مخصوصا وقتی آدم بدونه موقتیه، چرا انجام نده... اما امان از دختر بودن، امان از زن بودن...

فکر میکنم تو این روزهایی که هستم، بدترین شرایط در سال های بزرگسالیم بوده.

نمی دونم در آینده شدیدتر از این هم تجربه می کنم یا خیر، اما می دونم تجربه ی الانو هیچ وقت قبل از این نداشتم.

امیدوارم 97 به خیر بگذره. خرافاتی نیستم، اما تا الان 97 برام خوب نبوده. امیدوارم منبعد جبران کنه.

فردا صبح باید برم دنبال یه سری کارا.

با داداشم تماس گرفتم که راننده ش رو فردا برام بفرسته. هزینه ی آژانس خیلی زیاد میشه.

خدایا خودت کمک کن که حداقل یکی از دغدغه های ذهنیم کم بشه. خیلی خسته ام از فکر و ذکر.


۲ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۰۴
آی دا

پارسال اواسط ماه رمضون نوشته بودم که سال های قبل تر اگه می دونستم که آخرین سال هایی هست که میتونم تا سحر بیدار بمونم و اون ور تا لنگ ظهر بخوابم، سعی می کردم بیشتر خوش گذرونی کنم!!

هیچی دیگه امسال آرزوم برآورده شد!

فقط کسی که صبح ها میره سر کار میدونه چقدررررر سخته صبح روزه باشی و شب قبلش خوب نخوابیده باشی و بخوای بری سر کار!

سال پیش ماه رمضون آخرین امتحان دوره ی ارشدم رو داشتم، سر کار می رفتمو به دانشگاه برای پایان نامه رفت و آمد می کردم و همزمان ترجمه ی مقالات و...(چون میخواستم شهریور دفاع کنم و کردم)

امسال؟

خونه ام و باید بازم درس بخونم و خب میشه گفت راضیم.

فقط اینکه می دونم برنامه ی خوابم که بعد از عید مرتبش کرده بودم مجددا بهم می ریزه.

دو روزه زبان خوندن رو کامل ول کردم.

یه ذره از سختیش به ستوه اومدم.

آقای محترم به کلاس رفتن چندان اعتقاد نداره و میگه خودت باید بخونی. اما من حس می کنم دیگه ازین به بعد رو واقعا باید برم کلاس.

مکالمه م خب ضعیفه و موقع نوشتن پرش ذهنی دارم و نمی تونم افکارم رو منسجم کنم (اینا رو کسی داره می نویسه که یه زمانی فکر میکرد شاخ زبانه:| ).

اینا نیاز به تمرین و تکرار داره که خب من فاقدش هستم اکنون.

خلاصه که یه مقدار میخوام خودم رو معلق رو هوا نگه دارم ببینم وضعیتم چطور میشه.

خدایا خدایا خدایا مقاله م چاپ بشه چاپ بشه چاپ بشه..........امسال میخوام اولین خبر خیلی خوبم مربوط به چاپ شدن مقاله باشه..



۷ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۱
آی دا

سر کار نرفتن و تصمیم برای خونه موندن یه بحثه، اینکه بخوای برای بقیه توضیح بدی یه چیز دیگه ست و در واقع میشه گفت فاجعه ست.

نمی دونم چرا اما همه یه جوری تعجب می کنن که حس می کنم نکنه باید خرج خانواده بدم خبر ندارم، یا نمی دونم به همه ثبت و سند دادم که تا آخر عمرم همونجا کار یا نمی دونم چی..

دیروز از محل کار سابقم تماس گرفتن. که آیا مطمئنی نمیای؟ گفتم بله. گفتن چرا؟ توضیح دادم. گفتن اگه تصمیمت عوض شد بگو و حتی از فردا می تونی بیای سر کار. گفتم تصمیمم عوض نمیشه. و فقط ازشون خواستم کارای بیمه بیکاریم رو سریع تر انجام بدن.

فکر کنم خیلی طبیعیه یه نفر 3 سال جایی کار کنه و یهو دیگه نخواد کار کنه. به دلایل مختلف. آقای محترم عقیده داره من خیلی زندگی رو سخت می گیرم و نیازی نیست اینقدر نگران توضیح دادن مسائل برای بقیه باشم.

یه کار جدید پیدا کردم، منتها انجام دادنش توی خونه ست. اگه این جور بشه، بخش اعظمی از نگرانی مالی م کم میشه.

هنوز هیچ قراردادی نبستم اما امیدوارم سریع تر جور بشه و شروع به کار کنم.

من به آینده امیدوارم. 

۵ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۸
آی دا

گفتم در مورد لیسنینگ چیزایی که می دونستم و چیزای جدیدی که پیدا کردم رو بگم.

اول اینکه بگم من کتاب tactics for listening رو، بیسیک ش رو خونده بودم. کلا سه تا مرحله داره، کتاب اول بیسیک، کتاب دوم دِوِلاپینگ، کتاب  سوم ادونس. بعد از بیسیک رفتم کتاب developing رو بخونم اما خیلی حوصله م رو سر برد. فکر کنم 10 تا درس ازش خوندم، دیدم حوصله م نمیکشه ادامه بدم. و خب ادامه ندادم.

همینجا اعلام کنم بهتره مثل من نباشین. من خیلی به جو کتاب توجه میکنم. مثلا فونتش خوشم میاد یا نه:| رنگاش جذابن یا خیر :| مثلا موضوعیت کتاب مورد علاقه م هست یا نه. اما برای موفق شدن به نظرم نباید چندان اینا مهم باشه. خلاصه که.......

بعد تو نت سرچ کردم که چی برای لیسنینگ گوش بدم. یه سری فایل و کتاب پیدا کردم، که خیلی به نظرم جذاب بودن. اینم دو بخش داشت. یکی متوسط، یکی پیشرفته.

بخش متوسطش به این درد میخورد که لغاتی که گفتم تو بارونز خوندم اینجا اکثر استفاده می شد و کلا تمرین خوبی بود. از جو و فضای کتابه خوشم اومد و ادامه ش دادم. تازه تمومش کردم. اینم بگم که سر و ته این فایلا رو برش داده بودن مشخص نبود از چه کتابیه! از همین کارایی که سایت ها برای رواج کار خودشون میکنن! حالا منم برام مهم نبود چه کتابه، قصدم گوش دادن بود فقط.

خلاصه که تازه رسیدم به فایلای ادونس، متوجه شدم عه این کتاب دلتاست. یعنی اواسط کتاب اینو دیدم. خلاصه خیلی ذوق کردم، چون اگه یه سرچی کنین میبینین که کتابای دلتا خیلی معروفن.

دیگه اینکه الان دارم همین دلتا گوش می دم اما خب خیلی تند حرف میزنن دیگه. نه که حالیم نشه، اما خب هر ترک رو چندین بار باید گوش بدم تا جزئیات رو بفهمم.

بعد چند شب پیش دوباره سرچ کردم که واسه لیسنینگ چیکار کنیم. نوشته بود کتاب لانگ من. اونم دانلود کردم.

امشب دارم نگاش می کنم میبینم خوشگله خیلی ^_^

بعد گفتم بذارم گوش بدم ببینم سرعت حرف زدنشون چقدره

اما جلوی خودمو گرفتم. چون میخوام این دلتا رو تموم کنم و این انگیزه میشه اونو زودتر تموم کنم.

میگن لیسنینگ چیزی نیست که دوسه ماهه بخوای تسلط بدست بیاری. حالا منم که فرصت بسیااااااااااااااااااااار دارم :|

هی گوش میدم ببینم چی میشه پیشرفتی می کنم یا خیر.


اینا رو چرا می نویسم؟ هم میخوام کارایی که کردم و کارایی که قراره بکنم تو ذهنم تثبیت بشه. هم اینکه شاید اینا به درد کسی خورد.

اگه اینا به درد کسی خورد احیانا، یه دعای خیری هم برای من بکنین!




۳ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۰۷
آی دا

به قول خواهرم، عملکرد جوامع کوچیک مون هم، مثل جمع همکارها، جمع دوستی ها و.... شده مثل وضع کشور. یعنی همین ماهاییم که وضع کشور رو می سازیم.

همونطور که من الان تو کشورم احساس امنیت نمی کنم،

تو وبلاگم، تو کانالم و اینستاگرامم هم احساس امنیت نمی کنم.

شخصی از فامیل که از قضا آدم خوبی هم هست واقعا، در اینستاگرام چندین بار درخواست فالو داد. من با وجود اینکه خودش و خانواده ش رو میشناسم و واقعا آدم های خوبی هستند، اما به هزار و یک دلیل دلم نمی خواست که پیجم رو دنبال کنه. با برادرم مشورت کردم که ایرادی داره درخواست فالوش رو ریجکت کنم؟ گفت به هیج وجه ریجکت کن صفحه ی خودته. من ریجکت کردم، دیدم فردای اون روز مجددا برام درخواست فالو فرستاده...من مستاصل شدم. آدم خوبه ی خجالتی درونم نهیب زد که اگه قبول نکنی، ممکنه تو جمع فامیل به روت بیاره که چرا پیجت رو برای من باز نمیکنی و تو لابد میخوای تا بناگوش قرمز بشی و... با این فکرها مجبور شدم قبول کنم. اما ته دلم؟ به هیچ عنوان دوست ندارم که خودش و خانواده ش عکس های پیجم رو ببینن....

حالا الان تنها مکان هایی که دلم میخواد خودم باشم و به ساده ترین شکل ممکن بنویسم، وبلاگ و کانالمه.

خیلی حس بدیه آدم تو وبلاگ و کانال خودش هم راحت نباشه.

من برام کاری نداره بخوام اینجا رو عوض کنم یا کلا دیگه ننویسم.

اما واقعا به این فکر می کنم چرا باید شرایط رو برای همدیگه اینقدر سخت و تنگ کنیم که طرف مقابل مجبور به کارهایی شه که دوست نداره.

حالا قضیه ی فامیل فقط یه مثال بود اما به طور کلی حرفم اینه که:

شاید باید قبول کنیم دوستی ها یک جاهایی دیگه تموم میشن. به هزار دلیل کوچیک و بزرگ.

سماجت روی اون موضوع و اصرار بر ادامه دادنش، نه تنها شان خودمونو پایین میاره، بلکه طرف مقابل رو هم به شددددددت آزار میده.

حالا دو حالت وجود داره، یا ما واقعا می خوایم طرف مقابل رو آزار بدیم، که به رفتار سماجت گونه مون از قصد ادامه می دیم که اونو اذیت کنیم، یا حالت بعدی اینه که می خوایم بهش بفهمونیم که دوستت داریم، که در واقع به نظر من این اصلا هم دوست داشتن نیست بلکه آزار دادنه.


هر آدمی شرایط خودش رو بهتر میدونه و هیچ کس با خودش رودربایستی نداره. خودم به شخصه وقتی حس می کنم چیزی برای تموم شده، و یا تصمیم خاصی بگیرم، زمین به آسمون بیاد و آسمون به زمین، از تصمیمم برنمی گردم. وقتی تصمیم بگیرم دیگه کسی رو دوست خودم ندونم واقعا هرگونه و سماجت و پافشاریش اونو از چشمم بیشتر میندازه.

اینکه مدام حس کنم در وبلاگ، کانال و اینستام تحت مراقبتم، منو از اون آدم متنفر می کنه.

کاش واقعا قدر خودمون رو بدونیم، کاش واقعا اینقدر شان همه چیز رو پایین نیاریم. کاش واقعا تو دنیایی که اینقدر همه چیش سخته و تنها دلخوشی ها به چند جمله توی وبلاگ و کانال وابسته ست، دنیا رو واسه آدمای اطرافمون سخت تر و ناراحت کننده تر نکنیم.


۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۷
آی دا

امروز داشتم درس میخوندم که ایمیل استادم رسید و بعد خودش تماس گرفت. پوووووووووووووووف دوباره ادیت.

خلاصه که ایشالا این بار که میفرستیم واسه داوره، ریوایز نخوره و قبولش کنه، یا حداقل اگه ایراد میگیره ایراد نگارشی بگیره و علمی نگیره.

خسته مون کرد این مقالهه.

تصمیم گرفتم وقتی ایشالا چاپ شد با یه جعبه شیرینی برم پیش استادم ازش تشکر کنم. واقعا خیلی زحمت کشید واسه مقاله م.

الان یه ندایی بهم میگه بسه بسه اینطوری خودتو وعده نگیر، یه وقت خدای نکرده اکسپت نمیشه باید بشینی گریه کنی :| یعنی میخوام بگم تا همین حد منفی نگرم من.

نگرانی هام خیلی زیاده اما سعی میکنم بهشون فکر نکنم و کارای مثبت انجام بدم. یعنی خب نهایتا همه چی به پول برمیگرده. اما خدا روشکر اینقدر خوشبخت هستم که به آینده فکر کنم تا حالم بهتر شه.

از بدبختی بقیه خوشحال نمیشم مسلما، اما کارگری که باید نون شب بیاره واسه زن و بچه ش و کارخونه ش ورشکست شده، یا کارگری که چندین ماهه حقوق نگرفته، یا کسی که ورشکست شده، یا کسی که بی هدف داره روزگذرانی میکنه، همه ی اینا شرایط بدتری هستن که منم میتونستم جاشون باشم و اینطوری خودمو دلداری میدم! چاره ای نیست!!



۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۲۰
آی دا

خب من تا حالا به چندین کامنت خصوصی عمومی یا حتی اینستاگرامی(مخاطبان مشترک وبلاگ و اینستام) برخوردم که میپرسن چه کتابایی می خونی.

خب فرزندانم، منم چیز زیادی نمی دونم. بعد خب بستگی داره واسه چی بخوای بخونی

مثلا یکی میخواد ایلتس بخونه، تو کتابفروشی ها قفسه ش پره از کتابای آیلتس.

یکی می خواد تافل هم بخونه همینطور

جی آر ای هم همینه.

بعد تالارای گفت و گو خیلی زیادن برای هر آزمون.

اما کلیاتش اینه که اول باید لغت بلد باشی طبعا، یعنی خودتو به یه سطح متوسطی برسونی، بعد بری رو اسکیل های دیگه کار کنی.

من سال های زیادی از زبان دور بودم. وقتی شروع کردم تقریبا میشه گفت همه چیز یادم رفته بود. حتی لغت های دبیرستان. 

علاوه بر مشاوره های آقای محترم، که گفت چی بخونم؛ از دو تا از دوستام هم پرسیدم که چیکار کنم

اونا گفتن ابتدا لغت.

من از کتاب 504 بدم میاد. حس خوبی بهش ندارم و کلا منو آزار روحی میده خوندنش :|

هیچ وقت هم نتونستم بیش از 3-4 تا درسش رو بخونم.

خلاصه که دیدم اوضاع خرابه، از کتاب بارونز شروع کردم و به شخصه واسه من خیلی کتاب سختی بود. بیش از اندازه سخت. شاید چون صفر ِ صفر بودم.

دیگه بارونز یه ذره سطح لغتم رو کشید بالا و همزمان ممرایز هم استفاده می کنم. گاهی هم جعبه لایتنر. که جفتش حوصله م رو سر میبرن.

در مورد بارونز هم اگه میخواین کرک و پرتون بریزه، برین لغت های تهش که مال ریدینگ هاشه نگاه کنین تا بفهمین چی میگم :)) حالا نمیدونم واقعا شاید واسه شماها آسون باشه، واسه من که نبود.

دیگه اینکه خواهر من باشی من هنوز تو همون مرحله لغتم در واقع. الانشم 600 تا لغت دور و برم همچین ریخته نگام میکنن. کلا هم چون آدمی ام که بی تمرکز درس میخونم، بازدهیم پایینه.

دیگه اینکه خلاصه ورای هر آزمون و یا چیز دیگری، به نظرم زبان خوندن خیلی خوبه. فکرو ورزش میده و حال آدمو خوب میکنه.

با پست های بعدی ما همراه باشید :))


۶ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۳۸
آی دا

در رقابتی تنگاتنگ با آقای محترم به سر می برم. قراره 504 رو از ابتدای تابستون شروع کنه (من از ریخت و قیافه 504 خوشم نمیاد و کلا نخوندمش). ایشون نظرش اینه که تو لغت های بیشتری بلدی، اما من به این صحبت هاش وقعی نمی نهم چون حس می کنم میخواد منو اغفال کنه کمتر بخونم :| اون همینجوریشم سخنرانی های تد رو گوش میده و کلا زبان اصلی کار میکنه، بعد به من میگه تو بهتر بلدی :/

یعنی یه همچین آدم پلیدی هستم که با اونم رقابت میکنم :)))


اینترنتم اوضاش خییییییلی خرابه. اینترنت نداشته باشم نمیتونم تمرکز کنم درس بخونم. واقعا نمیدونم مشکل از چیه.


۱ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۸
آی دا

نتم همش اذیتم میکنه و تو درس خوندنم اختلال ایجاد میکنه. چون من درسته کتاب و جعبه لایتنر دارم، اما بیشتر اوقات با لپ تاپ درس می خونم و به اینترنت احتیاج دارم.

حالا نمیدونم از شرکت اینترنتیه، از مودمه یا چی.

توی لغت خوندن میگن که حفظ نکنین و کاربردی بخونین. باشه درست، اما کاربردی خوندن برای من به این شکله که شاید توی سه ساعت بتونم 4 تا دونه لغت بخونم. یعنی هم املاشو درست یاد بگیرم، هم از هر لغت جمله بسازم (که باید گرامرش هم درست باشه و همین کلی زمان میبررهههه) و هم تلفظش رو خوب یاد بگیرم. 

اما راستش از لحاظ روحی بهم فشار میاد که کلی تایم گذشته باشه من 4 تا لغت خونده باشم. پس به من همون شیوه ی ناکارآمد طی 19 سال درس خوندنم (12+5+2)، همه چیزو کلی میخونم، بعد خلاصه هر جا خِرَم رو گرفت، جزییات یادگیری رو بیشتر می کنم.

احتمالا خیلی شیوه م اشتباهه، اما چیکار کنم دست خودم نیست. فعلا تا سرم به سنگ نخورده همینو دارم ادامه می دم.


تو لیسنینگ، دیشب رفتم مرحله ادونس. خدای من اصلا با اینترمدییت قابل مقایسه نیستتتتتتتت. یعنی من از کل صحبت هاشون احتمالا فقط پچ پچ می شنیدم!! یعنی موضوع کلی رو حالیم میشد، اما کلمات رو جز به جز نه. درسته تو اولین ترک ی که گوش دادم، سوالات مربوط به اون ترک رو درست جواب دادم، اما خیلی بهم برخورد همه ی لغات رو نمی شنیدم. انتظار بیشتری از خودم داشتم.


برنامه ی خوابم بهتر شده. چند وقت اخیر تا لنگ ظهر میخوابیدم. الان دیگه 8 صبح اتومات چشام وا میشه، و هر چند باز سختمه پاشم از جام ولی به حجم کارایی که باید انجام بشه نگاه میکنم، مقادیری وحشت کرده، و خلاصه دیگه تا 9 پامیشم.


تلگرام هم ندارم راحت. الحمدالله. چی بود هی چک میکردم. خدا کنه اینستاگرام رو هم فیلتر کنن. منم که حوصله فیلترشکن ندارم. 


+شما شیوه ی درس خوندنتون چطوریه؟ راضی هستین از خودتون؟



۲ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۴۶
آی دا
دوره ی لیسانسم که کاملا شوت بودم،
دوره ی ارشدم هم اینقدرررررررررررررررر گرفتاریم زیاد بود که اصلا نمیفهمیدم چطور روز و شب به هم می رسن.
این روزها اما که خونه هستم، فکر میکنم دوباره برگشتم به اون روزای خوب دبیرستان!

من در فصل بهار اکثرا در خونه تنها هستم. مادرم درگیر زمین و روستا میشه و من میمونم و یه خونه درندشت و یه حیاط پر گل و کلی کتاب برای خوندن.
امسال بعد از سه سال، تازه برگشتم به اون دوره که چقدر خوب بود و چقدر خاطرات خوشی ازش دارم
با این تفاوت که اون زمان تنها سرگرمیم یه کامپیوتر خانگی بود (که حتی اینترنت هم نداشت) و ازش رضا صادقی و سیاوش قمیشی گوش می دادم، الان اما یه گوشی مزاحم دارم که اگه کنترلش نکنم ساعت ها وقتمو میگیره.
درسته دغدغه ها و نگرانی هام اینقدررررررر زیاد شدن که اگه حواسم نباشه میبینم کاملا غمگین شدم، اما خب اینقدر چیزای خوب دور و برم هستن که میتونم به دغدغه هام فکر نکنم.

یه نقشه زدم به دیوار، که هر بار نگاهش میکنم بتونم انگیزه بگیرم. چون طبق معمول از عملکرد خودم راضی نیستم. به این فکر میکنم که اگه الان عملکرد بهتری داشته باشم، در آینده زندگی بهتر و راحت تری خواهم داشت. یعنی امیدوارم اینطور باشه.

راستی واقعا چرا این لغتای زبان تمومی ندارننننننن؟؟؟؟ هر چی من میخونم باز چیزای جدید جدید جدید!!!
دارم فکر میکنم که پارسال این موقع کوه اعتماد به نفس بودم که فکر می کردم خیلی زبان بلدم :| آخه الان هرچی میخونم باز میبینم هیچی بلد نیستم !!! اصلا یه وضعیه.
راست میگن که آدم هر چی دنیاش کوچیک تر باشه فکر میکنه فاتح تره!!
با این اوصاف، بعید بدونم تا تابستون یه تپه هم بتونم فتح کنم، قله پیشکش :|
۴ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۰
آی دا

هی روزا میخوام دوچرخه م رو بردارم ببرم بیرون دور بزنم. می بینم حوصله ندارم.

امروز رو تا ظهر خوب به کارام رسیدم بعد دیدم نمیشه.

موقعی که می خواستم واسه کنکور ارشد بخونم، اون سال اولش، که قبول نشدم، یه دفتر ورداشتم و کل روزای هفته رو مینوشتم که از هر درس چقدر خوندم و جمع می بستم و کلی از این قرتی بازی ها.

اما سال دوم که تقریبا میشه گفت هیچ درسی نخوندم و هیچ برنامه ی خاصی نریختم، قبول شدم :|

الان هی باز میخوام یه دفتر وردارم کارامو و درس خوندنام رو بنویسم، میترسم:| یعنی تا همین حد خرافاتی ام!!!!!

یه ذره هم میگم فارغ از نتیجه، سعی کنم فقط از زبان خوندنم لذت ببرم، میبینم باز نمیشه :|

حس میکنم بس که خونه موندم مخم آفت زده :))


تنها جذابیت این روزام اینه که میدونم ماه رمضون امسال، بعد از سحری میتونم کلی بخوابم :))) هارهارهار 

همینقدر بی نمک و سطحی و مزخرف شدم :)))



۴ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۲
آی دا

با کمک و حمایت خانواده م سعی کردم بهترین تصمیم رو بگیرم و خودم رو از این برزخ نجات بدم: دیگه سر کار نمیرم.

در هر حال من که قصد داشتم به صورت مقطعی برم سر کار و بعد استعفا بدم پس حالا یه ذره زودتر این کارو انجام میدم؛ عوضش با روح و روان آسوده به زبان خوندنم میرسم. این سه سال رو فرسایشی کار کردم و حقمه الان برای چیزی که هدفمه وقت و انرژی بذارم....

برای رایتینگ کتاب جدیدی گرفتم که خیلی خوبه.

برای لغت هم همینطور و چون قبلا یه کتاب لغتو تموم کردم، این یکی برام نسبتا ساده تره. حدس میزنم اگه تنبلی نکنم بتونم یک ماهه اینو تموم کنم.

لیسنینگ رو طبق روال سابق به ترک هام گوش میدم؛ هرچند وسطش خوابم میگیره و کلا دیگه حالیم نمیشه چی شد :|

برای اسپیکینگ و ریدینگ هنوز هیچ کار خاصی نکردم. انشالله تابستون برم سمت اینا. هنوز تو بخش لغت کلی کار دارم اخه.

دیگه همینا.

۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۰۰
آی دا