مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

وقتی بلاگفا از بین رفت و به زور به اینجا کوچ کردم ابتدا خیلی غمگین بودم. اما بعد که احساس کردم فصل جدیدی از زندگیم شروع شده(کار و درس)، این رو به فال نیک گرفتم و همینجا آروم گرفتم.

چندین روزه همه چیز بهم یاداوری می کنه که دوباره فصل جدیدی شروع شده و باید تغییر بدم چیزایی رو؛ هر چند هنوز مطمئن نیستم. بعضی اوقات گذشته مسمومه. باید ازش جدا شد.

شاید فردا روزی با اسم دیگه ای بنویسم؛ شایدم دیگه نخواستم که بنویسم. شایدم دوباره برگشتم به خونه اولم یعنی همینجا. در هر حال اگه قصد بر جابجایی و ترک کردن اینجا با تمام خاطراتش بود؛ خبرتون می کنم.

شاد باشید.

۲۲ مهر ۹۷ ، ۰۱:۴۸
آی دا

توی این پست به تاریخ برج یازده سال 94، این مطلب رو نوشته بودم:


یک نگهبان هم داریم که در واقع یک مهندس مکانیک بالفطره است؛ حتی با وجود مدرک سیکلش.

جوری قطعات را کنار هم می گذارد، به طرزی دستانش فرز است، به قدری میتواند به سریع ترین و سهل ترین راه ممکن کاربری ابزارآلات را عوض کند، که آدم تصمیم بگیرد برود از مدرک پر دبدبه و کبکبه ی دانشگاهیش انصراف بدهد.

به صورت ذاتی تمام قوانین فیزیک و مکانیک سیالات را می داند( و خودش هم نمیداند که دارد یک عمل علمی انجام می دهد!!) و در بهترین زمان ممکن مناسب ترین راه حل را پیشنهاد می دهد، هر چند با لغات اشتباه، هر چند با املای غلط، هرچند با تلفظ درب و داغان.

مطمئنم اگر روزی اجازه بدهم که تجهیزات آزمایشگاه را به میل خودش برچیند و دوباره از نو بسازد، نتیجه خیلی بهتر از چیزی می شود که آقایان دکترهای مکانیک ِ پر ادعا آن ها را ساخته اند و هر روز کلی دارم گرفتاری می کشم بابت تعبیه نشدن خیلی از موارد روی تجهیزات.

در واقع و به ظاهر او یک نگهبان است، اما در باطن آچار فرانسه ی شرکت است.

هدف از پستم این چیزها نبود.

آقای مدیر گفته بود که آقای نگهبان زود ازدواج کرده. اما نمیدانستم در سن 17 سالگی! دیروز غروب که آخرهای روز کاریمان بود و جمع همکارها و حرف های خاله زنکی گرم شده بود، فهمیدم که وقتی خودش 17 ساله و خانمش 14 ساله بود ازدواج کرده اند( الان آقای نگهبان 28 ساله است) و دو فرزند(11 و 4 ساله) دارند.

از دیروز همه اش فکرم مشغول است

دختر 14 ساله؟ پسر 17 ساله؟ خاله بازی؟؟ دو فرزند؟ مدرک سیکل؟ آن هم در این سال ها؟

همه اش فکرم مشغول است و به این فکر می کنم که اگر آقای نگهبان با این هوش بالای فنی اش بستر مناسب تری برای رشد داشت و محیط فرهنگی خانواده اش در سطح بهتری قرار داشت؛ الان جایگاه اجتماعی بالاتری داشت؛ لابد.


پنجشنبه خبری بهم رسید که هنوز تو شوکم. متوجه شدم که خانم ِ همین آقای نگهبان که سال 94 در موردش نوشته بودم، دست به خودکشی زده! اونم با چی؟ با قرص برنج! شاید ندونید اما خودکشی با قرص برنج از بدترین انواعشه و معمولا فرد حتی به بیمارستان هم نمی رسه. همینطور که این دختر طفلی نرسید....

چقدر ابعاد وجودی آدما پیچیده ست و چقدر بستر فرهنگی خانواده برای رشد و نمو مهمه.

از اون روز که این خبر رو شنیدم (و هنوز جزییاتش رو نمی دونم) ذهنم درگیر اون دو تا بچه ی طفل معصومی هست که تا آخر عمر باید این بدنامی رو تحمل کنن و بدتر از همه فشار روانی شدیدی که بهشون وارد میاد. دلم برای آقای نگهبان می سوزه که میگن وقتی رسیده خونه و اتاق به اتاق دنبال زنش گشته، پیداش نکرده. دلم سوخته که گفتن بیا بیمارستان خانمت حالش بهم خورده، اما میره و با جسد سرد زنش مواجه میشه.

من نمی دونم آدما باید به چه درجه ای از پوچی برسن که همچین کاری کنن. نمی دونم اسمش جنون آنی هست یا نه. اما می دونم همش باید از خدا بخوایم ما رو عاقبت به خیر کنه. الهی آمین.

ببخشید که پست تلخی بود.


۴ نظر ۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۳:۰۴
آی دا

امروز همکلاسی لیسانسم دایرکت زده که آیا داری برای آزمون زبان مهمی میخونی؟

بعد هم گفته فضولی نباشه یه وقت.


من راستش از جواب دادن به این سوال وحشت دارم.

نه به جهت اینکه بخوام مرموز باشم. نه اینکه تنهایی بخوام پیشرفت کنم و نخوام بقیه پیشرفت کنن. نه اینکه بخوام تنهایی خفن بشم و دلم نخواد بقیه خفن بشن!

فقط فقط یه دلیل داره و اونم اینه که می ترسم!!

خب مسلما من اگه جواب بدم آیلتس یا تافل، پشت سرش سوالات دیگه میاد و برای منی که نمی دونه فرداش چه اتفاقی داره میفته و اوضاع داره چجوری میشه، خیلی دردناکه.

آدم مخفی کردن چیزی نیستم.

اما از اینکه یه حرف الکی رو زبونا هم بیفته خوشم نمیاد. چیزی رو زبون بیفته و بعد اتفاق نیفته.

فعلا زندگیم افتاده رو دور اینکه همه چیز به خیلی کسا مرتبطه! و جواب سوالامو حتی خودمم نمی دونم.

۷ نظر ۱۴ مهر ۹۷ ، ۲۲:۱۸
آی دا
دارم فکر می کنم که تقریبا تو یک سال گذشته خیلی کارا انجام دادم. کارایی که در راستای هدفمه.
توی یک سال گذشته موفق شدم یه مقاله ISI چاپ کنم
تو یک سال گذشته دو تا مدرک لیسانس و ارشدم رو آزاد کردم و اووووه خدا میدونه چقدر بابتش بدو بدو کردم
تو یک سال گذشته تقریبا روزهای زیادیش رو زبان خوندم و تا حد هوش و استعداد خودم سعی کردم خودمو ارتقا ببخشم.

این سه تا کار، که برای خودم خیلی ارزشمندن، نشون میده اونقدرام کم کار نبودم، هر چند همیشه از خودم ناراضی ام.
بیستم مهر میشه حدودا یک سال که تصمیمات جدیدی برای زندگیم گرفتم.
این روزا در حال جمع بندی ام و به این فکر می کنم که چیکار باید کنم که تا 20 مهر ِ سال بعد، آدم پرتلاش تری باشم.
۲ نظر ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۸
آی دا

بعد از چندین روز خلاصه دردم سبک شده و می تونم بدون درد پشت لپ تاپ بشینم.

کارای آزادسازی مدرک ارشدمم کامل انجام شده و فقط می مونه پست شه دم خونه.

الان فک کنم دیگه بهانه ای ندارم جز اینکه بشینم زبان بخونم.

مسخره ست، نمی فهمم چرا اینقدر دلم گرفته!


رژیم جدیدی رو شروع کردم، که در واقع رژیم نیست و منطقیه.

اونم این که صبحانه و ناهار رو مثل همیشه می خورم، بعد شام رو فقط ساعت 6 عصر می خورم و تا فردا صبح موقع صبحانه چیزی نمی خورم.

الان سومین شبی هست که دارم رعایت می کنم و فکر می کنم بیشتر برای تزکیه نفس خوبه :| اونم برای منی که به خوردن علاقه دارم، کار سختی محسوب میشه..اونم شب به این طولانی ای...

فقط شب چون باید قرص بخورم، یه سیب کوچیک می خورم که ضعف نکنم. قراره این حرکت برای یک هفته ادامه داشته باشه...


این چند روز مریضی فک کنم تاثیر مخرب گذاشته روم. اینو هم در نظر بگیریم که من تو ایده آل ترین شرایط هم یه نقطه ی سیاه پیدا می کنم و شروع می کنم به غصه خوردن...


۲ نظر ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۳۵
آی دا

امروز اول رفتم اداره کار، کارمو انجام دادم، بعد رفتم آمپول زدم. سرپایی!! به آقاهه گفتم نمی تونم دراز بکشم درد دارم. گفت ایرادی نداره. دو تا آمپولامو زدم و الان یه مقدار بهتره حالم. کل دیشب رو زجر کشیدم به معنای واقعی!!

بعدش برای اینکه روحیه م بالا بیاد، رفتم خط چشم بخرم!!

شاید باورتون نشه اما تا این سن (27) خط چشم نداشتم و کلا استفاده هم نمی کردم. مگر در معدود مواردی که می خواستم برم عروسی از مال خواهرم استفاده می کردم و یه خط کج و کوله ای رو حواله چشمم می کردم.

خیلی ناراحتم از اینکه آرایش کردن بلد نیستم. درسته قیافه طبیعی خوبه، اما فکر کنم من دیگه زیادی طبیعی ام!!! در هر حال جهد کردم که خط چشم کشیدن یاد بگیرم و یه مقدار ویدئوهای آموزشی برای آرایش کردنو ببینم. تصمیم گرفتم تمرینی هر روز صبح خط چشم بکشم بلکه یاد بگیرم.

دنبال خط چشم رنگی بودم که پیدا نکردم، مشکی گرفتم، از اون مویی ها نه، ازونا که سفته سرش، چون بهر حال مبتدی ام.

بعد یادم افتاد براش گونه هم ندارم. بعد دلم خواست سایه چشم بخرم :| که دیدم خیییییییییییلی گرونه! ا 70 تومن شروع میشد. که پشیمون شدم. رژ جدیدمم دو روز پیش گرفتم. متاسفانه نمی تونم ریسک کنم و رنگی پر رنگ تر بگیرم. تقریبا همه ی رژام همین رنگیه. نهایتا که اینا رو خریدم و نمیشه عکسشو تو اینستا بذارم چون خجالت می کشم. اما اینجا می تونم بذارم.


بعد رفتم لوازم التحریری و مداد و خودکار و پاک کن گرفتم. دفترم رو خواهرم از سفیر اخیرش به بلاد کفر برام آورده بود.




خلاصه که دارم با اینا روحیه مو نگه می دارم. آقای محترم امروز برای کار مهمی رفته تهران. لطفا دعا کنید کارش انجام شه.


+با عبارت آقای محترم راحتین؟ یا عوضش کنم؟ نمی دونم چی بذارم مستعار!

۵ نظر ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۳:۳۲
آی دا
خبر خوب اینکه هنوز زنده ام
خبر بد اینکه گردنم دوباره عود کرده و با درد زنده ام :||

کل امروز رو عین لواشی که رو تنور پهن شده، رو تختم رو به بالا خوابیدم.
احتمالا خرید پریروز و سرمای دیشب بهم فشار اورده.

زندگی عاریه ای چیزیه که من دارم. در هر حال چند تا مسکن خوردم و فردا میرم امپولامو بزنم بلکه دوباره بیام روال.

اقای محترم افتاده رو روزشمار اونم از الان! سال دیگه این موقع امتحان زبان داریم، یا دادیم، و این در حالی هست که من فکر می کنم واقعا واقعا ضعیفم.

گردنم خوب شه دوباره بشینم برنامه بریزم...

۳ نظر ۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۱:۰۲
آی دا

اول اومدم یه سوال بپرسم و بعد یه خواهش بکنم برم.

سوالم اینه که شما تو اینستاگرامتون اگه یه آی دی ناشناس بخواد فالوتون کنه، آی دی که هیچ دوست مشترکی ندارین، خود طرف هم نه پستی گذاشته و نه پروفایلش عکس داره، و فقط چند تا دونه فالئو و فالوئینگ داره، چیکار می کنین؟


راستش مخاطب های اینستاگرام من، در ابتدا فقط دوستان وبلاگی بودن و خواهر برادرای خودم و دوستای خیلی نزدیکم ( که چقدر ازین بابت خوشحال بودم). بعد کم کم که سر و کله ی آقای محترم پیدا شد و از دم فامیلاشو ریخت تو پیج من ( که در واقع میشن فامیل های پدری من. و حتی اونایی که اصلا تو عمرم حتی یک بار هم از نزدیک ندیدمشون و نمیشناسم هم منو فالو کردن :|)، بعد انگار که فامیل های مادری هم حسودیشون شده باشه، اونا هم دونه دونه به پیج من اضافه شدن. خب کانالمم که عضوی نداره چندان. بچه های دانشگاه و همکلاسی رو هم که میشناسم. میمونه باز اینجا.

حالا خواهشم ازتون اینه که، وقتی یه بار فالو کردین و من قبول نکردم، یه دایرکت بزنین خودتونو معرفی کنین. من خودم خیلی اوقات همین کارو میکنم. ولی وقتی هی فالو میکنین من قبول نمیکنم، دوباره فالو می کنین و منم قبول نمیکنم و هی و هی این اتفاق می افته، قضیه رعب آور میشه :|||

حالا نه که تو پیجم چیز خاصی وجود داشته باشه، یا من خودمو گرفته باشم، اما قضیه اینه که خب آدم دوست داره بدونه کی فالوش کرده دیگه.

مثلا یه پی ام بدین که آقا من مخاطب وبلاگتم، راحت تر به نتیجه می رسین، تا هر بار فالو کنین و من قبول نکنم!


+راستش به خودم باشه فقط دلم می خواست دوستای خیلی نزدیک و دوستای وبلاگی تو پیج اینستام باشن :( چون واقعا همش نگرانم بابت پستایی که میذارم تو جمع فامیل در موردش باهام شوخی کنن. یا وقتی معرفی فیلم میذارم و ممکنه فیلمش چیزی داشته باشه، فکر بدی در موردم نکنن، یا حالا فانتزی هامو که می نویسم فکر نکنن دختره خل و چله! من دوست نداشتم صفحه ی اینستاگرامم که خیلی عاشقشم، وارد خاله زنک بازی های فامیل بشه که شده انگار :(

+گاهی هم فکر میکنم شاید دو تا پیج داشته باشم بهتره. چون با دوستای مجازیم خیلی راحت ترم. بعد میبینم همچین کاری با روحیه م سازگار نیست و نمیشه.


۱۲ نظر ۰۷ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۷
آی دا

از دیشب تصمیم گرفتم مجددا هوای غذا خوردنم رو خیلی داشته باشم.

بعد از اینکه چند ماهه خودمو ول کردم و به قول اسکارلت دوباره اندازه ی یه گاو شکم در آوردم، با خودم گفتم بسه آیدا، تو که نمی خوای دوباره گذشته رو تجربه کنی؟

از شانس بد یا چی، دوران چاقیم مصادف با بدترین روزهای زندگیم شده بود و من هر بار یاد اون روزا میفتم، چاقی رو مسببش میدونم، خیلی هم غیر منطقی!

الان واسه اینکه انگیزه بگیرم، رفتم عکس هامو از سال 89 تا کنون نگاه کردم.

سال 89 مثل الانم بودم.

90 شروع چاقی

91-92-93 اوج چاقی و بدترکیبی و شلخته بودن! به قول میم، سوزن میزدی عین بادکنک می ترکیدم!

از اواخر 93 شرع کردم رژیم و به خودم رسیدن.

93-94-95 خوب بودم. هرچند هنوز کامل شکمم تو نرفته بود، اما حداقل خوش تیپ و خوش لباس بودم.

سال 96 اوج خوب بودن هیکلم بود. هر چند صورتم کمی شکست(شما بخونین خیلی شکست)؛ اما خب با آرایش قابل جبران بود.

تا چند ماه پیش هم خوب بودم.

الان دوباره چاقی موضعی شکم، مثل سال 95! که اونم به علت تحرک کم و یکسره پشت میز نشینی به وجود اومده.


روش لاغری من: کم کردن برنج و نان و تنقلات. زیاد کردن سالاد، پنیر، آجیل. مجموعا روزی بیش از 1000 کالری نخورم.

امیداورم به زودی دوباره کم کنم و بیام براتون بنویسم. 


+ اگه شما هم مثل من شدیدا استعداد چاقی داشتین، همینقدر از افزایش وزن وحشت زده میشدین. اگه لاغرین که خوشبحالتون.

+من وزنم رو چهره م خیلی تاثیر میذاره. شدیدا متنفرم از اینکه چهره م گوشتی باشه! هر چند همه میگن اونطوری بیشتر بهم میاد.

+شما که تو اینستا گرام منو دیدین، به نظرتون به صورت کلی، چاقم، پُرم، متوسطم یا چی؟

۹ نظر ۰۵ مهر ۹۷ ، ۱۲:۴۴
آی دا

اگه یادتون باشه تو پست های قبلی گفته بودم که دو روز تو شهریور خیلی برام مهمن و بابتش نگرانم و مشغول کارای اداریشم.

با اینکه هنوز نمی دونم این کارم برام به درد بخور هست یا نه، باید بگم نصفش امروز به سر انجام رسید:

مدرک لیسانس لغو تعهد شد(آزاد شد)، و در ادامه مدارک ارشدم رو دادم که لغو تعهد بشه.


اگه کلا نمی دونین تعهد چیه، لغو تعهد چیه، آزاد کردن مدرک چیه، باید بهتون بگم که اگه دانشگاه آزادی هستین، اگه پیام نور، غیرانتفاعی، شبانه، مجازی و غیره هستین، خیالتون جمع، نیازی به دونستن اینا ندارین.

این گرفتاری ها فقط برای دانشجوهای دوره روزانه هست!

دولت ادعا می کنه که چون در حین تحصیل برای دانشجوهای روزانه هزینه کرده و ازشون پولی دریافت نکرده، بنابراین باید برای درسی که مجانی! خوندن، تعهد خدمت داشته باشن. بدین شکل که تو گواهی نامه موقت می خوره که فلانی، 10 سال تعهد خدمت در ایران داره، و باید 10 سال تو ایران خدمت کنه. یا معادش پول بده تا آزاد بشه مدرکش! آزادی مدرک حالا (لغو تعهد خدمت) به چه درد می خوره؟ به این درد که بعدا بتونی ازش تو بلاد کفر استفاده کنی.


برای اطلاعات بیشتر گوگل کنید


سرتون رو درد نیارم. بدبختانه، از اونجایی که تو هیچی شانس ندارم، حتی روزانه خوندنم هم خِرَم رو گرفت!!!! 

واسه همین میگفتم 13 شهریور پارسال دفاع کردم، امسالم 13 شهریور روز مهمیه برام!

حالا امروز دانشگاه بودم و خلاصه تونستم دانشنامه لیسانس رو بگیرم!

بقیه ی مدارک رو هم تحویل دادم که دانشنامه ارشدم هم آزاد بشه.


این بود ماجراش. 

ببخشید موضوع جذابی نبود، اما دیدم چند نفرتون میپرسین که قضیه چی بوده، گفتم بنویسم.

اصلا نمی دونم این گرفتن دانشنامه به کارم میاد یا نه. اما کاری بود که باید انجام می شد.

۵ نظر ۰۲ مهر ۹۷ ، ۲۰:۲۹
آی دا