مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

بعد از اینکه فایل ترجمه شده رو نگاه کردم و در نهایت تعجب دیدم که فقط اسم و فامیلم درست نوشته شده؛ برای اقای محترم نوشتم که مردممون به حرام خوری عادت کردن.

توی ریزنمرات ارشدم همه ی نمرات اشتباه وارد شده.

توی دانشنامه به جای her نوشتن his.

یهویی وسط ریز نمرات یه درس اصلا وارد نشده.

ظاهرا بعضی جاها که ترجمه براشون سخت بوده ترجمه نشده.

اسم دانشگام اشتباه نوشته شده.

و هزار تا ایراد ریز و درشت دیگه.

 

دوباره خودم از نو نشستم همه رو درست کردم تا بهشون بگم برام اصلاح کنن!

حیف از این همه پولی که به خاطر یه مُهر باید بریزم تو جیب دارالترجمه.

 

+من که گوگل ندارم سرچ کنم؛ اما بعید بدونم دوره روزانه بشه daily :| (الان برام اینطور ترجمه کردن)

من خودم ترجمه ش می کنم tuition waiver حالا باز نمی دونم توی مدارک رسمی چی ترجمه ش می کنن.

 

 

۱۶ نظر ۳۰ آبان ۹۸ ، ۰۱:۴۸
آی دا

دیروز دارالترجمه تماس گرفته بود؛ من ندیده بودم. دوباره که خودم تماس گرفتم مسئولش رفته بود و قرار شد امروز صبح باهام تماس بگیرن.

بعد من دیشب از لحظه ای که به خواب رفتم توی خواب منتظر بودم باهام تماس گرفته بشه :| یعنی میخوام بگم همچین مرکز خرید شلوغ و پرآشوبیه ذهنم.

بعد همینطوری صبح تو خواب تصمیم گرفتم خودم دوباره زنگ بزنم بگم چیکار داشتین.

از اون ور خودِ عاقلم بهم نهیب زد بس کن این بچه بازی ها رو؛ واسه چی اینقدر تو هول و بلایی آخه :/

همینطوری با خودم در جدال بودم که گوشی زنگ خورد.

دارالترجمه بود و خانم مترجم بهم گفت که برای چک کردن نهایی چون نت قطعه نمی تونم برات ایمیل کنم و خودت باید بیای بگیری.

گفتم من شهرستانم سختمه تو این هوا بیام. پیام رسان داخلی ندارین از گوشی برام بفرستین؟ 

اما ظاهرا یا بلد نبود یا نمیخواست از گوشی اطلاعات رو برام بفرسته.

دیگه نهایتا جفتمون دعا کردیم تا فردا نت وصل بشه :|

که اگه وصل نشه، مجبورم آقای محترم رو به ناحیه اعزام کنم.

اما در هر حال چه فرقی میکنه؟ وقتی نت وصل نباشه، ترجمه ی مدارکم به چه کارم میاد!

آقای محترم میگه تا فردا وصل میشه اینترنت. چقدر دوست دارم به حرفش خوشبین باشم.

 

۵ نظر ۲۸ آبان ۹۸ ، ۱۰:۵۶
آی دا

دارم فکر میکنم که اگه تصمیم بگیرن این قطعی ها ادامه داشته باشه چی.

که مثلا از فرصت ددلاین ها بگذره و من هر روز فقط به بلاگ و بازار و ایتا دسترسی داشته باشم چی.

همه ی کارام مونده. کلی کار دارم که همه شون به سرچ وابسته ان. درس خوندنم هم.

می دونم فقط من نیستم؛ اما غصه ش یه جوری رو دلم سنگینه که واقعا از خودم متنفرم چرا باید توی این نقطه از دنیا بدنیا میومدم؛ هر چند که خودم بی خبر بوده باشم.

جودی ابوت توی یکی از نامه هاش میگه ادم تا وقتی لذت و طعم چیزی رو نچشیده، فقدان رو متوجه نمیشه. اما امان از روزی که بدونی میتونی چیزی رو داشته باشی....

کاش اون دختر سیاهپوست توی جنگل های افریقا بودم که با حلقه گردنشو میبنده تا گردنش دراز بشه و توی گوش و بینی و لبش حلقه های تزیینیه، خبری از هیچ جای دنیا نداره و راحت زندگی میکنه.

کاش همون دختر آفریقایی بودم اما این روزای پر فشار رو تحمل نمیکردم.

 

+خدایا واقعا هیچ نظری نداری اینقدر بدبختی میکشیم؟ عجیبه اینقدر سکوتت و اروم نشستنت. یه طوفان نوح لازم داریم.

 

۱۲ نظر ۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۱:۴۱
آی دا

+از غصه ی زیاد، دیشب ۹ شب شروع کردم به خوابیدن، ۹ صبح پاشدم. توانایی داشتم ادامه شم بخوابم.

+بعد از مدت ها (۸ ماه) خواستم برگردم به اینستاگرام، وارد نشد.

+برادر برای ماموریت مشهد هست. میخواد برگرده پرواز نیست.

+مامان مریضه. از خودم بدم میاد که براش دختر خوبی نتونستم باشم و نمیتونم براش کسی رو  بگیرم که دست به سیاه و سفید نزنه.

+خدایا، واقعا دیگه نتیجه برام مهم نیست. میخوام به ده سال بعد برسم؛ همین.

+خسته ام.

 

۷ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۲:۲۸
آی دا

امروز نمره ی تافل م اومد. تا نمره م نمیومد دست و دلم نمی رفت پست بذارم....

خب... راستش مینیمم دانشگاه ها رو پاس میکنه و همین برام کافی بود

راستش تقریبا باورم نمیشه که پروژه ی تافل تموم شده باشه؛ یا حداقل فعلا تموم شده مگر اینکه جایی ازم نمره ی بالاتر بخوان که همچین چیزی بعیده وقتی خودشون مینیمم رو تعیین کردن.

آقای محترم میگه باید به خودت افتخار کنی که دست تنها اونم برای اولین بار همچین نمره ای آوردی،

خواهرم میگه باعث افتخار مایی!!

داداشم میگه بهت افتخار میکنم!!

کلا خانواده م جمع شدن واسه من دست و هورا میکشن انگار که مثلا غولی چیزی کشته باشم؛ ولی من قیافه م خنثی هست و به این فکر میکنم که بهار زودتر بیاد.

 

الان باید انرژیمو جمع کنم برای امتحان بعدی بخونم. مرسی که همچنان بهم انرژی مثبت میدین و برام دعا می کنین که از این یکی هم جون سالم به در ببرم.

 

 

۱۹ نظر ۲۵ آبان ۹۸ ، ۱۰:۲۸
آی دا

دیشب رو تختم مشغول کار با گوشیم بودم که دیدم قرقاولمون شروع به خوندن کرد اونم به صورت ممتد. عجیب بود که نصفه شبی بخواد اینجوری بخونه.

وسط تعجب کردنم بودم که که دیدم تختم میلرزه و پنجره ی بالای سرم!

هیچ یادم نمیاد آخرین باری که اینطوری ترسیدم کی بوده.

فقط میدونم گوشی رو پرت کردم و فرار کردم!

مامان خواب بود و چون رو زمین خوابیده بود اصلا متوجه ی زلزله نشده بود و فکر میکرد من خواب دیدم.

فقط موفق شد من رو که البسه ی ناقابلی به تن داشتم و به سمت پارکینگ در حال فرار بودم رو بگیره که همین طوری نرم توی کوچه و آبروی چندین و چندساله مون رو به باد ندم :|

همینطوری هم مدام در حال قسم خوردن بودم که به خدا خواب نبودم و خواب ندیدم و واقعا زلزله بوده!

مامان با زور و زحمت منو آورد خونه و بهم آب قند داد. واقعا باعث تاسفه به جای اینکه من مراقب مامان باشم اون بهم آب قند میده.

تا یک ساعت می لرزیدم و تا ساعت 4 5 صبح خوابم نبرد.

با اینکه مرکز اصلی زلزله گیلان نبوده و تبریز بوده، خیلی خیلی ترسیدم.

به این فکر کردم که اگه خونه رو سرم خراب میشد؛ واقعا دیگه تافل و بقیه ی چیزا معنایی نداشت.

این تلنگر خوبی بود که بدونم واقعا هیچی ارزش این همه غصه خوردن رو نداره چون زندگیمم به مویی بنده و اصلا از ثانیه ی بعدی خبر ندارم.

خدا عاقبت هممون رو به خیر کنه.

 

+زنگ زدم خواهر زاده کوچیکه که تبریز دانشجوعه. گفت شدت زلزله خیلی زیاد بوده و رفتن به حیاط خوابگاه و هوا هم به شدت سرده. چقدر بده یه تیکه از قلب آدم یه شهر دیگه باشه و آدم همش دلش آویزوون باشه که این بچه تنها تو خوابگاست.

 

۵ نظر ۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۶:۲۱
آی دا

چند تا کانال توی یوتیوب هست که من خیلی دوسشون دارم و نوتیفیکیشنشون رو فعال کردم تا هر وقت پست جدیدی میذارن بهم اطلاع بده.

 

اولی کانال What If هست. من واقعا از پست هاش لذت می برم. مخصوصا لحن صحبت گوینده ش. محتواش اینجوریه که گوینده یه حالت تخیلی از مسائل علمی رو در نظر میگیره و عواقبش رو پیش بینی می کنه. مثلا چه اتفاقی می افتاد اگه گوشی های هوشمند در دهه ی 60 اختراع می شدن؟ لحن گوینده خیلی با نمک و هیجان انگیزه و مجبورت میکنه تا آخرش رو گوش بدی. همینطوری تصاویر جذاب مختلفی هم مرتبط با موضوع پخش میشه که خیلی به جذابیت قضیه اضافه میکنن. یه سری دیگه از تاپیک هاش اینطوری ان: چی میشه اگه یه خورشید دیگه وارد سولار سیستم بشن؟ چی میشه اگه هیچ اصطکاکی برای مدت یک دقیقه وجود نداشته باشه؟ چی میشه اگه همه ی پشه ها رو بکشیم؟

طول ویدئوهاش هم بین 4 تا 5 دقیقه هست.

 

کانال بعدی هم که خیلی دوسش دارم، کانال TED-ED هست. من فکر نمیکنم این کانال با اون کانال تد معروف(که افراد مختلف میان و سخنرانی می کنن) ارتباطی داشته باشه. اما در هر حال یه کانال فوق العاده ست. تصاویر این کانال به صورت گرافیکی و کارتونی هستن و سبکشون یه ذره متفاوت و کمی عجیبه. ببینین چقدر جالب که برای هر مبحثی یه کارتون 5 یا 6 دقیقه ای می سازن، نه؟ مسلما وقت و هزینه ی زیادی میبره، خیلی دوست دارم بدونم اسپانسرش کجاست. در هر حال؛ این هم مسائل علمی رو با کارتون توضیح میدن. خیلی اوقات تاریخچه ی یه قضیه رو. که مثلا فلان بیماری چطور شد که طرز درمانش کشف شد. یا یه آزمایش علمی رو توضیح میدن که نتایج مهمی داشته. یا برخی اوقات مسائل تاریخی رو بازگو میکنن.

کانال خیلی مفیده، فقط برخی اوقات یه مقدار سطح کلماتی که استفاده میکنه، از کانال قبلی پیشرفته تره و کلا دُز علمی قضیه چون بالاتره، نیاز به تمرکز بیشتری داره.

 

 

کانال بعدی هم کانال Top Think هست. همونطور که از اسمش مشخصه، مسائل روانشناسی و رفتاری رو بررسی می کنه، باز هم همراه با انیمیشن. مسائل رو هم به صورت نکته ای و دسته بندی شده عنوان میکنه. طول ویدئوهاش کمی طولانی تره، 10 دقیقه. میتونین توی دو وعده صرف کنین! عوان هاش اینطوری ان که مثلا 5 راه برای مقابله با تنبلی. یا 7 راز برای مستر شدن در سلف-کنترل.

 

 

خب این سه تا کانال در یوتیوب که من خیلی دوسشون دارم و این روزا روزی 5 دقیقه یا 6 دقیقه باهاشون وقت گذروندم. مسلما کانال خوب زیاده، اما اگه دوست داشتین، به این کانالا هم دوست داشتین سر بزنین. با فعال کردن زیرنویس ویدئوها هر جا بخواین می تونین پازش کنین و دنبال کلمه ای که بلد نیستین بگردین.

 

شما هم اگه کانال جذابی میشناسین در یوتیوب معرفی کنین :)

 

۵ نظر ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۸:۰۴
آی دا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ آبان ۹۸ ، ۰۰:۰۰
آی دا

سریال گیله وا رو ببینین. هر شب شبکه ی 3 ، حوالی ساعت 9 شب.

حداقل میشه گفت به شعور مخاطب احترام گذاشتن و مثل ستایش ملت رو یه مشت .... فرض نکردن.

هر چند بازیگرها چون گیلک نیستن نمی تونن نقش یک گیلک رو واقعا ایفا کنن. اما خب رفتار غلیظ رو اگه بخوان نشون بدن احتمالا فقط مخاطبشون همین گیلانی ها باشن و برای بقیه ی قومیت ها جذابیت نداره.

اما نکات خوبی رو رعایت کردن:

گیلک ها غذا رو با دست میخورن. مخصوصا غذاهای محلی رو. در زمان های قدیم از قاشق به ندرت استفاده میشده. هنوز هم مادرم و دایی هام ترجیحشون برای غذاهای محلی و جمع های خانوادگی با دست غذا خوردنه.

 

گیلک ها در زمان های قدیم برای صبحانه هم برنج می خوردن (اگر اشتباه نکنم در یک صحنه از سریال هم نشان داده شد). همونطور که میدونین گیلان سرزمین برنج هست و احتمالا چون در قدیم نان کمیاب تر بوده، این انتخاب رو ترجیح دادن. مادرم میگه ما وقتی بچه بودیم شاید ماهی یک بار نان می خوردیم و بقیه ی وعده های غذاییمون دائما برنج بود. هنوز هم پیرمردها و پیرزن های سن بالا، برای صبحانه برنج میخورن.

 

همونطور که توی فیلم میبینین، تزئیین خونه ی گیلک ها در روستا، سیرهای ریسه شده و پیازهای ریسه شده هست که به ایوان یا آشپزخونه وصل میکنند و در زمان نیاز استفاده ش می کنند. الان هر چند خونه ی ما در روستا نیست اما در آشپزخانه ی ما هم یک ریسه سیر و پیاز آویزوونه :)

 

پسرهای روستایی همینقدر لاغر و تیز و بز هستند. چون کار اصلیشون کشاورزیه و به خاطر کار زیاد، دیگه چربی اضافه ای توی بدنشون نمی مونه.

 

این ها نکته های خوبی بود که توی سریال دیدم و نشون دهنده ی زندگی یک گیلک واقعی بود.

هر چند از انتخاب حمیدرضا پگاه تعجب میکنم. یا کاش حداقل تمرین میکرد به لهجه ی غلیظ فارسیش کمی لهجه ی گیلکی بده! و اینکه امشب از گریم میرزا کوچک خان (بهروز شعیبی) هم خوشم نیومد، حالا شاید در قسمت های بعد بهتر بشه.

خلاصه که سریال رو ببینین و اگه دیدین و خوشتون اومد یاد من بیفتین :)

 

+راستی، اگه گذرتون به رشت افتاد، موزه ی میراث روستایی رو به هیچ وجه از دست ندین. همون موزه ای که لوکیشین بیشتر فیلم هاست!

 

 

 

 

 

۶ نظر ۱۱ آبان ۹۸ ، ۲۲:۲۱
آی دا

امروز رفتم سلمونی و بابتش خوشحالم

موهای کوتاه تر منو راضی میکنن

 

 

+آه از سِرُم موی سینره که اوایل ۱۸ تومن میگرفتم الان شده ۵۰ تومن.

۸ نظر ۱۰ آبان ۹۸ ، ۰۳:۵۸
آی دا

چند ماه پیش که رایتینگمو به یه مصحح داده بودم، خیلی تعریف کرده بود و خب راضی بود از عملکردم

این شد که من حسابی غره شده بودم و فضای اتاق برای پرواز من کافی نبود

بعد از ازمون آزمایشی و نمره ی متوسطی که گرفتم، بر آن بر آمدم که اشکال کار رو در بیارم؛ با حالت اینکه اِ وا چرا اینطوری شد.

این شد که امروز در عرض 35 دقیقه یک رایتینگ 647 کلمه ای نوشتم و برای یه مصحح دیگه فرستادم

یک سری ایراداتی از من گرفته که خب بجاست. حدود نمره رو کمی بالاتر از متوسط و رو به خوب گفت

اما از ایراداتی که ازم گرفته جملاتِ خیلی طولانیه. که احتیاجی نیست اینقدر جملات رو به هم بپیجونی و طولانی بنویسی و هی بنویسی و این همه کلمه برای یه رایتینگ زیاده و تو قرار نیست بری جنگ که این همه جمله به هم تابوندی

خلاصه می دونم در مدت زمان باقیمونده کار چندان خاصی نمیشه کرد

اما میخوام یه رایتینگ باز توی تایم بنویسم و برای مصحح اولی بفرستم، ببینم چه وصیتی میکنه در این روزهای آخری

آقای محترم میگه این همه حساسیت به خرج نده، تهش نمره ت خوب میشه

اما نمی دونم چرا برای من نمره ی این بخش اینقدر مهم و حیاتی شده. شاید به خاطر نمره های خمپاره خورده ی بچه هاست که اخیرا نمراتشون به طرز عجیبی خیلی پایین شده.

 

+دندون درد داره منو می کشه. تمام فک و دهنم درد میکنه و صورتم بی حسه. تشخیص خانواده اینه که عفونت کرده دندونای عقلم جفت با هم. فردا قراره برم دکتر. البته که فعلا هیچ کاری رو دندونام انجام نمیدم؛ فعلا قرصی چیزی بهم بده که این روزها رو زنده بگذرونم.

 

 

 

۵ نظر ۰۸ آبان ۹۸ ، ۰۰:۱۲
آی دا

وانتی تو کوچه داد میزنه سبزی دارم سبزی تازه.

من فکرمو بلند بلند تکرار میکنم: کاش من جای این وانتیه بودم. سبزی می فروختم. می رفتم.

خواهرم بلند بلند می خنده.

منم بلند بلند می خندم.

اما جنس خنده هامون فرق می کنه و این رو فقط من می دونم.

۰ نظر ۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۵
آی دا

دو هفته دیگه امتحان دارم و روزی ۲۵ ساعت می خوابم.

خیلی ناراحتم که چرا اینقدررررر می خوابم

خواب سنگین ها

ازونا که خواب هم میبینم

 

روزها در کنار  اینکه خیلی دارن تند میگذرن اما اصلا هم نمیگذرن. تمام ثانیه های دنیا جمع شده توی هر دقیقه ولی تا چشم بهم میزنم هم شب شده.

متناقض بعیدی شده این روزها

 

+عنوان آقای قمیشیِ جان

۴ نظر ۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۰:۰۳
آی دا

فکر میکنم اواخر سال 89 بود، که تصمیم گرفتم وبلاگ بزنم.

اولین بار از زبون دوستم زهرا اسم وبلاگ رو شنیده بودم. اون پرشین بلاگ داشت. منم بار اول میخواستم وبلاگمو در پرشین بلاگ ثبت کنم که یهو مامانم صدا زد که آیداااااااااااا چرا نخوابیدی پس نصفه شب شد که!! منم دستپاچه شدم کامپیوترو خاموش کردم! یعنی تا همین حد بچه ی مثبتی بودم :))

 

چندی گذشت و یه سری مشکلات تو زندگیم به وجود اومده بود که واقعا احساس تنهایی می کردم. حس میکردم باید جایی باشه که بتونم حرفامو توش بنویسم. این شد که این بار تو بلاگفا یه وبلاگ باز کردم. آدرسش دختر صورتی بود. منم مثل همه ی دخترای 19 - 20 ساله تصمیم قطعی بر صورتی بودن داشتم و خب روی اسم وبلاگم تاثیر گذاشته بود!

بعد به همون دلیلی که هر بلاگری تا حالا چندین بار آدرس عوض کرده یا وبلاگ حذف کرده، منم چندین بار وبلاگ عوض کردم و آدرسشونو عوض کردم.

آخرین وبلاگی که در واقع یه دوره ی ترنزیشن برام محسوب میشد شاید باور نکنین اما اسمش جوجه طلایی بود :| واقعا نمی دونم چه فکری کرده بودم که همچین اسمی رو وبلاگم گذاشته بودم :/

این وبلاگم هک شد!! یعنی تو دام یکی از این فیشرها افتاده بودم!

و خب........

این شد که برگشتم به همون دختر صورتی، و سال های زیادی توی دختر صورتی نوشتم....

من دوستای اصلی م رو توی دختر صورتی پیدا کردم.

دختر صورتی شد نقطه ی عطف و امید من.

روز به روز آدمای بیشتری وبلاگمو می خوندن و برخی اوقات تا پست میذاشتم کمتر از یک ساعت 30 40 تا کامنت می گرفتم

دیگه نوشتن هام جهت پیدا کرده بود و سعی میکردم روزمره نویسیِ صرف نباشه. اونجا فیلم معرفی می کردم، کتاب معرفی می کردم، از اوضاع دانشگاه و درسام می نوشتم و روزی نبود که حداقل دو تا پست نذارم....

اگرچه 6 ماه وبلاگم رو به خاطر کنکور ارشد تعطیل کردم (سال 93) اما بعد دوباره قوی تر از قبل به نوشتن برگشتم... ولی چیزی نگذشت که بلاگفا بزرگ ترین ضربه رو به ماها زد و تمام خاطراتمون رو به راحتی نابود کرد. همه ی نوشته ها و دقایق جوونی مون رو.

 

این شد که علی رغم میل باطنیم به بلاگ کوچ کردم و تصمیم گرفتم بشم دختری مستقر در ماه! یعنی معنی اسممو برای اسم وبلاگم انتخاب کردم(آی=ماه + دا=در)

از سال 94 اینجا می نویسم، اما چون هدف اصلی زندگیمو در سال 96 پیدا کردم، ترجیح دادم آرشیو وبلاگ از 96 باشه.

 

من ادعای بلاگر بودن ندارم. بلاگر نیستم. شاید اگه قدیم ها برای نوشته هام خیلی وقت و حوصله میذاشتم و سعی میکردم چیزی که می نویسم ارزش ادبی هم داشته باشه و یا برای کسی مفید باشه؛ اما الان به صورت خودخواسته به حالت روزمره نویسی خالی برگشتم.

 

الان فقط از روزهای پردغدغه م می نویسم تا در نبود فضاهای مجازی دیگه که ازشون باز هم به صورت خودخواسته دور شدم، زیاد احساس تنهایی نکنم.

اینجا از روزهام می نویسم تا یادم نره چه روزهای پر فراز و نشیبی رو گذروندم و میگذرونم!

ممنونم که همراهم هستین و اینجا رو می خونین.

 

این پست رو به دعوت یکی از دوستان عزیز که در پست قبلی کامنت گذاشتن نوشتم :)

 

 

 

۵ نظر ۰۳ آبان ۹۸ ، ۲۲:۲۹
آی دا