مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۸ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

دلم میخواد یه غریبه بیاد ازم بپرسه خب چه خبر؟

منم بدون وقفه از همه چیز و همه کس بگم. بگم که چقدر ناراحتم نگرانم و دلم شکسته.

۴ نظر ۳۰ دی ۹۹ ، ۲۱:۰۳
آی دا

امشب برگشته بودم خونه تا با مامان فیلم ببینم.

اما تمام ساعت ها رو توی اتاق کز کردم و بغض قورت دادم.

از چیزی که هستم راضی نیستم. جمله ی سهل اما غامضی هست.

چه غلطی کردی ۲۹ سال زندگیتو دخترم؟ هیچی؛ تمام زندگیم سعی کردم مودب، فهمیده و با شعور باشم. 

به قول زنعموی خدابیامرزم گه خوری اضافه.

 

۱ نظر ۲۹ دی ۹۹ ، ۰۱:۴۴
آی دا

سکوتم از رضایت نیست

دلم اهل شکایت نیست

هزار شاکی خودش داره

خودش گیره گرفتاره

همون بهتر که ساکت باشه این دل

جدا از این ضوابط باشه این دل

ازین بدتر نشه رسوایی ما

که تنهاتر نشه تنهایی ما

 

 

+هر وقت شدیدا غمگینم دلم میخواد از همه جا خودمو حذف کنم ..........

 

 

 

۱ نظر ۲۸ دی ۹۹ ، ۱۲:۲۷
آی دا

در مورد نذر باید نوشت؟

البته من اکثر اوقات نذرامو زودتر از بر آورده شدن خواسته م ادا می کنم.

منتظر ویزاییم و تا الان هر چقدر کارا سخت بود، این پروسه ی انتظار از همه ش سخت تره.

ما اگه خدا بخواد ویزا میشیم منتها مشکل اینجاست که اگه چند روز بیشتر طول بکشه با توجه به اون قانون 14 روز خارج از ایران، به این ترم نمی رسیم.

اینطوری نیست هر زمان ویزات اومد دستت پاشی یا علی بری.

تاریخ ورود از شروع کلاسا نباید گذشته باشه وگرنه تو فرودگاه مقصد گیر میدن که اوغور بخیر کجا میری :|||

در هر حال خدا خودش می دونه چیکار داره می کنه و میدونم که حواسش هست. هیچ چیزی رو نصفه نیمه که نمیده.

تا الانش جور شده. یا به این ترم می رسیم، یا اگه نرسیم هم لابد مصلحت اینطور بوده.

 

 

+امروز دانشگاه لیسانس و فوق لیسانسم فرز شده بود مدارکو سریع ایمیل کرده دانشگاه مقصد. به به. چی میشد ما دانشجو هم بودیم ما رو دق نمی دادین.

+امیدوارم وسوسه ی خرید یه ساعت جدید توی قلب و مغز و ذهنم خورد و خمیر بشه. بچه چرا تو رو هول و ولا گرفته؟ مگه بیش از اینکه که بیشتر از 30 کیلو بار نمیخوای ببری؟ چیکار کنیم این خرت و پرت هاتو؟

 

۴ نظر ۲۱ دی ۹۹ ، ۱۹:۲۵
آی دا

خب امروز روز شلوغ اما باحالی داشتم.

صبح رفتم واکسن های سه گانه (سرخک سرخجه و اوریون) و مننژیت چهارگانه رو زدم و دیگه کارت واکسن گرفتم.

اقاهه گفت کمپرس سرد و بعد گرم کن. اما من تا این لحظه هیچ فرصت نکردم.

بعد گفت ممکنه سردرد و التهاب در چشم و اینا بگیری که خب چیزی نیست.

 

شانس اوردم دانشگاه نرفتم. صبح اول وقت زنگ زدم گفتن مسئول مربوط امروز نیست و کلا از اون دانشگاه بپرس شاید بگن براشون الکترونیکی بفرستیم مدارکو قبول کنن. که ایمیل زدم پرسیدم، خداروشکر اوکی دادن.

 بعد ظهر خونه اقای محترم اینا بودم. عصر دکتر پوست و بعد قسمت جذاب ماجرا: طلا🤭

تو همین گلسار چندین تا طلا فروشی نگاه کردیم و البته من از قبل می دونستم چی میخوام. دستبند کارتیر یا حالا همون کارتیه.

با چند تا سکه ای که داشتم و یه مقدار پول و همه و همه یه دستبند کوچولو گرفتم که خودم خیلی دوستش دارم ^-^

به این قصد گرفتم که با ساعت ازدواجم بندازم به عنوان پشت ساعت. منتها الان تنهایی تو دست راستمم انداختم و قشنگه.

من میخواستم یه گوشواره کوچولو که قبلنا شرکت بهم عیدی داده بود رو هم بدم که نیاز نشد. حالا وسوسه م گرفته که یه مقدار پول بذارم سرش یه گوشواره درشت تر بگیرم. که احتمالا دیگه فرصت نکنم دنبال همچین کاری برم.

 

دیگه اینم بُعدِ خاله زنکی من.

 

 

 

پنجشنبه هم خونه پژمان اینا هستیم بابت تولدش. موافقین که کادو خریدن برای مردا خیلی سخته؟ 

 

 

 

۰ نظر ۱۶ دی ۹۹ ، ۰۱:۱۴
آی دا

بهرحال ادم برخی اوقات به چیزهایی احتیاج پیدا می کنه که هیچ گاه به ذهنش خطور نمی کرده.

برای اینکه کارت واکسن بین المللی بگیرم، نیاز بود پرونده بهداشت نی نی گی هام رو داشته باشم!

که از روش تاریخ واکسن ها رو وارد کارت زرد بین المللی کنن و اگه واکسن جدیدی احتیاجه برام بزنن.

کلا یک هفته ست درگیر این قضیه بودم و امروز تا حدودی حل شد و فردا میرم واکسن های باقیمونده رو تزریق کنم و کارتو بگیرم.

جالب قضیه اینجا بود که من فکر میکردم باید برم رشت بابت این قضیه. اما تو همین شهرستان خودمون دارن این کارته رو :دی

 

از فردا صبح باید بقچه ببندم برم بیرون. اول مرکز بهداشت، بعد دانشگاه کار دارم، بعد ناهار میرم خونه ی آقای محترم اینا /ایموجی عروس نمونه که با وجود سرشلوغی میره سر میزنه و فلان :دی/ و بعدش باید برم دکتر پوست و بعدشم امیدوارم اتفاق بیفته میگم می خوام کجا برم:

 

ما حلقه و نشون من رو با نرخ طلای 600 تومنی خریدیم قبل عید. در حالی که شک داشتیم طلا قراره گرون تر بشه یا ارزون تر؟؟

بعد خب هممون میدونیم که طلا به گرمی 1.500 هم رسید.

و کلا هر بار من با کادوهایی که جمع میشد میخواستم برم یه تیکه طلا بگیرم، میگفتم آخه کی میره طلا گرمی فلان قدر میخره؟ حماقته.

تا اینکه دیدم همینطوری یه ذره یه ذره همه ی کادوهامو دادم پول لباس و لوازم ارایش و فلان. لباسی که شاید یک بار بپوشم و لوازم ارایشی که نهایت دو سه ماهه تموم بشه.

تا اینکه این بار بعد شب یلدا، با یه سری کادوهایی که گرفتم، و یه سری چیزا که هنوز از کادوهای پای عقد نگه داشته بودم، تصمیم گرفتم یه چیز کوچولو هم شده بخرم واسه خودم نگه دارم.

حالا فردا اگه دوباره حس نکنم که حماقته و فلان، امیدوارم بتونم یه چیز کوچیک بردارم یادگاری بمونه.

 

 

 

 

۲ نظر ۱۵ دی ۹۹ ، ۰۲:۴۲
آی دا

 

 

دوستم! باید بگم که بعله، مردم پاکستان خیلی بافرهنگن؛ چون اندازه شما پست فطرت و بزدل نیستن و احتمالا اگه حرفی دارن به صورت عمومی و با اسم حقیقی پیغام میذارن تا جوابشونو بگیرن :دی :)))))

 

من همیشه از این وبلاگ انرژی های مثبت گرفتم. یعنی اونقدری انرژی گرفتم که این تک و توک منفی ها توش به چشم نیاد. اما خواستم بگم همچین آدمایی هم اطرافمون هستن که حتی به محیط مجازی هم رحم نمی کنن :|

 

دوستمون دقیقا تو پستی که گفتم مصاحبه خوب بود و بزودی باید خبرمون کنن ویزا بخوره رو پاسپورت یادش اومده توصیه های کرونایی بده :دی

 

این هم از پیام بازرگانی امشب که دلتون شاد بشه. :)))))

 

 

+ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست

            که همچنان که تو را می بوسند

                     در ذهن خود طناب دار تو را می بافند...

۳ نظر ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۰:۵۴
آی دا

خب.

روزای شلوغ پلوغیه.

ما حدودا 21 روز پاکستان بودیم و شنبه ی گذشته برگشتیم ایران.

حیف که این روزا فرصت نمیشه که براتون بگم پاکستان چقدر خوب بود و چه مردم نازنینی داره.

اسلام آباد یه شهر مدرن و پیشرفته هست با فول امکانات رفاهی.

از انواع برندهای معتبر نایکی و آدیداس و لویی ویتون و ..... در مال های اونجا شعبه دارند.

انواع رستوران هایی که ما در کشور خودمون به دلایل واضح نداریمشون اونجا چندین تا شعبه دارند مثل برگر کینگ و KFC و مک دونالد و .... .

شبکه نت فلیکس و کانال های یوتیوب آزادن و اینترنت سرعت بالایی داره و ما در مدتی که اونجا بودیم به راحتی به فیلم و کلیپ و هر چیزی که اراده می کردیم دسترسی داشتیم.

مردمش تا حد خیلی خوبی انگلیسی بلدن و به راحتی و سریع انگلیسی حرف میزنند حتی بقال و فروشنده و راننده تاکسیشون.

بسیار زیاد مردم منصفی هستند و هیچ وقت حس نکردیم میخوان ازمون پول بیشتری بگیرند یا سرمون کلاه بذارن.

مردم بسیار مهربان و با مسئولیتی که هر بار ازشون کمک یا راهنمایی خواستیم، بهمون کمک کردن و تا خیالشون جمع نمیشد که کارمون انجام شده بی خیال نمی شدن.

همه تا حد خوبی ماسک میزدند و فاصله اجتماعی رو رعایت می کردند با اینکه به اون شکل هراس از کرونا احساس نمی شد. در واقع فقط قوانین رو تا حد زیادی رعایت می کردند و دیگه نگران نبودند. مثلا هییییییچ رستورانی داخل راه نمی داد و حتما باید در فضای باز می نشستیم برای غذا خوردن.

ما در مدت اقامتمون در اسلام آباد اصلا حس نکردیم کسی دید بدی بهمون داره با اینکه از سبک لباس پوشیدنمون کاملا مشخص بود خارجی هستیم.

 

 

وقتی که سفر دوبی بهم خورد چون مقامات اماراتی یکهو تصمیم گرفتن به دانشجویان ایرانی ویزای توریستی ندن؛ من شدیدا ناراحت بودم و وقتی فهمیدم قراره یه سفر طولانی مدت به پاکستان داشته باشیم، واقعا گیج و مبهوت بودم. ولی وقتی که پام رسید به اسلام آباد، واقعا از طرز فکر قبلیم شرمنده و ناراحت شدم.

راستش فکر میکنم یه قومیت ستیزی و مردم ستیزی خاصی در رگ و ریشه ی اکثر ما ایرانی ها هست که خودمون رو برتر می دونیم در حالی که ممکنه از خیلی جهات عقب هم باشیم. البته گناهی هم نداریم چون به خاطر شرایط موجود دسترسی هامون کمه و فقط چهار دیواری اطراف رو می بینیم.

من خیلی خوشحالم که سفر پاکستان پیش اومد. چون در شرایط عادی من هیچ وقت با وجود ارمنستان و ترکیه و دوبی، با توجه به طرز فکر قبلیم پاکستان رو انتخاب نمی کردم.

اما این توفیق اجباری باعث شد جهان بینیم خیلی متفاوت بشه و به قولی آدم پخته تری بشم.

 

+ ما دو سه روز بعد از مصاحبه هم موندیم و بعد برگشتیم ایران. مصاحبه خوب بود. فکر میکنم یه مدت طول میکشه تا با ایمیل خبرمون کنن برگردیم پاکستان تا ویزا رو بزنن رو پاسپورتمون. 

 

+ واقعا توصیه می کنم اگه قصد اپلای دارین، کشورهای اروپایی و استرالیا و کانادایی بهترین گزینه ها برای اپلای هستند به چند دلیل. اول اینکه به جز کانادا بقیه شون داخل ایران سفارت دارند و شما ضرر مالی و روحی و جانی و فکری نمی دین تا برسین به سفارت اون کشور. دلیل بعدی اینکه میزان استرس و روانی شدنتون خیلی کمتره. دلیل بعدی اینکه آقا نکنین این کارو. نهایت ریسکتون کانادا باشه که البته تبدیل به خونه ی خاله هم شده و خیلی راحت تر از کشورای دیگه ویزای کار و ویزای دانشجویی و ...... میده و کلا مصاحبه ی چندانی نداره و فقط شما میرین یه سلام احوالپرسی با سفارتش میکنین میاین بیرون.

من از تصمیمی که گرفتم پشیمون نیستم و ناشکری هم نمی کنم اما واقعا میزان فرسودگیم رو با چشم میبینیم. از خطوط رو صورتم. از خواب های پریشونم. از نگرانی زیادی که بابت هزینه های کمرشکن دادیم.

درسته که این میزان سختی که ما کشیدیم به خاطر شرایط کرونا چندیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین برابر شد؛ اما تو حالت نرمال هم اپلای کردن به یونایتد استیت خیلی سخت تر از جاهای دیگه ست.

 

این پست طولانی شد و در مورد بقیه ی نقطه نظرات گران بهام بعدا می نویسم :دی

۳ نظر ۱۳ دی ۹۹ ، ۱۹:۳۲
آی دا