مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز روز خوبی بود هر چند تهش پایان هیجان انگیزی داشت :|

بعد از چند جایی که کار داشتیم، رفتیم تا برای تولد بابای اقای محترم کادو بخریم.

یه ادکلن گرفتیم، یه کمربند و یه کیف کارت.

چند وقت پیش که تولد مامانش بود، کادوها رو به سلیقه ی خودم انتخاب کردم(یه تیشرت + یه مام+ یه روسری)

اما این بار گفتم من دقیق نمی دونم چی بهتره، خود اقای محترم باشه.

بعدش رفتیم مقداری دور زدیم و نشستیم و حرف زدیم.

و اما قسمت هیجان انگیز :\

تو این مدت کرونا ما خیلی کمتر نسبت به دو سه سال پیش رستوران رفتیم.

اگه سالای پیش سر و دممون رو میزدی حداقل ماهی دو بار رستوران و کافی شاپ بودیم؛ اما این ماه ها حسابی رعایت کردیم.

امشب یه رستوران تر و تمیز پیدا کردیم. مجبوش کردم بره دستاشو بشوره و فقط الکل کافی نیست.

خلاصه شام رو خوردیم و من یه حس های بدی تو دلم پیدا کردم.

اینم بگم که چندین روزه سردردای خیلی شدید دارم. گفتم لابد سندروم پیش از قاعدگی هست.

امروزم سعی کردم که سردرد رو تحمل کنم و خوش بگذره.

بعد از رستوران، کنار سردرد، دل درد شدید هم بهش اضافه شد.

اولش سعی کردم محل نذارم؛ بعد دیدم نه....

شروع کردیم پیاده روی.

حالا خدایا مگه میره دل درده. یه لحظه دیدم از سردرد و دل درد دارم می دوام تو خیابون دنبال سرویس بهداشتی :|

اقای محترم بیچاره. لابد تو دلش داشته میگفته اینم شانس مایه :))

خلاصه یه جایی پیدا کردیم و فکر کنم حسابی فشارم افتاده بود.

بعد دیگه سریع برگشتیم خونه ی خواهرم. هر چند سردرده کمتر شد اما دلم همچنان یه جوریه.

اقای محترم بیچاره الانا رفت. دلم سوخت که تهش اینجوری دستپاچه ش کردم.

 

این روزا بس که الکی به خودم فشار و استرس وارد می کنم سردرد امانم رو بریده.

فردا میخوام برم کاغذ رنگی بخرم برای فرفره هایی که قراره بسازم.

شاید هم یه خط چشم.

می خوام خوشحال تر زندگی کنم یا حداقل قسمت های خوش اب و رنگ این روزا رو هم بنویسم. چیزایی که تو اینستا نمیشه گفت رو.

 

 

 

۲ نظر ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۶
آی دا

دلم گرفته و شدیدا احساس شکست می کنم تو همه ی ابعاد زندگیم.

مجبور شدم به خودم فحش بدم و حرفای زشت روونه ی خودم کنم تا بخوام حرفامو توجیه و اثبات کنم.

شان و منزلت انسانی خودم رو چرا پایین اوردم؟

فقط بخاطر سلامتی کسی که هیچ ارزشی براش ندارم...

حس می کنم بعضی چیزا رو هیچ وقت نمی تونم ببخشم، هر چند به ظاهر لبخند بزنم.

چه روزگاری بود برای خودم ساختم؟

 

 

۱ نظر ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۴۱
آی دا

قرص فیفول(قرص آهن خارجی، برگی ۱۰ هزار تومن) خریدم و شبی یه دونه میخورم.

میخوام مهر ماه برم یه چکاپ که میزان ویتامین و زینک و ... رو چک کنم. و صد البته وضعیت تیروییدم رو.

آلارم گذاشتم تو گوشی، که روزی سه وعده بدوام. با احتساب اینکه هر دفعه خدود ۱۰۰ کالری بسوزه؛ میشه ۳۰۰ کالری در روز، که من راضی ام. البته اگه دشمن عزیز برنگشته باشه.

همین پیش پاتون وقتی سرمو از دسکتاپ بلند کردم، سرم گیج رفت و گردنم گرفت و نفسم بند اومد. لنگان لنگان خودمو به اشپزخونه رسوندم یه قطره اب بخورم که خودمو زنده کنم. تا وقتی علنا زمین گیرم نکنه، من لو نمیدم که درد تحمل کردم. حالا الان دراز کشیدم تا ببینم موقتیه یا اومده تا چند وقتی بمونه.

دیگهههه....

خییییییلی ازین ناراحتم که زبان نمی خونم. خیلی. 

برخی روزا پادکست گوش میدم. اما اونطوری نیست که به خودم افتخار کنم.

برخی اوقات دیوونه میشم میگم بشینم برای کنکور دکترای همینجا بخونم. بعد فکرشم ازارم میده و بس می کنم این فکرو.

 

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۲
آی دا

یکشنبه ها قرص های ویتامین D رو می خورم.

هر روز به موهام اسپره روغن میزنم تا موخوره نگیره و زودتر بلند شه.

هر روز صبح قرص تیروییدم رو قبل صبحانه میخورم.

برنج و نان رو به میزان زیادی کم کردم.

توی دفترچه‌ ارزوهام، خواسته های ریز و درشتم رو می نویسم.

وقتی از چیزی عمیقا ناراحت میشم سعی می کنم سکوت کنم.

توی خونه می دوام.

دو روز هم هست که صبح ها دیگه ۱۲ ظهر پانمیشم. تبدیلش کردم به ۱۰ صبح.

سالاد زیاد درست می کنم.

برای خریدهای ماهیانه م برنامه ریزی می کنم و اولویت رو شامپو و سرم مو و کرم و ... قرار می دم.

 

همه ی این کارا رو می کنم و امید دارم که زودتر این روزها بگذره.

۶ نظر ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۱۶
آی دا

نکنه من اون آدمی ام که کنار من به هیچکی خوش نمیگذره؟

من اون آدمی ام که کنار من به هیچکی خوش نمیگذره.

احتمالا من اون آدمی که کنار من به هیچکی خوش نمیگذره.

۵ نظر ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳
آی دا

چرا من بوی پاییزو حس می کنم؟

شما چطور؟

برگ ها تو شهر ما علی رغم گرما زرد شدن و ریختن کف کوچه خیابون.

هوا هم چند روز در میون ابری و بارونیه.

تجمع اینا باعث میشه حس کنم پاییز بیخ گوشمه.

پارسال این موقع فکر می کردم که پاییز بعدی تو گیر و دار شروع کردن مقطع تحصیلی جدیدم.

اما خب یه سیب هزار تا چرخ میخوره به زمین برسه.

الان تو این نقطه که سر خودمو با مهمونی و گردش و یللی تللی گرم کردم و نه یه شغل درست درمون دارم و نه هیچی، نمی دونم زمستون رو قراره چطور شروع کنم.

 

 

این روزا یه حس اشنا دارم.

سال ۹۰ که یهویی دیگه نمی تونستم راه برم و در برابر چشمان مبهوت همه تو بیمارستان بستری شدم، فکر می کردم که اگه فردا شب مرخص نشم؛ تا پس فردا حتما دیگه مرخصم.... بقیه با حالتی که نمی خواستن دلمو بشکونن، میگفتن اره اره انشالله مرخصی و بعد با غم به زمین نگاه می کردن.

اون یک روز تبدیل شد به ۱۱ روز. و طول درمان تا حدود ۳ سال طول کشید تا من اون ادم قبلی بشم.

الان هر چند سالمم، اما می دونم حالا حالاها بعیده زندگیم رو روال بیفته.

نمی دونم یک سال دیگه، دو سال دیگه، یا چقدر دیگه طول میکشه تا بشه یه زندگی معمولی و رو روال رو شروع کنم.

شاید تقصیر خودمه که سخت ترین مسیرها رو همیشه انتخاب می کنم.....

 

 

+ یه شاپ پیدا کردم که تو نیویورک ه و سنجاق سینه و گیفت هایی میسازه که عاشقشون هستم. قیمت اکثر کارهاش ۱۰ دلاره. تو دفترچه ارزوهام نوشتم رفتن به این شاپ و خریدن یه سنجاق سینه برای خودم.

 

۱ نظر ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۳
آی دا

امروز که شدیدا احساس بدبختی می کنم و از "همه" دلزده ام،

امروز که به مدت یک ساعت با صدای بلند بلند گریه کردم؛

همین امروز اما فکر کردن به پروفسور ب حالمو خوب میکنه

کاش بتونم از نزدیک ببینمش و باهاش کار کنم. تقریبا شک ندارم خانم مهربان و فهمیده ای هست.

 

از این همه موجودات سطح پایین و کوته فکر و گه مغز و جلف و بیخود خسته ام. کسایی که تمام دغدغه شون فقط گذروندن امروزه.

حس می کنم شان و شخصیتم این روزا به کمترین حد ممکن رسیده. تقصیر خودمه؟ نمی دونم.

خدایا خودت منو نجات بده.

۰ نظر ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۶
آی دا

خبرای جدید اینکه مجددا کتاب می خونم و رژیم میگیرم.

اینطوری حس بهتری نسبت به خودم دارم و این خوشحالم میکنه.

دیگه اینکه دانشگام قبول کرد ترمم از ژانویه شروع بشه و خیالم کمی راحت شده.

باید شروع کنم به زبان خوندن. نمی دونم چرا تنبلی می کنم.

حتی تفننی هم حاضر نیستم چیزی بخونم یا بشنوم.

ای بابا عجب تنبلی شدم.

۵ نظر ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۳
آی دا