مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

به زودی تولد جاری ه و من نمی دونم با چه فاصله ای از تولد اصلیش میخوان مهمونی بگیرن، اما من عادتمه که خیلی زودتر کادوی تولد بخرم و حتی برنامه ریزی کنم چی میخوام بپوشم، چه گوشواره ای بندازم و .... !

فردا احتمالا کادوی تولدش رو بخرم از طرف خودم و آقای محترم.

توی این هیری ویری زندگیمون، همین تولداست که یه مقدار سرمو گرم می کنن که برم کادو بخرم و خودمو سرگرم کنم.

 

واقعا از این متنفرم که روز رفتن به جشن درگیر کادو خریدن باشم، مگر اینکه وضعیت اورژانسی پیش بیاد و از قبل وقت نکرده باشم.

به نظرم خیلی مهمه که آدم برای عروسی ها، تولدها و خلاصه مهمانی ها از خیلی وقت پیش برنامه ریزی کنه و براش وقت بذاره.

چیزای هول هولکی رو اصصصصصصلا دوست ندارم.

 

برای بعدها که نباشیم، مثلا آرزوم اینه که، یه مبلغی تو حساب اینجامون بذاریم، تولد هرکی شد برای شخص مورد نظر خرید آنلاین کنیم تا روز تولدش برسه به دستش ^_^

 

 

 

+مستاجر طبقه بالا، که یه زن و شوهر جوان بودن، خداروشکر خونه خریدن و امروز خونه ی بالا رو خالی کردن و رفتن. خیلی براشون خوشحال شدم.

وقتی رفتن، من تو اتاق بودم و مامان صدا زد آیدا جان روز ازین بهتر برای تو، انشالله روزی خونه بخری و عاقبت بخیر بشی مامان جان. با شنیدن این جمله سرمو به بالش فشار دادم و یه دل سیر گریه کردم. همزمان داشت اذان هم می زد و غصه ی دلم بیشتر بود. امیدوارم این وضعیت بلاتکلیفی به زودی تموم بشه و خدا به همه ی جوونا رحم بکنه.

 

 

۱ نظر ۲۸ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۷
آی دا

کاش میشد از فضای مجازی و واقعی یک ماه انصراف بدم

چشامو که باز میکردم میدیدم همه چی حل شده

اما متاسفانه خونم باید تا قطره اخر خشک بشه

حالا ایا شود یا نشود.

۱ نظر ۲۸ مهر ۹۹ ، ۱۶:۴۱
آی دا

این روزا همش خواب میبینم رفتم مغازه ای یا جایی چیزی بخرم،

بعد تو کارتم پول نیست

دیشب برای چندمین بار این خوابو دیدم :(

بدترین حس ها رو تو این قبیل خواب ها تجربه می کنم.

 

 

احتمالا این روزها همش تو فکر دخل و خرج و هزینه های سفر هستم فکرم مشغوله. شاید خواب ها واسه همینه. 

بیداری معقولی که ندارم. کاش حداقل در ارامش می خوابیدم!

 

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۳:۳۱
آی دا

روزای شلوغ پلوغیه.

من خودمو درگیر خریدای بیخود میکنم. مثلا هفته ی پیش پژمانو دنبال یه شومیز بس که تو بوتیکا چرخونده بودم تهش خنده های عصبی می کرد :|

تهشم هیچی نخریدم چون مثلا ۲۵۰ تومن برای یه متر پارچه که به مدل ساده ای دوخته شده غیرمنصفانه ست.

 

پنجشنبه رفتیم روستا بادوم برداشت کردیم

دیروز هم مادر پژمان آش نذری داشت اونجا بودیم

 

دیشب با کوله باری از خستگی و دل درد و سر درد برگشتم

چه بدن ضعیفیه که به محض خستگی دیگه نمی تونه شلوغی رو تحمل کنه؟؟؟ 

 

گاهی هم زبان تمرین میکنم. خیلی کم. اخه یعنی فرصت نمیشه اصلا.

 

 

اگه ویزای دوبی بگیریم و بتونیم بریم دوبی؛ بابت اون ۱۴ روز قرنطینه؛ اولین باری میشه که بیشتر از ۲ روز با هم زندگی می کنیم!

مثلا دارم تو همچین چیز غیرعادی ای (۱۴ روز هزینه ی بیخود) دنبال نقطه عطف میگردم:|||

 

۳ نظر ۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۱:۱۵
آی دا

اگه ویزای دوبی بهمون ندن همه چیز میره رو هوا.

دیگه کرخت شدم نسبت به مسائل.

خدایا باش.

۰ نظر ۲۳ مهر ۹۹ ، ۱۲:۱۸
آی دا

من که هیچ وقت مفهوم پدر رو درک نکردم.

اما برای خودم متاسفم که ارتباط خوبی هم با مادرم نتونستم برقرار کنم.

این روزها ترجیح میدم که بیشتر خونه ی خواهرم و دور باشم.

حتی دوست ندارم زنگ بزنم.

اگه بخاطر وسیله هام نبود دلم نمیخواست برگردم.

اتفاق خاصی افتاده؟ نه. بحثی شده؟ نه. چیزی هم نشده؟ نه.

چرا اینقدر خشمگین و عصبانی ام؟

خشمگین و عصبانی نیستم اما دارم اعتراف می کنم که در سن 29 سالگی نتونستم با مادرم به صلح برسم.

از حرف های تکراری، نگرانی های بیخودی، نصیحت های هر روزه، خشم های بی دلیل، توجیه های غیرمنطقی ش، زیادی بزرگ کردن مسائل، دادن احساس گناه به من، برداشت های اشتباه، قضاوت های نادرست نسبت به مسائل و خیلی چیزای دیگه خسته ام و تو این وضعیت عصبی خودم، طاقت و تحمل مدارا ندارم.

من یه پست فطرتم که دارم اینا رو می نویسم می دونم.

ترجیح میدم حالا که هستم قدرم دونسته بشه تا وقتی فاصله م 20 ساعت هوایی باشه برام گریه کنه.

 

می دونم احتمالا روزی خودم رو بابت این چیزایی که نوشتم نمی بخشم. اما وحشتم بیشتر از اینه که اینا رو دارم در کمال خونسردی می نویسم نه با گریه یا از روی ناراحتی.

 

همین.

 

چرا اینقدر عوضی شدم؟ نمی دونم خدا عالمه.

۲ نظر ۲۲ مهر ۹۹ ، ۲۳:۴۲
آی دا

 بجای فکر کردن به ادمایی که دوستم ندارن؛

باید به ادمای زیادی که دوستم دارن فکر کنم.

روزای ازاردهنده هم میگذرن. تهش روسیاهی میمونه به زغال.

فعلا کارای مهم تری دارم.

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۹ ، ۰۱:۵۵
آی دا

شاید همه چیز از ۲۰ مهر ۹۶ شروع نشده باشه،

اما همه ی همه ش ازین تاریخ برامون قطعی شد.

همون روزی که تو کلاه فرانسوی مشکی ت رو گذاشته بودی و وزنت ۱۰۵ کیلو بود؛ و منِ ۵۹ کیلویی که روسری بلند صورتیم رو گذاشته بودم رو همون لحظه ی اول با نگاه مهربانت میخکوب کردی؛ اونم در بهترین جای دنیا؛ میون یه عالمه کناب؛ وقتایی که هموز شهرکتاب تو بلوار توحید بود.

عزیزِ دلِ من؛ ما درین سه سال، بالا پایین های زیادی داشتیم.

رابطه مون به مو رسید اما پاره نشد.

ما برای ترمیم رابطه مون و خوشحال نگه داشتنش تلاش های زیادی کردیم و می کنیم.

ما عشق رویایی بی دردسر نداشتیم؛ اما اونقدری به هم علاقمند بودیم که از خیلی چیزها چشم پوشی کنیم تا همدیگه رو داشته باشیم.

اون روزی که دیدمت، و بعدش به پیشنهاد تو رفتیم تو یه کافی شاپ نشستیم؛ روز قشنگی بود. ۲۰ مهر ۹۶ بود. یادمه که بعدش یک مسیر طولانی رو راه می رفتم و لبخند می زدم. من تصمیمم رو گرفته بودم؛ میخواستم باهات و برات بمونم. و تو فرداش بهم گفتی که از خیلی وقت پیشش تصمیمت رو گرفته بودی. و من از همون روز، هیچ وقت اشتیاقم از بودنت کم نشده.

 

عزیزِ خوش قلبِ صبورِ محجوبِ من؛ این سه سال اگه توی ۱۰۵ کیلویی رو به ۹۳ کیلو و من ۵۹ کیلویی رو به ۶۳ کیلو تغییر داد؛ اما توی مهر و عشق و محبت مون نسبت بهم تغییری نداد. من هنوز مثل روزای اول عاشقتم و امیدارم ۳۰ سال و ۳۰۰ سال منبعد هم عاشقت بمونم.

 

ما تمام چالش ها رو با هم حل کردیم و حالا که دیگه تو عرق ریزان مراحل آخریم؛ من ایمان دارم که غول ویزا هم زورش به ما نمیرسه.

ما تا این لحظه با دلار س.ی تومنی و اوضاع اشفته و کرو.نا و بدبختی های ویزا و گرفتن پذیرش و هزار تا سختی دیگه جنگیدیم. باز هم میجنگیم و میدونم که عشقمون پیروز میشه.

 

از فردا چهارمین سال اشناییمون شروع میشه و من خوشبختم که دارمت. 

سالگرد آشناییمون مبارک.

 

* ترانه ستاره آقای مرتضوی:

تو اینجایی که نورانی شه اسمم به من برگرده خورشید شبانه

که من دیوانه شم از خواستن تو جهان رنگین کمون شه از ترانه

به من چیزی بده از موج و شبنم به من چیزی بگو از ماه و ماهی

صدام کن تا که در وا شه به رویا که رد شم از شبستان تباهی

 

 

۵ نظر ۲۰ مهر ۹۹ ، ۰۱:۳۰
آی دا

من هر نذری بلد بودم انجام دادم.

نمی دونم بقیه برای اینکه حاجت روا بشن دیگه چیکار می کنن.

۱ نظر ۱۷ مهر ۹۹ ، ۰۲:۳۶
آی دا

اون کیه که از دیروز نشسته کاردستی درست میکنه و کمد مرتب میکنه و اصلا باکیش نیست که کلی کار مهم تر داره😑

دارم خیلی از وسیله هامو جمع میکنم بدم کسایی که شاید احتیاج داشته باشن.

برای منی که حاضر نبود از کوچیک ترین وسیله ش بگذره حرکت بزرگیه!

۱ نظر ۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۲:۵۲
آی دا

از وقتی جواب پذیرش اومده تا کنون خواب راحت نداشتم

امشبو راحت میخوابی آیدا خانم؟

آره، تا شروع دغدغه ای تازه :|

 

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۱:۲۰
آی دا

نوبت مصاحبه ویزا برای دوبی گرفتیم و من حس میکنم تمام تن و بدنم کتک خورده بس که خسته و کلافه ام.

همینم خدا روشکر.

 

امیدوارم اون قانون 14 روز قرنطینه رو بردارن.

 

۱ نظر ۱۴ مهر ۹۹ ، ۱۷:۲۰
آی دا

خدایا میشه یه نشونه بدی دلم گرم بشه.

وجود همسر مهربان و خانواده ی خوب و حامی خوبن. عالی ان. اینکه اینقدر دوستم دارن فوق العاده ست. اما یه نشونه بده، یه هل بده که زندگی آینده م اوکی بشه ازین هول و بلا و نگرانی در بیام.

من که اینقدر زحمت کشیدم درس خوندم. زبان خوندم. ازمون دادم. اپلای کردم. هر روزمنتظر جواب اپلای موندم. تو هول و بلای نامزدی و عقد دو بار مصاحبه با استادم و دانشجوهاش دادم. الانم که دوباره درگیر زبان خوندنم. خدایا میشه کمک کنی امسالم به هدر نره و زمستون درسم شروع بشه. توروخدا.

خدایا به من ایمان بده. بهش برای روی پا ایستادن نیاز دارم.

۱ نظر ۰۸ مهر ۹۹ ، ۲۲:۳۵
آی دا

امروز تصمیم گرفتم برای بچه ی اینده م یه البوم درست کنم فقط مخصوص مدرسه رفتناش تا به دانشگاه برسه(البته اگه بخواد دانشگاه درس بخونه)

دقیقا از اولین روز مهدکودکش عکس بگیرم ازش اول مهرها اگه ایران بودیم و نیمه ی اگوست ها اگه اینجا نبودیم؛ تا هی بزرگ و بزرگ تر بشه.

دوست دارم اخرین روز تعطیلات تابستونی هم یه برنامه ویژه داشته باشیم تا با انرژی درس خوندنش رو شروع کنه.

بهرحال من استاد برنامه چیدن برای هر مناسبتی هستم🤦🏻‍♀️😀

 

بهتره بیاین بهم بگین خانم مامان آینده؛ بهتره اول خودت درستو تموم کنی بعد ازین خیال پردازی ها بکنی :|

 

۱ نظر ۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۶:۴۵
آی دا

چه چیزایی خوشحالم میکنه؟

۶۰ کیلو بشم

به استاد راهنمای ارشدم دکتر د پی ام بزنم که آقا ما رفتیم

به پروفسور ب ایمیل بزنم که فرش قرمز پهن کن دارم میام

از فردا بشینم اسپیک تمرین کنم

از فردا بشینم ریاضی مهندسی و معادله دیفرانسیل بخونم

یه کتونی و کوله بخرم

لیست بنویسم. لیست نوشتن رو دوست دارم. لیست کسایی که باید باهاشون خداحافظی کنم. وسایلی که باید ببرم. کارایی که باید بکنم.

دیگه چی منو خوشحال میکنه؟

به صورت ۲۴ ساعته کوالا بشم به آقای محترم با وجود اینکه الان دلم میخواد بهش مشت بزنم. به شکمش.

 

 

۱ نظر ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۳:۴۹
آی دا

یادم نمیاد از چه زمانی دیگه خوابم خواب نبوده

بیداریم بیداری نبوده

خوشیم خوشی نبوده

حتی اندوهم هم

این چشم هایی که زیرش گوده و سردردای همیشگی از چه زمانی جزیی از وجودم شده

خودمو دوست ندارم.

ارامش درونی چیزیه که ندارمش.

 

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۷
آی دا