مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۶ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

بلیط رفتن به شیکاگو رو گرفتم ^_^ از استادمم اجازه گرفتم که ۶ روز نباشم.

خب حالا باید تمرکز کنم روی پروژه ی درسم و ارایه ش، رو امتحان همین کورسی که دارم، نوشتن مقدمه ی پروپوزال،  و تمرکز روی ریسرچم.

باید این یک ماه رو سخت کار کنم تا بعد مسافرت خوش بگذره. برای همینه دیشب فقط چهار ساعت خوابیدم و از صبح اومدم دانشگاه.

 

دارم باز چاق میشم :( خدایا من چرا همه ش باید نگران وزنم باشم ☹️

۳ نظر ۲۸ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۴۸
آی دا

جایزه ی سالیانه graduate student research award  به مبلغ 1000 دلار رو بردم :)

دیروز از فرط خوشحالی یه عالمه دور آزمایشگاه رو دویدم. واقعا مبلغ جایزه اونقدر برام مهم نیست، اینکه بابت کار علمیم جایزه بردم منو به آسمون ها میبره.

خوشحالم که نتیجه ی خستگی هام رو دیدم. ایشالا جوایز بزرگ تر! جایزه ی نوبل!

قراره یه جشنی برگزار کنن و تقدیر به عمل بیارن.

خوشحالم!

 

۱۶ نظر ۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۵۹
آی دا

الان که این متن رو مینویسم دیگه ۳۲ ساله ام چون هفته ی پیش تولدم بود. همینطور دانشجوی سال سوم دکترا هستم که ته تابستون امتحان کاندید دکترا داره (اعضای کامیتی معلوم شدن و امروز فرم نهاییش رو پر کردم و فرستادم).

برنامه برای ماه های آتی اینطوره اگه خدا بخواد: وقتی ترم تموم بشه با پژمان میریم شیکاگو. من تا حالا شیکاگو رو ندیدم (البته کلا هم فقط به جز راچستر، بوستون و سینسیناتی رو دیدم). بعدشم احتمالا میریم ایندیانا پلیس، اما مطمین نیستم. 

بعد ته تابستون که امتحانه. بعدش اکتبر با استادم میریم ایالت Nevada برای کنفرانس.

.

این یک ماه که ترم تموم بشه احتمالا خیلی پرکاره. بعد دوباره تابستون کار کردن رو پروژه ها و همزمان رو امتحان.

خارج زندگی کردن برای خیلی ها نشون از یه زندگی مرفه و خرما بیا دهن من هست. البته این تقصیر بلاگرهای خارج نشینه. همین الان من تو خطوط بالا اسم چند تا شهرو گفتم که قند تو دل هر کسی اب میکنه اما دیگه کسی نمیدونه چقدر بدو بدو و فشار و استرس و رقابت و تلاش پشت هر یه روز نهفته ست (اینجا درسته دیگه مشکل خورد و خوراک پوشاک نیست، اما فضای رقابتی سنگینه و اگه بخوای خودتو بالا نگه داری مستلزم تلاش بالاست)

امروز استادم برای بار هزارم بهم تاکید کرد که فوق العاده ام :( و نیاز نیست اینقدر به خودم استرس وارد کنم.

وقتی کسی ازم تعریف میکنه من بیشتر حالم بد میشه و هی فکر میکنم اگه روزی افت کنم چی (البته میدونم این از کجای زندگی گذشته ام نشات میگیره... اون ماه های سیاه تو دوران لیسانس که منو خونه نشین کرد و باعث افت تحصیلی شدیدم شد و تبدیلم کرده بود به یه دختر چاق و افسرده... یه دختر بدبخت که یهو نمی تونست راه بره و دستاش حتی نمی تونست یه شکلات باز کنه یا خودکار دست بگیره......)

تروماهای روحی آدما هیچوقت خوب میشه؟ مشاور و قرص و دارو میتونه بهترش کنه؟ من بعید بدونم.

ظاهرا خوشحال و موفق و زیبام، اما درونم از گذشته زخم خورده، زخم هایی که بعیده هیچ وقت کاملا خوب بشه. من هیچ وقت نتونستم از گذشته عبور کنم.

۱ نظر ۲۴ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۰۴
آی دا

دیروز کلی نوشته بودم اما پرید. 

تصمیم گرفتم ابتدای ترم پاییز (احتمالا هفته اول سپتامبر) امتحان کندیدیسی بدم. داورها رو دعوت کردم. فرم ها رو باید پر کنم. چهار ماه فرصت دارم که متنشو بنویسم. 

بعد ازون لحظه که این تصمیمو گرفتم بدنم کرخت شده و دیگه دست و دلم به کار نمیره. شایدم از اثرات ماه رمضونه نمی دونم (کلا ولی بابت ماه رمضون نظم زندگیم خیییییلی بهم ریخته). 

همیشه فکر میکردم این امتحان چندان بهم فشار نیاره چون من کلی پابلیکیشن دارم منتها از همین الانش تو دلم رخت میشورن.

همین. الان برای تخیله استرس اومدم اینا رو بنویسم.

امشب با بچه های ازمایشگاه شام میریم بیرون.

۱ نظر ۱۷ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۱۹
آی دا

اووووف. خلاصه فرصتی پیدا کردم بیام بنویسم.

ساعت 4 صبح هست اینجا و منتطر تایم سحری هستم.

دیروز خیلی شلوغ بود. من شب قبلش بابت همین سحری خوردن و کلا بهم خوردن برنامه ی خوابم اصلا نخوابیده بودم و از طرفی دوست هندیمم 8 صبح دفاع داشت و چون دعوت کرده بود نمی  تونستم نرم.

خلاصه که بدون هیج خوابی 7 صبخ رفتم دانشگاه.

بعدش کارای ریسرج و کلاس و میتینگ، اونم با دهن روزه.

دیگه قبل افظار رسیدم خونه (ایتحا افظار 7.50 هست) و حس میکردم دارم میمیرم. حتی بعد افطار بی حس بودم که احتمالا از بی خوابی بود.

خلاصه که بعد افظار خوابیدم تا 2 شب و الان دیگه حس میکنم زنده ام!

بعد سحری دوباره کمی می خوابم.

 

این روزا، یه روزشو خونه ی دوستم با پژمان رفتیم افطاری. شب قبل ترش هم با آدریان رفتیم یه رستوران مکزیکی. بار اول بود پژمان و آدریان همو میدیدن. یه شب هم برنامه ی نوروز دانشگاه ما بود که رفتیم اونجا و پژمان دوست و همخوابگاهی دوره لیسانسشو دید که خانمش امریکایی بود. جفتشون اینقدر خوب و خونگرم و نایس بودن که حد نداشت. برای جمعه شب ما رو دعوت کردن خونه شون. من تا حالا خونه ی یه امریکایی نرفتم مهمونی. نمی دونم خودم باید چیزی بپزم ببرم یا نه. حالا شاید حلوا درست کردم بردم چون دوست پژمان هشت ساله که ایران نیومده و احتمالا حلوا ببینه خوشحال بشه. احتمالا گل هم بخریم براشون.

 

 

ریسرچ هم خوب پیش میره. از میتینگ های زیاد خسته ام اما ایراد نداره نهایتا به نفعمه. خیلی تو فکر امتجان کندیدیسی هستم و میدونم که استادم استقبال می کنه. اما مجموعا حس میکنم اماده نیستم و هنوز شعور دکتر شدن ندارم!

 

اگه بعدا فرصت کردم میام در مورد داتشجو پی اچ دی جدیده می نویسم که چقدر دلم براش کبابه.

۰ نظر ۰۹ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۵۳
آی دا

سال نوی ۱۴۰۲ مبارک! امیدوارم هر جا هستین سلامت باشید و دلخوشی نصیبتون...

.

این چند روز اینقدر شلوغم نمیرسم بیام پست بذارم... الان تو اتوبوس کمی فرصت کردم.

.

سال ۱۴۰۱ واقعا برای من سال خوبی بود مخصوصا نیمه دوم سال.

سفر کنفرانس و تجربه های جدید. سفر به ایران و دیدن خانواده م. درجا شدن ویزای پژمان و اومدنش. چاپ مقاله هام. جشن گرفتن سال جدید با پژمان.

درسته که روزهای زیادیش خسته و پژمرده بودم و شب های زیادی با گریه خوابیدم، اما برایندش برای من خوب بود...

همون روز چیدن سفره هفت سین، ایمیل رسید که مقاله ای که توش نویسنده دوم بودم اکسپت شده و هم استادم و هم نویسنده اول کلی ازم تشکر کردن بابت اینکه سخت تلاش کردم تا پروژه جلو بره. اولیویا هم برام هدیه یه ماگ قشنگ اورد که ازم تشکر کنه و روزمو ساخت. اینا رو عیدی خدا محسوب می کنم :)

بعد اینکه سال تحویل شد دوستم برای شام اومد پیشمون (اینجا سال تحویل ۵.۲۷ عصر بود). تا اون شبو جمع کنم بخوابم شد سه. صبحم رفتم دانشگاه و تا هشت شب داشتم کار میکردم. دیشب واقعا واقعا داشتم از خواب میمردم، و الانم که دارم میرم دانشگاه باز سرم سنگینه. 

برای سال جدید میخوام خوشحال تر باشم. بیشتر مطالعه کنم. دقیق تر و سخت تر کار کنم. برای اینده م بیشتر تلاش کنم. به فکر سلامتی و کاهش وزن بیشتر باشم. انشالله تو سال جدید امتحان کندیدیسی (کاندید دکترا) رو میدم. انشالله که اون جایزه بهترین محقق رو میبرم. انشالله که زندگی قشنگ تری رو با پژمان میسازم.

 

از همه تون ممنونم که اینجا رو میخونین و برام کامنت های قشنگ میذارین! خوشحالم که در سال جدید هم همچنان می نویسم :)

۴ نظر ۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۰۸
آی دا