مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلخوشی های چاقالوی آبدار» ثبت شده است

خیلی وقته ننوشتم.

اول اینکه سال نو مبارک...ایشالا سال خیلی خوبی برای همه باشه...

ماه گذشته برام ماه سختی بود. احتمالا اگه وجود پژمان نبود خیلی خیلی سخت تر برام میگذشت.

قضیه اینه که به دلیل سیاست های رییس جمهور جدید fun.ding c.ut روی گرنت های ni.h  زده شد، و در واقع استادا موندن و حوضشون. خیلی از استادا پول های گرنت رو فعلا نمیتونن استفاده کنن (بلاک شده) تا تکلیفشون معلوم بشه (بنابراین نمی تونن دانشجو یا پست داک جدید بگیرن)، یا خیلی از استادهایی که منتظر نتیجه ی جواب گرنتشون بودن هنوز پرونده پندینگ مونده و تکلیفشون معلوم نیست. و بیشتر از همه هم رشته های مربوط به بایو و مدیکال لطمه دیدن.

و خب طبق معمول، که اتفاق های مهم زندگی منم به اتفاق های مهم جهان/کشورها گره خورده (یادتونه  که تو دل کووید پاشدم اومدم امریکا!!)... همه ی این ها مصادف شده با زمان فارغ التحصیلی و دنبال پوزیشن گشتن من. حالا وارد جزییات نمیشم اما خیلی از اپشن هایی که تقریبا نهایی شده بودن رو از دست دادم.

با اینکه میدونم تقصیر من نیست، اما مقادیر زیادی غصه خوردم (و دارم میخورم). زیر چشمام تبدیل شده به سیاه چاله بس که گود رفته و کبوده بابت این حجم از استرس و نگرانی.

با استادم حرف زدم و گفت حتی بعد از دفاعت (که میشه برای تابستون) میتونی بمونی و خوشحال میشم بمونی و بهم تو کارا کمک کنی (استادم تو شرایطی هست که شدیدا به وجود من احتیاج داره تو ازمایشگاه).

دیگه کم کم سعی کردم خودمو جمع کنم و توقعاتم رو پایین بیارم تا ببینم تو وضع موجود اپشنی برای پست داک پیدا میکنم یا نه. 

بهرحال من سمج تر از این حرفام. درسته که خیلی از لحاظ روحی روانی بهم فشار اومده اما درست میشه...همینه دیگه زندگی...

تا حدود یه ماه و یه هفته دیگه دفاع دارم! :) ^_^

ایشالا که دفاع میکنم و خیالم جمع میشه. فعلا یه کت قرمز قشنگ برای دفاع خریدم، و دنبال کفش و شلوارم! دوباره رژیم میگیرم که روحیه م بهتر بشه...

و بهتر از همه اینکه ماشین زیر پامه این روزا و زندگیم رو واقعا راحت کرده. خیلی راحت تر.

 

و اینکه امروز تولدمه!! ۹ اپریل، ۲۰ فروردین! تولدم مبارک! به خودم افتخار میکنم و امیدوارم امسال خیلی بهتر باشم و راضی تر از زندگیم قدم بردارم. خوشحال تر باشم و با پژمان زندگی بهتری رو بسازیم. در این سال جدید از زندگیم اگه خدا بخواد دیگه دکترم و ایشالا خدا کمک کنه تو مسیر درست و دلخواه قدم برمیدارم.

چون وسط هفته ست و پژمان کار داشت نتونست بیاد اما برای جمعه پرواز داره بیاد. غروب برام یه دسته گل خیلی قشنگ صورتی فرستاد، که خیلی خیلی خوشحالم کرد. ایشالا خودشم جمعه میاد و جشن میگیریم.

کادوی تولدمم دلش طاقت نیاورد و بهم گفت چیه! در واقع هم کادوی تولده و هم پیشاپیش کادوی فارغ التحصیلی :) ^_^ لپ تاپ گرفته برام، چون من این چند سال از لپ تاپ ازمایشگاه استفاده میکردم و عملا لپ تاپ نداشتم. 

ازت ممنونم پژمان، آقای محترم، که وجودت باعث میشه بتونم ادامه بدم...

 

 

۰ نظر ۲۱ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۰۶
آی دا

اومدم چند تا اپدیت بنویسم برم؛

-ما هیچ وقت ولنتاین برامون مهم نبود. پارسال همینطوری چون بانمک بود برای پژمان یه کارت پستال پست کرده بودم و خیلی خوشحال شده بود. امسال هم اصلا تو فکرش نبودم. غروبش خسته کوفته رسیدم خونه دیدم پژمان گل و خرس و یه ماگ قلبی و شکلات خریده. خیییلی خوشحال شدم و واقعا سورپرایز شدم. فرداییش منم کیک قلبی پختم که برای نیمه ی شعبان هم محسوب بشه. کیک قلبی خیلی قشنگی شد.

 

-دو هفته پیش که رفتم اوهایو مصاحبه. قشنگ از خستگی له شدم. کوله م سنگین بود پدرمو در اورد. یه شب هتل موندم فرداش مصاحبه و تور دانشگاه و ازمایشگاه بود. ناهارش با اعضای گروه بودم. خوب بود همه چی؛ عصرش دیگه برگشتم فرودگاه و شبش خونه بودم (یکشنبه غروب رفتم؛ دوشنبه شب برگشتم). خوبیش این بود پژمان خونه منتظرم بود.

فردا عازم تگزاس هستم و عملا طولانی تره. دوشنبه غروب میرم و چهارشنبه شبش برمیگردم. این بار کری آن میبرم که چلاق نشم. این مصاحبه خیلی برام مهمه. برام دعا کنین خوب پیش بره. پرواز منو خسته میکنه و همه ش میترسم سقوط کنه. از مرگ احتمالا نمیترسم اما چون داداشم اگه بمیرم خیلی غصه میخوره ناراحتم میکنه. دو تا پرواز رفت دارم دو تا برگشت. برای اوهایو هم پرواز مستقیم نبود و قشنگ نابود شدم تو پروازا.

 

-امروز جواب یه پیپر اومد که ریجکت شده. اعصابم خراب شد. اما میتونیم روش کار کنیم و دوباره سابمیت کنیم که اینطوری تصمیم گرفتیم. از تگزاس برگردم براش میتینگ و اینا داریم.

 

-خبر اخر اینکه ما خلاصههههههه ماشین خریدیم. خدایا شکرت...پنجشنبه عصر (۲۰ فوریه ۲۰۲۵) رفتیم نمایشگاه ماشین؛ ماشینی که می خواستیم رو برده بودن. روز برفی خیییییلی سردی بود. خیلی تو ذوقمون خورد. دیگه گفتیم تاکسی بگیریم برگردیم خونه. اما خدا کمک کرد موندیم و یه ماشین دیگه انتخاب کردیم و خریدیم. یه تست رانندگی رفتم باهاش که ببینیم میتونم خوب برونم و باهاش راحتم یا نه. خیلی راحت بودم. چون سرد و برفی بود کمی میترسیدم، اما ده دقیقه روندم خوشم ا‌ومد و برگشتیم نمایشگاه. دیگه امضاها رو زدیم. پیش پول رو پژمان کمکم کرد و داد. اما مابقی و بیمه ش رو خودم ماهیانه میدم. خیلی کمک بزرگی بود که پژمان بهم کرد. داشتم از بی ماشینی نابود میشدم. عملا افسرده شده بودم. خلاصه دیگه همون شب ماشینو برداشتم اوردم خونه. همچنان برف زیااااااد میومد. خداروشکر خوب اومدم تا خونه. 

فرداییش مجدد با اتوبوس رفتم دانشگاه؛ چون ماشین باید ثبت میشد و پلاک میخورد که خود نمایشگاه برامون باید انجام میداد. دیگه جمعه غروب ماشین پلاک داشت و رجیستر شده بود. شبش رفتیم کمی برای ماشین خرید کردیم مثل پاروی برف و هولدر گوشی برای مسیر یابی و اینا. چند قلم دیگه رو زدیم امازون بیاره. مثل فوم برای صندلی راننده که میدان دیدم بیشتر بشه و اینا. 

شنبه رفتیم خرید برای من و لباس اینا کمی گرفتم برای مصاحبه م.

خلاصه که به ارزوم رسیدم و ماشین دار شدم! ایشالا خیره. بهش پلاک ایه الکرسی و پلاک فاطمه زهرا وصل کردم.

فردا صبح تا ظهر میرم دانشگاه، عصر هم که پروازه واسه تگزاس. 

 

 

۸ نظر ۰۶ اسفند ۰۳ ، ۰۸:۵۰
آی دا

سلام بچه ها.

گفتم روا نیست حالا که حالم خوبه، براتون ننویسم.

شما که بهتر از هر کسی میدونید من چه روزای سختی رو پشت سر گذاشتم.

در هر حال اینطوری شروع شد که هفته گذشته پنجشنبه، بخاطر روز پدر قرار شد من و پژمان برای ناهار بریم بیرون. هوا سرد بود و بخاطر همین زیاد بیرون موندمون طول نکشید و بعد از ناهار برگشتیم خونه خواهرم برای چای.

تازه رسیده بودیم و خواهرم و پژمان مشغول صحبت بودن. که من گفتم برم وضعیت ویز..امو چک کنم. با کمال نا امیدی مثل همه ی روزای پیش، گفتم چک کنم ببینم خبری هست یا نه. وقتی که کدمو زدم و منتظر بودم صفحه لود شه، با یه بغضی تو دلم گفتم "امام علی یادت باشه هیچ کاری برام نکردیا" . هر بار یاد اون لحظه میفتم گریه م میگیره.

و خب صفحه پدیدار شد و نشون میداد کیسم وی.زا شده. هیچ وقت اینقدر شوکه نشده بودم. و خب سیل اشک بود که تا اخر اون شبم ولم نمی کرد.

وی.زای این کشور به این شکله که بعد از مصاحبه، میری تو یه دوره به اسم دوره ک ل ی ر ن س. 

تو این دوره که ممکنه از ۱ روز تا ۶ ماه و یا حتی بیشتر طول بکشه، همه ی سوابق تحصیلی و زندگیت رو بررسی میکنن و اگه کیس از نظرشون سیف بود، بهت اعلام میکنن که وی. زا شدی. (تا جایی که میدونم برای کشورای اروپایی یا کانادا همچین چیزی وجود نداره پس اگه قصد اپلای در این کشورا رو دارین نگران نباشین). مدت زمان طول کشیدن این پروسه بنابر رشته ی تحصیلیت، سوابق کارت، اگه اقا باشی به نوع سربازیت و .... بستگی داره و اصلا موضوعِ قابل پیش بینی ای نیست.

کیس من بعد از ۲ ماه و ۵ روز آپدیت خورد(که روزهای زیادیش مصادف شده بود با تعطیلات کریسمس و س ف ا ر ت تعطیل بود)؛ یعنی همون پنجشنبه گذشته. اما من منتظر ایمیل نهایی بودم که بیام بهتون بگم. تو ایمیل به صورت رسمی بهت اعلام میکنن که بیای پاس. پورتتو بذاری تا وی. زا روش بخوره.

امروز صبح ایمیل رسمی رو دریافت کردم و حس می کنم بار بزرگی از رو دوشم برداشته شد چون میگفتم خدایا نکنه الکی خوشحالی کردم این چند روزو :\

به جز اون روز اول که خوشحال بودم، روزای بعد تو هول و بلای دریافت ایمیل بودم و غم زیادی داشتم که امروز مرتفع شد. میگفتم خدایا عجب غلطی کردم به خانواده گفتم امیدوار شدن :||| حالا نکنه نشه و نباشه و هزار اما و اگر. من هم که کلا مشکوک و حرص و جوشی :/

دیگه این هم خبر تازه.

الانم باید برم تست کرونا بدم چون عازم تر.کیه میشیم به زودی که اون ۱۴ روز خارج از ایرانو پاس کنم.

انشالله که تست کرونا هم به خیر بگذره.

مثل همیشه نیازمند انرژی های مثبت و دعاهای خیرتون هستم. باشه؟

 

 

+ بچه ها کیس پژمان هنوز اپدیت نخورده. میشه دعا کنین تو این مدتی که ترکیه هستیم پژمانم کیسش و.یزا بشه؟ اگه اینطور نشه باید تنها راهی بشم.‌..

۸ نظر ۱۳ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۸
آی دا

موقع پایان نامه نویسی دوره ارشد، دوست جان عزیزم بهم مندلی (Mendeley) رو معرفی کرد.

هرچند اون موقع از سمت دانشگاه وی پی ان نداشتم که به صورت رسمی به مقالات دسترسی داشته باشم و در کمال تعجب استادمم با این نرم افزار اشنایی نداشت، اما با ساز و کارش تا حدی اشنا شدم و حداقل اینکه فهمیدم یه نرم افزار مهم برای رفرنس دهی هست.

پروفسور ب اخیرا ازم پرسید میخوام برات جلسه کار با مندلی بذارم و وقتی گفتم باهاش اشنام خوشحال شد.

چرا اینا رو نوشتم؟

که بگم درسته هر مرحله از زندگیم خیلی سخت پیش رفته، اما در کنارش ادمای با کیفیت زیادی همراهیم کردن، که شاید فقط یه کلمه راهنماییم کردن، اما همون یه کلمه باعث شده سال ها بعد پیش یه پروفسور اون سر دنیا سربلند بشم. که بله درسته که از یه شهرستان کوچیک میام، اما اونقدری اطلاعات دارم که بتونم باهات کار کنم.

 

یا همین شماهایی که حس میکنین غمگینم و با کامنت های خوبتون چه خصوصی و چه عمومی سعی میکنین بهم دلداری بدین! دوستتون دارم بچه ها!

 

+ این روزا با پروفسور ب میتینگ های انلاین داریم و من حس می کنم اگه قراره اونقدری بدبخت باشم که نتونم باهاش کار کنم و پام برسه پیشش؛ دیگه هیچ وقت همچین شانسی پیدا نمی کنم.

 

 

+ کاش یکی از شماها پزشک بود و بهم میگفت درد کشاله ران بابت چیه. که بعضی شبا از دردش خواب ندارم! یه شبایی مثل امشب.

 

 

۲ نظر ۲۶ بهمن ۹۹ ، ۰۲:۲۸
آی دا

شاید باورش سخت باشه اما اینکه هنوز میتونم رژیم بگیرم منو دلخوش و خوشحال میکنه.

این نشون میده که اولا سالمم. یه ادم مریض به هیچ وجه نمی تونه برای خوراکی هاش برنامه ریزی کنه.

دوما نشون میده به نظم و انضباط در امور زندگیم پایبندم و اراده م برای انجام دادن کارهای تکراری که به نتیجه ی خوب منجر میشن زیاده.

 

رژیم گرفتن جز دلخوشی های فندقی منه. هر بار با عشق میرم براش خرید میکنم و برای خریدهام برنامه ریزی مالی می کنم! بعدش هر بار به خودم احترام میذارم و یه بشقاب رنگی میچینم تا شلخته و بی حوصله غذا نخورم. بعدش با عشق از بشقابم عکس میگیرم و توی پیجم (whataidasaid) میذارم تا بقیه هم ببینن و انگیزه بگیرن.

 

تو این روزای سخت و طاقت فرسا، رژیم گرفتن و رو اصول غذا خوردن چیزیه که خوشحالم میکنه. هم ذهنمو از حواشی پرت میکنه و هم باعث میشه خوش اندام باشم.

آره! رژیم گرفتن یکی از دلخوشی های فندقی منه!

 

این پست به دعوت حورا نوشته شده و البته نمی دونم چند کلمه شد چون با گوشی تایپ کردم.

من دعوت می کنم از لیدی آریانا و آسمان و البته هر کس دیگه ای که دوست داره؛ که از دلخوشی هاشون بنویسن :)

۳ نظر ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۱
آی دا

فکر میکنید با 118 هزار تومنی که طی هفته ی پیش در آوردم چی کار کردم؟

رفتم دادم پوستمو لایه روبی کردم!

چرا؟

چون به قدری زشت و سیاه و بی ریخت شده بودم که دیگه دلم به حال آقای محترم و اعضای خانواده م می سوخت :|

مدت زیادی نشستن تو اتاق درس و امتحان و حرص و استرس و .... واقعا پوستمو خراب کرده.

بنابراین جیب عنکبوت زده مو تکوندم رفتم لایه برداری.

حالا سفید شدم؟ خیر.

خوشگل شدم؟ خیر.

حس خوبی دارم؟ بله.

حس میکنم سبک و تمیز شده پوستم؟ بله.

مراحلش به این شکل بود که اول بُخور گرم به صورتم دادن. بعد یه ماسک سیاه رنگ گذاشتن. بعد ماسکو برداشتن و با یه دستگاه مثل دریل :)) پوستمو نمی دونم چیکار کردن. بعدش یه ماسک طلایی گذاشتن، بعدشم بُخور سرد دادن.  بعد دوباره نمی دونم یه چی مالیدن به صورتم و تهش که جذب شد ضد آفتاب زدن برام.

خلاصه الان حس میکنم دو سه کیلو ازم کم شده(جرم های صورتم)، که حالا حتی اگه توهم هم باشه، حس خوبیه :)))

 

+یه حرکت جسورانه زدم که اگه جواب بده، که بعیده، میام می نویسم. البته بیشتر به جهت فان و امتحان کردن شانسم بود. تا ببینیم چی میشه.

+یه فکرای دیگه ای هم واسه پوستم دارم که البته دیگه پولشو ندارم :دی آیکون گدا.

+ببخشید هی پول پول می کنم. شما هم اگه هر چی داشتین و نداشتین رو برای اپلیکیشن فی و ریپورت نمره تافل و جی آر ای می دادین، اینطوری جلز ولز می شدین :)))

 

 

 

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۰۴
آی دا

به جای اینکه استرس امتحان داشته باشم،

از این سفر ِ توفیق ِ اجباری شده خوشحالم!!

دارم می روم تبریز. فردا.

حالا یک دور لغت مرور میکنم، یک دور کلاه و دستکش می گذارم توی کوله ام. پنج تا فرمول نگاه می کنم، از یاهو آب و هوای تبریز را چک می کنم.

ایمیل را باز می کنم که دریافتی ها را چک کنم؛ اما باز می روم توی مپ ببینم فاصله ی بازار تبریز تا هتلم چند دقیقه است!

بعد به این فکر میکنم اگر توی راه به اتوبوس موشک بخورد چه!!!

یا مثلا اتوبوس بلغزد وسط دره!

بعد باز هم می گویم بی خیال: مهم اینه که تنها داری میری سفر! و بعد باز هم توی دلم ذوق میکنم.

تا حالا تبریز نرفته ام و خب می دانم هم به خاطر برف و بوران و کوران جایی نمی شود رفت. اما از این خوشحالم که دارم اولین سفر "تنهایی" رسمی زندگی ام را انجام می دهم؛ حالا هرچقدر هم که مامان هی دلواپس باشد و نگران.

 

+امسال سال پر سفری بوده. خرداد به خاطر مصاحبه ی دکترای داداش رفتم کاشان. آبان به خاطر تافل رفتم زنجان. و الان هم بخاطر GRE دارم می روم تبریز!

 

 

۷ نظر ۲۷ دی ۹۸ ، ۲۲:۱۷
آی دا

مامان امسال بادوم کاشته بود و من هیج سالی توی عمرم به اندازه ی امسال بادوم زمینی نخوردم.

بادوم های خیلی درشت و قشنگ و خوش طعم.

فکر میکنم بابت این نعمتی که امسال داشتم از خدا تشکر نکرده بودم.

خدایا مرسی که اینقدر مهربونی و به ما امسال یه عالمه بادوم ِ خوشگل کادو دادی.

 

+به بادوم ها آب نمک می زنیم و بعد میذاریم داخل فر. کاملا مثل بادوم های بیرون میشه؛ حتی بهتر.

۱ نظر ۱۸ آذر ۹۸ ، ۰۰:۲۹
آی دا

خدایا

اومدم بگم ممنون بابت این خوشی های کوچولوی پررنگ ِ طلایی

حتی اگه زودگذرن، حتی اگه ممکنه واقعی نشن، حتی اگه شبیه خواب و خیالن

امروز بلاخره تصمیم گرفتم لبخند بزنم :)

 

شما حالتون چطوره؟

 

۳ نظر ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۴
آی دا