مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

خب احتمالا از اینستاگرامم بدونین که جمعه خلاصه امتحان پروپوزال رو دادم و پاس شدم شکر خدا.

اینجا با جزییات بیشتری مینویسم که بعدا بخونم یادم بیاد این روزو.

از شب قبلش که اکثر وسایل پذیرایی رو اماده کرده بودم. دلم میخواست خودم کیکی چیزی بپزم منتها اصلا شب قبلش نتونستم از لحاظ روحیه خودمو جمع کنم. از والمارت سفارش زدم جند تا بیسکوییت و آیمیوه و اینا. بعدم دستگاه قهوه سازو قرار بود از آزمایشگاه وردارم بیارم.

حمعه هم 6 صبح بیدار شدم. رفتم دوش گرفتم چون موهای فرفری م رو فقط تو حالت خیس میتونم سر و سامون بدم.

بعد شلوار و تاپم رو پوشیدم. کت کرمم رو برداشتم که روش سنجاق سینه ای که خواهرم اخیرا از ایران برام فرستاده رو بهش زدم. دستبندی که داداشم چند سال پیش برام گرفته بود رو پوشیدم، و گردنبندی که پژمان به عنوان اولین کادو بهم داده بود رو انداختم. میخواستم حس کنم همه شون پیشم هستن.

دیگه 8.35 دوستم اومد دنیالم رفتیم دانشگاه. ساعت 9 دیکه رسیدم به اتاق کنفرانس. میزو چیدم و صندلی ها رو جابجا کردم و آبجوش برای چای گذاشتم و قهوه سازو از آزمایشگاه آوردم و لپ تاپ رو آماده کردم و پروژکتور رو وصل کردم. واقعا از کت و کول افتادم.

امتحان ساعت 10 شروع میشد. استادم ده دقیقه مونده به 10 اومد. اولش بهم گفت خیلی خوش تیپ شدم و کتم رو خیلی دوست داشت. بعد کمکم کرد که میزو بهتر بچینیم و جابجا کنیم همه چیزو.

بعد داوری که از گروه مکانیک بود اومد. بعدش استاد دیکه که graduate director هم هست تو گروه بایومدیکال. میزو نگاه کرد گفت نیاز نبود این همه زحمت بکشی. استادم خندید گفت مثلا دانشجوی من هستا! و بلند خنده ی خوشحالی کرد. 

داور سوم سه دقیقه دیرتر اومد.

بعد استادم منو معرفی کرد که لیسانس و ارشدم رو تو مهندسی شیمی گرفتم و چند سال به عنوان کنترل کیفیت کار کردم.

بعدم دیگه من تشکر کردم که منو معرفی کرده و ارایه رو شروع کردم. به نظر خودم ارائه م خوب پیش رفت. اصلا تپق نزدم و نسبتا روون گفتم همه چیزو. ارایه م 55 دقیقه حدودا طول کشید. بعدم شروع کردن به سوال پرسیدن و من دیگه حسابی از نفس افتادم. به نظرم تا حد خوبی سوالا رو جواب دادم. اما برخی از سوالا خیلی تریکی بود و به نظرم سخت گیرانه.

دیگه حوالی 12.20 بود که استادم گفت حالا برو بیرون ما یه دیسکاشن داشته باشیم بعد دوباره صدات میکنم نتیحه رو بهت اعلام کنم. داشتم میرفتم بیرون که اون داور از گروه مکانیک گفت ما اینقدر سوال پرسیدیم نشون میده کارت برامون اهمیت داره، نشون دهنده ی این نیست که کارت ایراد داره.

خلاصه من نمیدونم چند دقیقه بیرون ایستادم. که استادم اومد صدام زد. رفتم تو و گفت اعضای کمیته ازت خیلی راضی بودن و تو پاس شدی. برام دست زدن و استادم اومد بغلم کرد و گفت عالی بودی. بعدش که داورا دیگه رفتن، کفت سریع به شوهرت اطلاع بده :)) بعدشم گفت خیلی خوب جواب سوالا رو دادی.

قرار شد یه سری تغییرات اعمال کنم روی ریپورتم طبق کامنت هایی که گرفتم و یه سری بخش ها رو بهبود بدم.

بعد دیگه استادم هی دوباره خیلی خوشحال بود و ازم تعریف کرد. دیگه من با خودم میگفتم نه دیگه تا اینقدرم :)) رفتیم چند تا عکس دوتایی گرفتیم.

دوستم منو برگردوند خونه بعدش. با خونه و پژمان ویدیو کال کردم. بعدش از شدت خستگی و گشنگی و بی خوابی بیهوش شدم تا دو ساعت.

ماجرای دیروز شنبه رو شاید تو یه پست دیگه بگم.

امروز یکشنبه ست و استادم ایمیل یکی از داورا رو برام فوروارد کرد، که تو ایمیلیش نوشته بود She did an excellent job!

منو میگفتا :)) خیلی خوشحال شدم :))

خب داستان بعدی مربوط به کنفرانسه. ماه دیگه این موقع کنفرانسم. 

حالا تو این مدت باید سعی کنم کمی کمتر چاق باشم. بس که این مدت پرخوری عصبی کردم برای غلبه به استرس.

ممنونم که تو این مدت بهم انرژی دادین و کنارم بودین!

۱۰ نظر ۱۹ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۴۱
آی دا

هی میخوام بنویسم فرصت نمیشه.

اول اینکه بگم پنحشنبه ی پیش دفاع آزمایشی رفتم و بد نبود. میتونستم بهتر باشم اما خب من همیشه ضعیف ترین مهارتم صحبت کردن بوده. چه به فارسی چه به انگلیسی. بیشترین ایراداتی که گرفتن چیزای سطحی بود. به قول استادم اینا فقط cosmetic هست. که مثلا فونتو بزرگ کن و رنگو عوض کن و اینا.

بعد جمعه یه میتینگ داشتیم که رویژن ها رو بررسی کنیم. که اونجا استادم گفت بهتره فلان تستو با فلان شرایط بگیری ببینی چطور میشه. منم با قیافه ی آویزوون قبول کردم. برای اولین بار یه میتینگو خونه مونده بودم، که مجیور شدم برم آزمایشگاه که وسایل تست گرفتنو آماده کنم.

بعد غروب برگشتم و کمی استراحت و دوباره تا نیمه شب هی درس خوندم به هوای اینکه فرداش قراره استراحت کنم اما زهی خیال باطل. اول که شنبه صبح نوبت سی تی اسکن داشتم و هی از 6.5 صبح هشیار بودم. بعدم که برگشتم اصلا خوابم نبرد.

دیگه دم ظهر بود که  یکی از بچه ها که ایالت دیگه دانشجوعه پیعام داد که من دارم میام شهر شما، اونجا جای دیدنی چی داره.

بعد خب من توضیخ دادم و حس کردم نیازه تعارف بزنم. من گفتم خب شام بیا اینجا. که گفت من تنها نیستم سه نفر دیگه هم همراهم هستن. من کمی گرخیدم چون اصلا خونه م آماده نبود و فکر کردم اگه بخوان برای خواب بمونن و من اصلا پتو و بالش اینا ندارم. و گفتم کاشکی حداقل زودتر میگفتی من میخریدم پتو بالش اینا.

بهش گفتم تشریف بیارید منم خوشحال میشم منتها هیچ وسیله ی خواب و اینا ندارم.

سرتونو درد نیارم. اومدن و شب هم موندن و من هرچی ملحفه اینا داشتم دادم و خودمم بدون پتو و بالش خوابیدم و تا صبح یخ زدم :)) (من شدیدا سرمایی هستم)

صبخ صبخونه خوردن و رفتن. من ولی قشنگ انرژیم افتاده بود. هم از شب قبلش تو سرما خوابیده بودم، هم کلا خستگی و بی خوابی، چون روز قبلش کل خونه رو سریع تمیز کرده بودم و کلی آشپزی کرده بودم که مهمون داره میاد و حسابی از کت و کول افتادم. (بعضی اوقات از این میزان انرژی که برای بقیه میذارم احساس حماقت میکنم)

بعد که رفتن تا حدی حالم بد شد که حس کردم سرمای بدی خوردم. اما دو ساعت خوابیدم زیر پتو و با یه قرص حالم بهتر شد. بعدم رفتم نون پختم.

دیگه امروزم که تو آزمایشگاه مشغول هزار تا کار.

گفتم اینا رو قبل خواب بنویسم.

لطفا حتی الکی هم شده بهم بگین احمق نیستم.

 

+عنوان از اون فیلم سینمایی معروف که یهو کلی مهمون براشون میاد و ...

 

 

۸ نظر ۰۷ شهریور ۰۲ ، ۰۶:۵۳
آی دا

از جمعه ی پیش شروع کردم و خیلی سخت روی رویژن پیپر کار کردم. با اینکه یکی از reviewer ها خیلی کامنت های سختی داده بود، از نظر خودم خیلی خوب تو زمان کوتاه جمعش کردم. خوشبختانه نیاز نبود دوباره تست بگیرم منتها دوباره کلی سیمولیشن رو از نو انجام دادم و پلات ها رو مجدد کشیدم. حالا جمعه با استادم میتینگ دارم ببینیم دیگه جه کاری میشه کرد که بهتر کنیم جوابا رو.

این چند روز اینقدر واقعا زیاد کار کردم، امروز غروب اومدم بعد اینکه تماس پژمان تموم شد بیهوش شدم تا یک ساعت.

بعضی اوقات میگم نکنه چون توانایی بدنیم پایینه این میزان از کار رو میگم زیاد؟ من اینطوری ام که معمولا بین 8.5 تا 9 صبح آزمایشگاه هستم. اگه تست داشته باشم که تست میگیرم، اگر نه کارای نوشتن و ادیت و مدل سازی و میتینگ ها رو هم تو آزمایشگاه انجام میدم. اون وسط یه تایم ناهار تیم ساعته و بعضا کمتر دارم. اون ورم عصر حداقل تا 5 عصر هستم، اما خیلی اوقاتم شده تا هفت و برخی موارد تا هشت شبم بمونم و کار کنم.

یعنی مینیمم 8 ساعت در روز و ماکسیمم 11 ساعت رو حداقل مشغولم. 

بله می دونم کیفیت مهم تره از کمیته، اما بهرحال آدم این همه ساعت طولانی رو نمیتونه بیخود بگذرونه، داره کار میکنه بهرحال.

چیزی که بیشتر خسته م میکنه که من هر روز این کارو میکنم جون همه ش نگرانم کارام عقب بیفته و آدم انجام کار تو دقیقه 90 نیستم.

نمی دونم؛ با خودم میگم دکترا که نموم بشه دیگه شاید اینقدر زیاد کار نکنم و به خودم آسون تر بگیرم.

 

فردا قراره تمرین ارایه پروپوزال داشته باشم برای بچه های آزمایشگاه. در همین راستا تصمیم گرفتم که ظهر برم آزمایشگاه! و تا ظهر خونه کمی تمرین کنم و یه استراحتی هم برام بشه. حالا یهو شاید صبح نظرم عوض شد :|

۴ نظر ۰۲ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۴۵
آی دا