مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

خب به تاریخ ایران امروز دوشنبه 20 فروردین تولدمه. به تاریخ آمریکا فردا سه شنبه 9 آوریل تولده.

با پژمان تصمیم گرفته بودیم دوشنبه شب رو جشن بگیریم، منتها دیروز که یکشنبه بود هی پیغام های تبریک گرفتم از داداشم و خواهرم و خانواده ی پژمان، که یهو دیدم دلم تولد میخواد! به مانند دختری کوچک لج کردم تولد منو امروز بگیر. که این بنده خدا پژمان پاشد رفت برام گل و زیتون گرفت :)) بله زیتون! من عاشق زیتونم و زیتون های با کیفیت گیلان رو اینحا نمیشه به راحتی پیدا کرد. زیتون سبزها اکثرا بی طعم و مزه هستن و اصلا فکر نمیکنی زیتونه. یه فروشگاه اینجا تو بسته های خیلی کوچیک زیتون های ایتالیایی میاره، که فوق العاده ان! پژمانم خواسته خوشحالم کنه همراه گل برام زیتون خوشمزه خریده :))

خلاصه من اون وسط تا برگرده آماده شدم که برای افطار بریم رستوران. اینجا اذان 8:03 هست حدودا. ما تا رسیدیم حوالی 8 بود. رفتیم یه رستوران ترکی که بیکری هم هست و قرار شد کیک تولدم همونحا بگیریم. نه تنها زیتون، بلکه کیک خوشمزه هم که با ذایقه ما جور باشه اینجا به ندرت پیدا میکنیم. به به کیک های ا ش ه د ی! قرار گذاشتیم این بار که بیایم ایران، اول بریم ا ش ه د ی یا ا ل ف، کلی شیرینی بخریم و بخوریم بعد بریم خونه هامون! کیک های این بیکری رو پژمان خیلی دوست داره من اما نه چندان، اما حداقل از کیک های آمریکایی بهتره.

خلاصه، غدا گرفتیم و بد نبود غذاش. من غذای اون رستوران عراقی و لبنانی و بیشتر میپسندم. اما اینم خوب بود.

دیگه شب اومدیم و من هی خسته بودم و هی تند تندی میخواستم کیک رو ببرم. حدود دو سه ساعت بعد کیک رو فوت کردم و عکس تولد گرفتیم. و این شد از تولد امسال من. 33 تموم شد و وارد 34 شدم.

در واقع خودم حس نمیکنم اندازه دایناسور سن دارم. حسم مثل همون دوران 25 سالگیه. اما خب خودم میبینم که قیافه م جا افتاده شده.

امروز دوشنبه رو دانشگاه نرفتم. معمولا ازین حرکتا نمیزنم اما جمعه رو زیادی کار کردم و خستگیش هنوز تو تنم بود انگار. بعد اینکه امروز خورشید گرفتگیه و بیشتر دانشگاه نیمه تعطیله و همه ذوق دارن خورشید گرفتگی رو ببینن. دیگه منم خونه موندم که با پژمان با هم ببینیم. ته دلم یه جوریمه که نرفتم دانشگاه. اما بعد به خودم نهیب میزنم که تولدته مثلا لذت ببر.

خواستم یه عکس اینجا بذارم، سرویس آپلود بیان کار نکرد.

دیگه همینا، تا پستی دیگر بدرود!

 

 

۸ نظر ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۱۰
آی دا

خب چیکار میکنم؟ همچنان ماه رمضونه و من همه ش دارم سینه میزنم که افطار چی بپزم سحری چی بپزم. منو هم باید متنوع باشه. پژمان بدبخت میگه حالا تخم مرغی چیزی میخوریم. من ولی نمیتونم غذا نپزم. چی میشد از اینها بودم که هیچی از اشپزی سرشون نمیشه؟ اونطوری هم لاغر میموندم، هم وقتمو کارای دیگه میکردم.

الان چهار صبحه. سحری خوردیم من اومدم بخوابم. فردا خب تعطیلم و ارامش خاطر دارم.

 

دارم سعی میکنم اخلاق سگی این روزامو کنترل کنم.

دیگه اینکه استادم داره دیوونه م میکنه. دانشجوی سال چهار دکتراشم (بله همین دو هفته پیش وارد سال چهار شدم)، هفت تا پیپر براش چاپ کردم که تو پنج تاش نویسنده اولم، بعد همچنان هفته ای دوبار حداقل تو میتینگ ها باید گزارش لحظه به لحظه کارمو بدم :(((((( 

بعد میگه من کسی رو میکرومنیج نمیکنم. آخه زن، تو دیوونه م کردی دست از سرم بردار. خدایا کمکم کن براش سگ نشم و دختر مودب و سربزیری باقی بمونم.

دیگه اینکه استادم آدریان رو تقریبا میشه گفت اخراج کرد. بهش گفته مستر اوت کن (یعنی فقط بهش یه ارشد بدن)، یا باید بگرده دنبال یه استاد دیگه اگه میخواد دکترا بگیره.

نمی دونم؛ هم کار کردن با استادم صبر ایوب و اعصاب پولادین میخواد و خیلی اوقات تو رو تا مرز روانی شدن میبره؛ هم آدریانم از زیر کار در رو و دودوزه باز و موذی هست.

اما نهایتا فکر میکنم حق با استادمه تا آدریان. ببینیم تهش داستانشون چی میشه.

 

 

راستی اون جایزه graduate research award که پارسال برده بودم رو امسال بهم ندادن. خودمم میدونستم دو سال پیاپی به یه نفر نمیدن. ایراد نداره منطقیه که بقیه هم این حقو داشته باشن جایزه بهشون تعلق بگیره.

دارم برای یه جایزه دیگه اپلای میکنم؛ ایشالا اونو میبرم اگه خدا بخواد.

 

 

یه تصمیم جدی گرفتم؛ تا حد خوبی پیش رفتم میام مینویسم در موردش.

مجموعا این روزا موجود راضی تری ام.

۰ نظر ۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۵۴
آی دا

میخواستم بیام از تولد سورپرایزی توسط دوستام، از این روزا و کلا همه چیز بنویسم.

منتها دوشنبه ست، به شدت تشنمه، و حس میکنم حالم خوب نیست.

از اخلاق خیلی بد این چند روزمم کلافه ام.

خدایا منو عاقبت بخیر کن.

۱ نظر ۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۱۶
آی دا

سلام

سال نوتون مبارک. ایشالا سال خیلی خوبی براتون باشه.

روز سال نو (سه شنبه) من تا غروب میتینگ داشتم. شب قبلش هفت سین رو گذاشته بودم. اما تا غروب رسیدم خونه خیلی خسته بودم و کم خوابی ناشی از ماه رمضون باعث شد تصمیم بگیریم نریم مهمونی سال نوی ایرانی ها.

دیگه کمی استراحت کردم و به خونه ویدئو کال کردم. پژمان رفته بود برام عیدی بخره. دیگه افطار خوردیم بعدش.

موزیک گذاشتیم و رقصیدیم و اماده شدیم برای تحویل سال که به وقت ما 11 و هفت دقیقه شب بود. عکس گرفتیم و بعد از سال تحویل با خونه هامون تماس گرفتیم.

با اینکه خیلی خیل خسته بودم دلم نیومد سبزی پلو ماهی درست نکنم. با یه عااالمه خستگی سبزی پلو ماهی گذاشتم که برای سحری بخوریم.

دیگه صبح فرداش کمی دیرتر رفتم دانشگاه اما رفتم.

بعدش دیگه هی هوای برفی و سرد و طوفانی داریم. ماه رمضان هم که همچنان در جریانه. افطاری و سحری. دیروز همه خونه ی برادرم برای افطار مهمون بودن و عکس سفره افطاری گذاشتن که توش حلیم بودم. یهو دلم خواست و دست به کار شدم و حلیم پختم و خیلییییی خوب شد واقعا.

دیگه چی؟ همین فکر کنم.

ازمایشگاه امن و امانه فعلا. 

ایشالا سال جدید برای همه مون خیلی خوب باشه.

من جایزه ها ببرم، مقاله ها چاپ کنم، لاغرها بشم، ورزش ها کنم، خوشحال ها باشم، مسافرت ها کنم، اون اتفاق خوبه بیفته :(، و همه ی این چیزهای خوب. الهی آمین.

 

 

۰ نظر ۰۵ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۳۲
آی دا