دیروز رفتم یه کارگاه گلدوزی خریدم، ازین دایره چوبی ها، که توش پارچه ی گلدوزی می مونه.
و چهار رنگ نخ گلدوزی.
من که گردن ندارم بشینم گلدوزی کنم، اما بدم نمیاد برخی اوقات باهاش سرگرم شم. رنگ هاش و تصور اینکه بتونم گل بدوزم خوشحالم می کنه.
با اینکه مادرم خیاط بوده، من حتی کوک زدن هم بلد نیستم. خواهرم خیاطی و گلدوزی و کاموا بافی بلده. من؟ هیچی.
نمی دونم به چه دلیلی اما مامان هیچ وقت استقبال نکرده یاد بگیرم و تقریبا مانع هم شده.
دیروز هم که آوردم نشونش دادم وسایل گلدوزی رو، با خنده گفت مگه میخوای ترک تحصیل کنی؟
زندگی عجیبی دارم!
۶ نظر
۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۰