مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۹ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

بابت پست قبلی، واقعا ممنونم که بهم فیدبک دادین. پیغامهاتون رو که خوندم خیلی حالم بهتر شد :) مرسی :) الان حالم بهتره.

 

 

میانترم رو 97 شدم، در واقع بالاترین نمره کلاس. قضیه حیثیتی بود، اگه نمی شدم خودمو میکشتم :)) بابت همین نتیجه ی میانترم دو روزه کمتر به خودم سخت گرفتم.

گفتم شنبه و یکشنبه رو خوب استراحت کنم و بعد دوباره برگردم مشکلات پروژه مو حل کنم. برای خودم هدیه هم دونات خریدم.

استادم الحمدالله رفت مسافرت و برای تعطیلات بهاره میتینگ نداریم حداقل. هر چند برگرده انتظار داره کار کرده باشم اما خب باز فشار کار برای این هفته خیلی سبک تر میشه.

 

یه سری خرید انلاین خوراکی کردم یه سری دیگه هم حضوری رفتم گرفتم. در واقع برای پژمان میخوام خورشت بپزم. غذاهای عادی رو خودش درست میکنه اما قیمه و قرمه رو نه.

امشب و فردا باید خریدها رو سر و سامون بدم :) کار مورد علاقه م در واقع!

۲ نظر ۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۵:۰۰
آی دا

امروز میتینگه رو رفتیم. من همچنان تو قیافه بودم. هرچند کلا بدبختیم اینه تو قیافه هم باشم کسی حالیش نمیشه :)) یا حالا براشون مهم نیست :|

خلاصه ته میتینگ استاده برگشت گفت خوشحال باشین لبختد بزنین این پروژه به زودی سابمیت میشه و شما خیلی سخت کار کردین و فلان. منم دماغمو بالا گرفتم هیچی نگفتم.

هیچی دیگه، از فردا برم به بدبختی های پروژه ی خودم برسم.

 

نکنه خدا دیگه دوسم نداره؟ چرا اینقدر منفی و بد شدم؟ یه پارچه گه.

اصلا همینکه به خودم اینقدر بد و بیراه میگم نشون میده چقدر خوشحال نیستم.

صبح به سبزه م نگاه کردم به گل سنبلم. سعی کردم با آرامش صبحانه بخورم. حتی با اوبر رفتم دانشگاه که تو اتوبوس نپوسم.

اما به محض رسیدن به آزمایشگاه مجدد تپش قلب گرفتم و پشت میکروسکوپ که نشسته بودم حس کردم نفسم در نمیاد و چشام اشکی شد.

من اصلا با کسی حرف نمیزنم. نه مادر نه خواهرم و نه دوستی هست که حرف بزنم. اینجا می نویسم که با خودم به نتیجه برسم. اصلا هم مهم نیست کسی اینجا رو بخونه. هر کی هم بخونه تو ایرانه و I do not care 

 

همین. برم بخوابم. ایشالا که فردا روز بهتریه.

 

 

۳ نظر ۱۸ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۳۴
آی دا

میانترمه رو دادم. خوب بود. اصلا نیازی نبود کل اخر هفته مو براش کوفت کنم. اما حالا دیگه ایراد نداره گذشت.

فردا هم این میتینگه رو بریم ایشالا شر این پروژهه کم شه کلافه م کرده. 

دیگه اینکه کاهش وزنم خوبه و دوستم امروز بهم گفت کوچولو شدی.

فعلا با استادم تو قیافه ام. موودم اینجوریه و فقط یه مدت ندیدنش حالمو بهتر میکنه.

این پروژهه تموم شه میشه پروژه ی چهارمم که اینجا کار کردم. اره هنر کردی، نه تفریحی نه هیچی، هفته ای هزار ساعت کار کردی. 

پژمان میاد بزودی و ایشالا خوش بگذره و هی عین کارد و پنیر از هم انتقام نگیریم و هی نره رو اعصابم.

از اخلاقای خیلی منحصر به فردش اینه که هر چقدر بتونه گوشی دستشه و با کل خانواده ی من و خانواده ی خودش داره تلفنی حرف میزنه :| که من اصلا احساس امنیت نمی کنم و اعصابم خراب میشه. من حتی برام کافیه یک بار در هفته با مامانم حرف بزنم. 

هی بگذریم.

 

۰ نظر ۱۷ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۲۹
آی دا

عمده ی اخر هفته به درس خوندن گذشت. فردا میانترمو بدم تموم بشه.

الان تو اتوبوسم برم ازمایشگاه به هزار تا کار برسم. خدا کنه هفته ی خوبی باشه.

سبزه گذاشتم. سبزه ی عدس. ماهی هم میخرم.

پژمان دوشنبه ی اینده میاد. 

سنبل م هم داره بزرگ میشه.

خیلی بی ربط اما پیپرهام چند تا سایت بخورن خوشحال میشم :))

۰ نظر ۱۵ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۳۹
آی دا

به بقیه ی بچه های بایومدیکال ورودی های مختلف نگاه میکنم. مدام جشن و تولد دارن. صدای هر هر خنده شون کل طبقه رو بر میداره. تو آفیس مدام در حال حرف زدن و وقت گذرونی هستن. تعطیلات رو تعطیل میکنن. صبح دیر میان و اون ور میگن تا ۱۲ شب می مونیم (بی برنامه ان)، آخه به قول گیلکا مگه آخر درسه آخر کاره تا اون وقت شب. 

من نمیگم لزوما متدشون بده، نمیگم بی سوادن یا اصلا کار نمی کنن. اما میگم اولویت اول زندگیشون درسشون نیست. اومدن به آمریکا و درس خوندن رو بهانه ای کردن که بتونن خوش بگذرونن و زندگی کنن.

دارم واقعا انتقاد نمیکنم. دارن لذت میبرم از زندگیشون. چه بدی داره؟

 

امشب ساعت ۸.۵ شب رسیدم خونه. ۱۲ ساعت بیرون از خونه تو مسیر و خود دانشگاه بودم و به جرات میگم ۸ ساعتش رو کار مفید کردم. من کار کردن رو دوست دارم اما ته دلم گرفته.

وقتی دارم میمیرم آخرین چیزی که از ذهنم میگذره اینه که درست از لذت های دنیوی استفاده نکردم!

حس می کنم صورتم پیر شده.

 

۰ نظر ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۴۸
آی دا

سه شنبه ی بعدی میانترم دارم اما اصلا حس خوندن نیست. کی این ترم تموم بشه حداقل آخر هفته هام مال خودم باشه عین بدبختا هی هوم ورک حل نکنم. اوه تازه یادم اومد پروژه هم باید بدم براش.

حمعه رفتم یه دونات و دو تا کروسان گرفتم، بعد قطره قطره استفاده میکنم :)) امروز روز 43 ام رژیممه. جالبه که واقعا دیگه کمتر گشنه م میشه. اون اواخر چرا اینقدر غذا میخوردم!!

.

چقدر از اینستاگرام دیگه زده ام. بی روح و بی حال شده :(

از یه چیز دیگه هم که حالم بد میشه اکانت های بی نام و نشونن. طرف نه عکس پروفایل داره نه پستی تو پیجش داره، منم فالو کرده. بعد من ریمووش کردم، دوباره هی اصرار اصرار فالو می کنه :|

عجبا!! خیلی حالم بهم میخوره از آدم هایی که همه ش تو سایه و نقاب می مونن اما آمار دقیق بقیه رو هم می خوان داشته باشن.

.

خدا کنه استادم تو تعطیلات بهاره کمی دست از سرمون برداره. در حالی که همه ی استادا تعطیل میکنن دانشجوها رو تو این تایم، این تازه بیشتر سخت گیری می کنه.

ایتقدر که خودش عجول و استرسیه، پدر منم در آورده.

.

 

 

 

۱ نظر ۰۹ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۰۵
آی دا

اخر هفته کار خاصی نکردم. یه کد پایتون رو ادیت زدم و هوم ورک سابمیت کردم.

دیگه لپ تاپو بستم و کمی سریالمو نگاه کردم.

پژمان داره بلیط نگاه میکنه برای تعطیلات بهاره که قراره بیاد. کی کمتر از من تو دنیا شوهرشو میبینه؟ 

کلا سابقه ی ۵۰ روز زندگی مشترک داریم:)) ۲۰ روز پاکستان، ۱۰ روز ترکیه، ۲۰ روزم راچستر :|
.

یه کتونی و یه شلوار لی گرفتم برای بهار. دلم میخواد یه دونه دیگه هم بگیرم. همه ش کمبود لباس دارم نمی دونم چرا.

برم تو آمازون دور بزنم ببینم چیزی کلیرنس نخورده.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۱ ، ۰۵:۳۵
آی دا

فردا اکثر بچه ها دارن میرن کنسرت کیهان کلهر. من یه جوری کارام پیش رفت که نمیشه برم. یعنی اگه خودم بیشتر مشتاق بودم میرفتم، اما خب دیگه. 

به این سبک دارم زندگی می کنم که انگار تهش ر ی د ن برام. 

اصلا گیریم هزار تا مقاله دادی، هرچی جایزه بود بردی، زودم دکتراتو گرفتی. 

خب عزیزم بعدش؟

راستش من پیر شدم و آدم نشدم.

کاشکی یکی بیاد شونه هامو تکون بده و بهم بگه کمی لذت ببر از زندگیت....

 

 

موهامو امشب رنگ کردم و ابروهامو برداشتم. کمی ازون وضع فلاکت بار در اومدم.

فردا غروب میرم برلینگتون دور بزنم.

دلم شیرینی می خواد اما رژیمم.

۰ نظر ۰۵ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۱۳
آی دا

موهامو خیلی وقته رنگ نذاشتم. همه ی سفیدی هاش زده بیرون.

کاشکی میشد تا تولدم این کاهش وزنه رو داشته باشم. از فردا بیشتر براش تلاش می کنم.

اگه اون جایزه رو ببرم برای بچه های آزمایشگاه شیرینی خیلی خوشمزه می خرم.

دختره ی فلان فلان شده. چرا اینقدر بهش فکر می کنی؟؟؟ نمی تونی مثل ادم به زندگیت برسی؟...

 

این هفته رو با اینکه خیلی مریض بودم اما بازم کار کردم. اما حس می کنم کافی نیست :(

کاشکی کمی حس کافی بودن داشتم.

چقدر کارهایی که باید انجام بدم و میخوام انجام بدم زیادن اما انرژی و فرصتم کمه.

۰ نظر ۰۴ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۱۲
آی دا