شاید با کمی نوشتن ذهنم اروم بشه.
پیپر ریویوی سرطان رو، استادم بدون اینکه من بهش بگم یا ناله کنم، دید چقدر اون چیزی که برنامه ریزی کرده سنگینه؛ بنابراین کمش کردیم به فقط سرطان های بافتی. کمی خیالم جمع شد بابتش.
پروژه م رو خودم برنامه ریختم که تست هاش رو تا دو هفته دیگه تموم کنم. ماه های زیادی ه که درگیر تست گرفتنم و دیگه گردن برام نمونده.
برای کنفرانس باید اماده شم. دو تا تاک و یه پوستر دارم.
همین حرفا با دغدغه های زندگی شخصی که ظاهرا تا اخر عمر درگیرشون هستم...شایدم گناهی به درگاه خدا کردم و خبر ندارم که همینطوری دارم میکشم، چه می دونم...