:دی
هی روزا میخوام دوچرخه م رو بردارم ببرم بیرون دور بزنم. می بینم حوصله ندارم.
امروز رو تا ظهر خوب به کارام رسیدم بعد دیدم نمیشه.
موقعی که می خواستم واسه کنکور ارشد بخونم، اون سال اولش، که قبول نشدم، یه دفتر ورداشتم و کل روزای هفته رو مینوشتم که از هر درس چقدر خوندم و جمع می بستم و کلی از این قرتی بازی ها.
اما سال دوم که تقریبا میشه گفت هیچ درسی نخوندم و هیچ برنامه ی خاصی نریختم، قبول شدم :|
الان هی باز میخوام یه دفتر وردارم کارامو و درس خوندنام رو بنویسم، میترسم:| یعنی تا همین حد خرافاتی ام!!!!!
یه ذره هم میگم فارغ از نتیجه، سعی کنم فقط از زبان خوندنم لذت ببرم، میبینم باز نمیشه :|
حس میکنم بس که خونه موندم مخم آفت زده :))
تنها جذابیت این روزام اینه که میدونم ماه رمضون امسال، بعد از سحری میتونم کلی بخوابم :))) هارهارهار
همینقدر بی نمک و سطحی و مزخرف شدم :)))