خودزنی
جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۱۱ ق.ظ
یه فکری که از دیروز ناراحتم کرده اینه که چرا همیشه به کم قانعم!
با اینکه میدونم مغزمون ما رو به سمت جایی میبره که بهش فکر میکنیم، اما بازم شیوه ی تفکرم رو عوض نمی کنم.
یه بازیگری بود انگار سال ها پیش، مجری ازش پرسیده بود چند سال میخوای عمر کنی؟ گفته بود 300 سال 500 سال! هر چقدر بیشتر بهتر! از خدا میخوام بیشترین حالت عمرم رو داشته باشم! چرا براش آرزو نکنم!
ولی من متاسفانه، اینقدر برای خودم موانع ذهنی میسازم که همین موانع بهم آسیب میزنن.
ترم اولی که ارشد دانشجو بودم، اولین باری هم بود که به صورت جدی شاغل بودم.
محل کار شرایط منو پذیرفته بود. اما من، از ترس اینکه برای موقعیتم بد نشه، هفته ای یک روز بیشتر دانشگاه نمی رفتم و همین باعث شد ترم اول ضربه ی سختی بخورم. چون یادمه شب امتحان ریاضیات پیشرفته من تا 9 شب سر کار بودم! چرا؟ چون روم نشده بود بخوام مرخصی بگیرم! چون نخواسته بودم ازشون. چون فکر میکردم اگه بگم ممکنه فکر کنن پر رو ام !!
ترم بعدی اما تصمیمم رو عوض کردم! هر چند با ترس، اما اعلام کردم من دو روز کامل رو نمی تونم سر کار بیام. و خب در کمال تعجب اونا هم به راحتی قبول کردن و اصلا نپرسیدن چرا. موقع امتحانات هم تقریبا 4 روز سر کار نرفتم!! من خواسته بودم ازشون و همه چی هم ردیف شده بود! اونجا بود که افسوس خوردم کاش ترم قبلشم بیشتر میخواستم. که کاش جاه طلبیم بیشتر بود!
دیروز فهمیدم من هرچقدرم تلاش کنم اما تو ذهنم یک بازه ی پایین برای نمره م در نظر بگیرم فایده نداره. با اینکه قلبا می دونم نباید برای خودم حد تعین کنم، اما تا دیروز همش می گفتم حالا ته تلاشمو برای فلان نمره می کنم! یعنی برای خودم مرز و محدودیت گذاشتم که دیگه بیشتر از این امکان نداره!
دیروز فهمیدم واقعا این طرز تفکر خودزنیه!
چرا نباید از دنیا بهترین حالت و ایده آل ترین و رویایی ترینش رو بخوایم وقتی داریم براش تلاش می کنیم؟
امیدوارم بتونم خودم رو از شر این موانع خلاص کنم!
۹۸/۰۵/۱۱