صاحب اون شاپ دختری به نام جاستین
چرا من بوی پاییزو حس می کنم؟
شما چطور؟
برگ ها تو شهر ما علی رغم گرما زرد شدن و ریختن کف کوچه خیابون.
هوا هم چند روز در میون ابری و بارونیه.
تجمع اینا باعث میشه حس کنم پاییز بیخ گوشمه.
پارسال این موقع فکر می کردم که پاییز بعدی تو گیر و دار شروع کردن مقطع تحصیلی جدیدم.
اما خب یه سیب هزار تا چرخ میخوره به زمین برسه.
الان تو این نقطه که سر خودمو با مهمونی و گردش و یللی تللی گرم کردم و نه یه شغل درست درمون دارم و نه هیچی، نمی دونم زمستون رو قراره چطور شروع کنم.
این روزا یه حس اشنا دارم.
سال ۹۰ که یهویی دیگه نمی تونستم راه برم و در برابر چشمان مبهوت همه تو بیمارستان بستری شدم، فکر می کردم که اگه فردا شب مرخص نشم؛ تا پس فردا حتما دیگه مرخصم.... بقیه با حالتی که نمی خواستن دلمو بشکونن، میگفتن اره اره انشالله مرخصی و بعد با غم به زمین نگاه می کردن.
اون یک روز تبدیل شد به ۱۱ روز. و طول درمان تا حدود ۳ سال طول کشید تا من اون ادم قبلی بشم.
الان هر چند سالمم، اما می دونم حالا حالاها بعیده زندگیم رو روال بیفته.
نمی دونم یک سال دیگه، دو سال دیگه، یا چقدر دیگه طول میکشه تا بشه یه زندگی معمولی و رو روال رو شروع کنم.
شاید تقصیر خودمه که سخت ترین مسیرها رو همیشه انتخاب می کنم.....
+ یه شاپ پیدا کردم که تو نیویورک ه و سنجاق سینه و گیفت هایی میسازه که عاشقشون هستم. قیمت اکثر کارهاش ۱۰ دلاره. تو دفترچه ارزوهام نوشتم رفتن به این شاپ و خریدن یه سنجاق سینه برای خودم.