تلاش برای بقا
يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۳۰ ق.ظ
تنهام
تنهام
تنهای تنها.
پژمان تلاش میکنه روزهام رو پوشش بده. اما مگه تماس تصویری و صوتی به پای حضور میرسه؟
همینکه هست و حرفامو میشنوه خداروشکر.
اما از لحظات مسمومی که هیچکی نیست یه اب دستم بده نگم برات. لحظاتی که وارد خونه میشم و همه جا تاریک تاریک ه. لحظاتی که یه فقط یه حضور برام کافیه، حتی اگه یه گوشه بشینه و حرف نزنه...حس می کنم اسم این روزام تلاش برای بقا باشه.
این روزها همش ناخوش بودم. دارم تلاش میکنم اتاقمو تبدیل به یه جای دوست داشتنی کنم که تنهایی تو روزای سخت و طاقت فرسای مریضی اذیتم نکنه.
حس می کنم روحی ضعیف شدم.
زیر چشام گود شده و خدایا، حس می کنم دیگه نمی تونم ادامه بدم....
۰۰/۱۰/۱۹
کاش این مدت تا همسرت بیاد یه همخونه میگرفتی. اینجوری تنها نبودی این مدت