دعوت به رستوران
امروز 8 صیخ دانشگاه بودم. 8.5 تا 9 میتیگ داشتیم، بعد تا 1 یکسره کار کردم و بعدش ناهار خوردم و ادریان اومد و کمی حرف زدیم. بعد دیگه 2 و خورده ای پاشدم رفتم خرید برای رژیمم.
دیگه اولیویا از امروز رسما اومد تا به پروژه های من و آدریان کمک کنه.
پنج شنبه استادم قراره ما رو ببره یه رستوران هندی. من که به فلفل حساسم. اما الان منوش رو سرج کردم، دیدم نوشته میتونی بگی برات mild بیارن.
رستورانه نزدیک دانشگاست.
خوشحالم با استادم میرم رستوران؟ هووووم. ببین خب چیز بدی که نیستو تنوعی هست. طبق تجربه ی دفعه ی پیش زیاد دیگه فرصتی نمیمونه من حرف بزنم. این بار زیاد تلاش مذبوحانه نمی کنم. غذامو میخورم و به صحبت های بقیه گوش میدم.
بعد از خرید تا رسیدم خونه ساعت 4 یود. به حدی خسته و کلافه بودم که بیهوش شدم از 5 تا 7.
دیگه بعدش خریدا رو مرتب کردم، 500 لیوان چایی خوردم. شام پختم و ناهار فردا رو گذاشتم.
الان باید بشینم رو امتحانم کار کنم اما واقعا حسش نیست.
فردا دوباره باید برم دانشگاه تست بگیرم.
دو هفته ی دیگه برای امتحانم فرصت دارم.