به غم بگو نه؟
بیشتر جمعه و شنبه رو روی کارکشن های پروپوزال کار کردم. تقریبا تموم شد. امشب (یکشنبه شب) اسلایدها رو کمی دستکاری کردم و فردا دیگه کاملا تمومه، بعد میگم استادم چک کنه. این پنجشنبه نه، پنجشنبه ی بعدی قراره برای بچه های ازمایشگاه به شکل تمرینی ارائه بدم.
دلم؟ گرفته. ازدواج بازی سختیه. چون دیگه تنها مشکلات خودت نیستن. مشکلات طرف مقابل هم هستن که اگه تو کمی مسئولیت پذیر باشی، حسابی درگیرش میشی. حالا اگه مثل من بیش از اندازه مسئولیت پذیر باشی، دیگه فاتحه ت خونده ست.
بعضی اوقات دلم روزای گذشته رو میخواد که فارغ از غم دنیا، مامانم میپخت و از هر طرف بهم پول تو جیبی میرسید.
الان چی؟ نه تنها مسئولیت هام هزار برابر شده، به خیلی چیزای دیگه هم باید فکر کنم که همه چی جور در بیاد.
این پیج های اینستاگرامی چی ان؟ چرا فقط ما مژه های بلند و ناخن های مرتبشون و دیت های عاشقانه و رستوران رفتن های مداومشون رو دیدیم؟
یا از شانس گند من بود که بعضی اوقات از فرط دغدغه ی فکری حس میکنم نفسم بالا نمیاد، یا اونا زیادی خوشبخت/زیادی فیک هستن.
وجود همراه و همدم خوبه. اما اگه فکر میکنین همه چی گل و بلبل ه و فقط لاو میترکونین کور خوندین.
+خیلی مریضم.
سلام. به دلت بد نیار. طبیعیه. همه یه همچین دوره هایی دارند. اونایی هم که می بینی به نظر من هم فیکه. مگه میشه هیچکی هیچ دغدغه ای نداشته باشه و همه چیز گل و بلبل باشه.
زانکه می گفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است