برشی از ۳۳ سالگی
بعد از یه لانگ ویکند دارم میرم دانشگاه.
پارسال تابستون یه قضیه ای رو شروع کردم و تا اونجاییش که دست من بود خوب پیش رفت و بعد از اون دیگه دست من نبود؛ باید برای جوابش منتظر بمونم.
امسال تابستون یه چیز دیگه رو شروع کردم؛ که اندازه ی پارسالی پراهمیت نیست؛ اما مهمه. تموم بشه میام میگم. ایشالا تا یک ماه دیگه نهایتا تا اخر جولای تموم میشه.
استادم بعد از یه غیبت یه هفته ای داره میاد و امروز میتینگه.
خدای من. دوباره میتینگ های حداقل دوبار در هفته شروع شد. حتی وقتی سفر بود هم مدام گزارش کار میخواست. اگه استاد راهنمایی دارین یا داشتین که حسابی کفری تون میکنه بهم بگین که بدونم تنها نیستم.
شاید انتظارم از خودم زیاده اما اینکه دارم یه مهارت تازه یاد نمیگیرم یا یه کار علمی و تحقیقاتی جذاب نمیکنم ناراحتم. بعد با خودم میگم تهشم که ادم میمیره چرا اینقدر غصه الکی بخورم.
بله، روزهای ۳۳ سالگی اینطوری میگذره.
چه استاد خوبی دارید، من از اینکه استادم گیر نمیده و همه رو ول میکنه سر خودش، توأمان کفری و ناراحتم. از استادای گیر و پیگیر خیلی خوشم میاد :)
که متاسفانه نصیبم نشده
البته شما توی ماه مستقرید انگار، من همچنان غریبی در وطنم :)