مثلا قایق سواری
دیروز روز عجیبی بود.
مرخصی گرفته بودم که با جمعی بریم قایق سواری، و چون مسیر دور بود با یکی از دوستام هماهنگ بودم با هم بریم.
صبحش از خواب پاشدم و اینقدری که دیشبش خواب های عجیب دیده بودم شدیدا خسته بودم. بعد دوستم ناگهانی پیغام داد که دلش میخواد تنها باشه!! و نمیاد قایق سواری رو.
از طرفی پژمان هم خیلی دیر از خواب پاشد و تا دقایق آخر که من اوبر بگیرم تو حموم بود و همه ش هم میگفت دیر که نمیشه. آخه مرد، تو مگه منو نمیشناسی که همچین چیزی بهم استرس میده.
تو همون هیری ویری استادم پیغام گذاشته بود که چرا فلان چیزو آپدیت نکردی.
دیروز به شدت روز بدی بود.
خیلی پشیمون بودم ازینکه یه روز مرخصی گرفتم ولی هیچ استفاده ای نکردم (قایق سواری رو رفتیم اما من بهم خوش نگذشت)
الانک که دارم مینویسم باز اعصابم داره بهم میریزه.
اما چه میشه کرد. نه این رفیق مودی م رو میشه تغییر داد. نه پژمان دقیقه نودی رو. نه استاد دیوونه م رو، و نه من استرسی رو.
واقعا حس میکنم ادم های زندگیم رو دوست ندارم.
بگذریم. انشالله امروز روز بهتریه.