مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

مصاحبه های پست داک

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۲۵ ق.ظ

یه وعده واویشکا، یه وعده عدس پلو، و اندازه دو سه وعده دلمه تو یخجال آماده گذاشتم برای هفته ی جاری.

الان یکشنبه هست و فردا باز باید برم آزمایشگاه.

گفتم بیام بنویسم بلکه ذهنم منظم بشه.

جمعه ای که گذشت روز سختی بود. صبحش باید میرفتم ازمایشگاه، ظهرش یه میتینگ داشتم که اصلا نمیگم چقدر ازاردهنده بود. بعد دوباره باید به یه سری از کارا می رسیدم و عصر برمیگشتم خونه چون یه مصاحبه ی پست داک داشتم.

قضیه اینکه که نمیدونم تا اخر عمرم چند بار دیگه باید مصاحبه بشم، اما هر بار کلی استرس داره برام. برای این مصاحبه هم با اینکه خیلی برام مهم بود، منتها اینقدر هفته ی سنگینی داشتم، اصلا نتونستم براش اماده بشم.

بد نبود مصاحبه، و استاده گفت دوباره باهات تماس میگیرم که تو فوریه یا مارچ بیای دانشگاه ما رو ببینی و دوباره مصاحبه بشی.

من قبلا نمی دونستم که برای پست داک ممکنه ازت بخوان با هزینه ی خودشون بیای دانشگاه رو ببینی. هرجند که زورم میاد اما خب حس باحالی داره.

یه حا دیگه هم قبل این مصاحبه شدم و استاده میگفت ریسرجم خیلی مرتبطه باهاشون، بنابراین دعوتم کرد که برم دانشگاهشون رو ببینم و مجدد به صورت طولانی تر براشون ارایه بدم. بلیط های رفت و برگشت رو فعلا خودم گرفتم اما بعد پولشو بهم برمیگردونن، هتل رو خودشون برام گرفتن.

نمی دونم چی خیرمه و چی بشه بهتره. طبق معمول همه چیز رو به خدا میسپارم.

سعی میکنم به اتفاقای بد فکر نکنم. ایشالا این چند ماه پیش رو خیلی خوب پیش بره.

دلم خیلی برای خانواده م تنگ شده خیلی. مامانم، داداشام، آبجی، زندادادشم. خواهرزاده و برادرزاده هام. هعی خدا. چرا اینطوریه که نمیشه همه چیزو با هم داشت...

نظرات  (۲)

سلام.

یک فیلم وسترن قدیما دیده بودم به اسم 7 دلاور. داخلش یک لطیفه گفت که مطلبت منرا یاد اون انداخت...

میگفت یه یارویی از یه ساختمان بلند میافته روی گاری کاه. همه فکر کردند که مرده. میرن ازش میپرسند چطور شد؟ میگه تا اینجاش که بد نبوده.

الان که مطلبت را خواندم یاد فراز و نشیبهایی که توی ایران داشتید و الان در حال گذر از آن هستید. فراز و نشیبهایی که در زمانی که درونش بودید شاید خیلی سخت گذشته اما گذشته و از شما آدم پخته ای ساخته که الان پله های ترقی را هر چند به سختی در حال طی کردن هستی ولی با پشتکار طی می کنید. و این نیز بگذرد و خاطره اش می ماند.

موفق باشید.

پاسخ:
بله واقعا
مسیر پر پیچ و تاب و سختی بوده…اما خداروشکر…همینکه ادم سلامت باشه و تلاش کنه رو باید شکرگزاری کرد…

سلام دکتر جان 

چقدر جالب 

مسلما استرس داره اما خب می ارزه به قشنگی بعدش :)

پاسخ:
ممنونم آبان جانم سلامت باشی
ایشالا که خیر در پیش باشه ^_^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">