درست میشه؛ درست میشه
معمولا تا ساعت پنج دانشگاه هستم، و تا برسم خونه حوالی ۶ میشه.
امروز اومدم، صندوق پست رو چک کردم. نامه ها رو خوندم و مطمئن شدم کار خاصی نباید کنم.
شامم رو که سالاد بود خوردم. کمی مدرن فمیلی نگاه کردم و قشنگ نبود این اپیزودش.
بعد ویدیوهای دختر چینی خیلی خیلی پولداری که اخیرا ازدواج کرده و از زندگی فوق لاکچری ش عکس و فیلم میذاره نگاه کردم. با خودم گفتم حالا چی میشد منم کمی بیشتر داشتم؟ اون که از پدرش بهش رسیده و هیچ تلاشی نکرده... من سال هاست دارم می دوم و دیگه نفسم گرفته...از بدو تولد سایه ی بی پولی رو یدک کشیدم (اکثر دوستام والدینشون کارمند و فرهنگی بودن و اون زمان کارمند خیلی بود؛ و من همیشه متوجه تفاوت زندگی خودم و بقیه میشدم)؛ و حالا که دیگه دکترم هم اونقدرا با خیال راحت خرج نمیکنم، تا حالا روزی که شغل ثابتی داشته باشم...
گفتم این فکرها بدرد نمیخوره... پاشدم ابروهام رو برداشتم. به خط بین دو ابروم دقیق شدم و دیدم برای اونم نمیشه کاری کرد. رو بینیم ماسک گذاشتم. دوش گرفتم. برای بچه های ازمایشگاه کیک موز پختم و دارم سعی میکنم به اینده امیدوار باشم.
حداقلش اینه که اگه پارسال دانشجوی بی پول بودم؛ الان حداقل دکترم که یه ماشین داره؛ وضعیت ا.قامت درست شده؛ و حالا ایراد نداره که همچنان بی پولم :))
ورزش کن قشنگم. ورزش منظم و مداوم حال روحی آدمو خیلی بهتر میکنه.
آفرین که یاد گرفتی داشتههاتو ببینی.