دیروز که به مامانم زنگ زده بودم، دیدم میگه ببین چه عکسیو به دیوار زدم.
عکس من و دختر داییم بود که کنار هم وایستاده بودیم، روسری گل گلی گذاشته بودیم و به دوربین خیره بودیم. دقیقا یادم نمیاد چند ساله ایم. ده ساله شاید؟ عکاس عکسو یادم نیست. فقط میدونم تو روستا جلوی خونه ی عموی مادرمه احتمالا اوایل فصل بهار.
مامان میگه الان هر کدومتون یه جایین. یکی آمریکا و یکی کانادا.
احتمالا خیلی دلتنگه که این عکسو زده به دیوار...
من و این دخترداییم همیشه روابط خوبی داشتیم... از ویدیو کال با مامان اسکرین گرفته بودم، برای دخترداییم فرستادم. پیغام زد که اشک تو چشاش جمع شده. تو چشمای منم همینطور...
زنگ زدیم به هم و کلی صحبت کردیم. دلمون باز شد.
امیدوارم یه روزی که زیاد دور نباشه، بتونم برم تورنتو دیدنش. یا اون بیاد اینجا پیشم.
ببینیم چی پیش میاد.
-تو اون عکسه اندازه چوب خشک لاغر بودم!