هی هر بار میام بنویسم اما نمیشه.
خب اول از چیزهایی که خوشحالم میکنه می نویسم؛ بعد اگه حال داشتم ادامه میدم.
اول اینکه روتین زندگیم رو به طرز خیلی خوبی تعییر دادم.
صبح ها بین 6.5 تا 7 صیح پا میشم. صبحانه میخورم و ناهارم رو میذارم تو کیفم. قمقمه ام رو پر از آب میکنم، و راه میفتم که به اتوبوس برسم. در همین فاصله تا اتوبوس بیاد پادکست پلی می کنم. یا رادیو راه، یا بی پلاس.
مل تایم رو که حدود 15 دقیقه هست رو گوش میدم. از اتوبوس پیاده میشم و منتظر اتوبوس بعدی می مونم. حدود ده دقیقه منتظر اتوبوسم و تا به دانشگاه برسم میشه 8.20.
پس صبح هام با 40 دقیقه پادکست گوش دادن شروع میشه. (داتشگاه با ماشین 8 دقیقه راهه، منتها من چون ماشین ندارم راهم به 40 دقیقه تبدیل میشه. بله دارم به صورت نهان جلب ترحم میکنم).
بعد که به داتشگاه میرسم تا حوالی 12.5 ظهر مدام میتینگ و درس و کاره. سه نفر همزمان اسمم رو صدا میزنن و ازم کمک میخوان. من چاره ای ندارم که با خوش رویی جوابشون رو بدم.
معمولا 12.5 میرم ناهار تا 1 یا برخی اوقات مه زیادی کلافه باشم تا 1.5.
بعد برمیگردم ازمایشگاه و به کارهام ادامه میدم، معمولا تا 5-4.5.
بعد که حیالم حمع میشه پولم حلال شده؛ برمیگردم سمت خونه. اگه خریدی داشته باشم بین راه انجام میده و دوباره اون پروسه ی 40 دقیقه تا خونه طول میکشه.
میام خونه و کمی استراحت میکنم. بعد لباس میپوشم و میرم ورزش. بین 30 دقیقه تا 50 دقیقه رو تردمیل میرم و بعد برمیگردم خونه.
دوش میگیرم.
الان دیگه شده حوالی 9 شب.
حالا وقت اینه که شام بپزم و ناهار فردام رو هم اماده کنم.
بعد حوالی 10 شب پزمان زنگ میزنه.
من ساعت 11 شب معمولا میخوابم.
این ها کارهایی هست که کل روز انحام میدم. فکر میکنم این وسط بتونم برنامه ی دیگه هم بینش بذارم اما واقعا همون 11 شب کاملا خواب الودم. به خاطر بخش پادکست گوش دادن و ورزش کردن و غذا پختن خیلی به خودم افتخار میکنم. هر دانشجوی پی اچ دی نمیرسه همه ی این کارا رو هر روز انجام بده.
دیگه اینکه هفته ی پیش نذری پختم. اندازه ی 12 نفر. بعد حس خوبی داشتم. بله تو اینستا عکس و اینا نذاشتم.
مورد بعدی اینکه کنفرانس 2 تا 7 اکتبر هست (میشه 10 تا 15 مهر)، و من دو تا تاک (سخنرانی) دارم. اسمش دهن پر کنه، اما همون کارایی هست که میکنم. که یکیش مفاله شده و اون یکی قراره مقاله بشه.
ریسرچی که الان دستمه به جاهای خوبی رسیده. البته فردا یه میتینگی دارم که ممکنه یهو پرتم کنه رو نقطه ی اول.
خلاصه اینکه اینجوریا.
از چیزای ناراحت کننده ی این روزا هم نمیگم چوت ارزشی ندارن.
دیگه یادم نمیاد چیا رو ننوشتم.