مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قرمز آبی سبز زرد نارنجی» ثبت شده است

اوه اوه دو تا پست تو یه روز! صفا دادم به بلاگستان :))

.

غروب خلاصه رفتم دارومو از والمارت پیک آپ کردم. دو تا بادمجون، جعفری و گشنیزم برداشتم (اینجا داروخونه ها تو همون مرکز خریدن). یه تیشرت استین بلند دیزنی هم برداشتم که با آف شده بود ۸ دلار. وگرنه تو حالت عادی دیزنی ها گرون ترن. عکس خرس پو و دوستاشو داره رو تیشرتم :| حس می کنم هر بار استادم منو ببینه نا امید بشه :|

هوا برفیییییییی و نسبتا سرد.

رسیدم خونه اینقدر خسته بودم با اینکه معده م قار قور میکرد رفتم کمی دراز بکشم. که احتمالا از فرط خستگی و گشنگی بیهوش شدم. این مدل خوابیدنا پارسال ماه رمضون که فکر کنم ۲۷ ۲۸ روزشو روزه گرفتم زیاد برام افتاد، وگرنه تو حالت عادی من غروبا بعد از کار نمیخوابم.
خلاصه مجدد از گشنگی پاشدم از خواب و احتمالا فشارم افتاده بود چون یخ زده بودم. یه چیز خوردم الان بهترم.

الان رفتم ناهار و شام فردا رو درست کردم. چون دوباره فردا ۶ ۷ غروب میرسم خونه.

دیگه همینا

 

۰ نظر ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۱۰:۱۹
آی دا

یهویی به خودم اومدم دیدم خیلی وقته اصلا برای خودم لباس نخریدم و همه چیزم کهنه و تکراری شده:( بدی رسیدگی به دیگران اینه که یهو خودتو فراموشت میشه بعد همه ش داری چک می کنی کسی کم و کسر نداشته باشه.

رفتم مارشالز چهار تا بلوز مفت برداشتم که دوتاش حالت مهمونی طور داره و دو تاش برای دانشگاه. 

بعد دیدم سه ساله همون پوتین تو پامه :( از کلمبیا یه بوت برداشتم. از پوتین های بلند خوشم نمیاد. حالا بعدا شاید یه دونه کمی بلندتر هم گرفتم.

دیشب دیذم بوتم رسیده و امروز پوشیدم. پام توش راحته.

یه کاپشنم برداشتم که آف ۵۰ درصد خورده بود. هنوز نرسیده اما من فکر میکنم تنگ باشه. نهایت ریترن میزنم.

.

دیروز ۸ صبح رفتم دانشگاه و ۷ غروب برگشتم. تازه با استادم میتینگ داشتم که خوب پیش نرفت. همه ش دیشب بابتش‌ ناراحت بودم.

اما همون دیروز یه invitation دریافت کردم که ازم خواسته بودن co-chair کنفرانس بشم. همون کنفرانسی که پارسال رفتم.

چقدر پارسال دلم میخواست کنفرانسه تو کالیفرنیا باشه :| بعد کلا تو کنتاکی بود و بعدا هی همه چیز به هم پیچ خورد و تهشم اصلا بهم خوش نگذشت؛ تا حدی که میگفتم من دیگه کنفرانس نمیرم.

دیروز به استادم گفتم در مورد invitation, که گفت البته که باید قبول کنی. 

حالا امسال کنفرانسه تو ایالت Nevada شهر اسپارکس هست. همون ایالتی که شهر لاس وگاس توشه و ایرانی ها میشناسن. خوبه، کم کم داره به کالیفرنیا نزدیک میشه :))

اینقدری که پارسال استرس کشیدم سر کنفرانسه، امسال قیافه م پوکر فیس ه. اما وقتی استادم میگه باید قبول کنی، لابد باید قبول کنم...

.

رژیمم اما ورزش نمیرسم برم. غروبا شدیدا خسته ام و اشپژخومه و اتاقمم ریخته ست.

۰ نظر ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۳۹
آی دا

الان ۹ صبحهه و من سوار اتوبوس دارم میرم دانشگاه. خوشحالم تو اتوبوس فرصتی پیش اومده تا بنویسم.

پژمان خونه خوابیده. جمله ی عجیبیه برام اما واقعیه. سال پیش این موقع دیگه از اومدنش نا امید شده بودم. هر چند به زودی میری شهر دیگه ای بخاطر دانشگاش، اما اینکه حداقل تو یه کشوریم نه توی دو تا قاره ی مختلف خوشحالم.

.

توی تعطیلات پرووف مقاله اومد و روش کار کردم. چند روزیه مقاله جدیده چاپ شده. اما از طرفی کمی هم خسته ام.

اومدن پژمان و جمع و جور کردنش، کارای ازمایشگاه و مسایل زندگی ازم کمی انرژی گرفته.

برای مثال، همینکه برای پژمان سیم کارت بگیرم کلی اذیت شدیم و داستان داشتیم. اول اینکه دو بار از یه شرکتی سیم کارت گرفتیم هر دوبار سیم کارت متعلق به یکی دیگه بود. بعد فهمیدیم سیم کارت های اینجا کلا به مدل گوشیش نمیخورن و سرویس ها درست کار نمی کنن. دیگه نهایتا قاطی کردم و رفتیم یه شرکتی و یه پلنی برداشتیم که گوشی همراهش میداد. گوشیه خفن نیست اما بازم تا ۱۵۰ دلار برام خرج برداشت، اما حداقلش اینه که دیگه گوشی و سیم کارت داره برای کاراش.

الان درگیر گرفتن خونه براشیم. اما می دونم حل میشه. در واقع این فصلی که پژمان اومده فصل مناسبی برای خونه گرفتن نیست، و شهرشونم یه شهر دانشگاهی کوچیکه. بابت همینه خونه نیست یا کرونه یا دوره یا خلاصه یه ایرادی داره.

دیگه دیروز حس کردم کلا دارم قاطی میکنم. بعد ارامشمو حفظ کردم رفتم باقلوا درست کنم.

.

خلاصه میگذره این روزا هم. اندکی صبر!

۳ نظر ۱۹ دی ۰۱ ، ۱۸:۰۲
آی دا

مینویسم تا بمونه که اواخر سال ۲۰۲۲ هی اتفاقای خوب افتاد، هر چند که در طی سال روزای زیادیش چشمام گریون بود.

پول مالیات فدرال رو خلاااااصه برام واریز کردن. اونم بعد از کلی پیگیری و تلفنی حرف زدن و... اینقدر خوشحال شدم که گریه م گرفته بود.

مقاله م اکسپت شد در حالی که انتظار نداشتم اینقدر زود جوابش بیاد. فکر میکنم تو ایشو اول سال ۲۰۲۳ چاپ بشه.

مقاله های قبلی م دو تا سایت تازه خورد که کلی بابتش خوشحال شدم.

و از همه مهم تر، 

پژمان یکشنبه غروب، که میشه کریسمس میرسه پیشم :)

کلی خونه رو اماده کردم و خرید کردم و جا باز کردم براش. تقریبا باورم نمیشه و خوشحالم که تا دو روز دیگه اینجاست.

.

برنامه ریزی بعدیم تمرکز روی جایزه ای هست که دارم براش اپلای میکنم. هر سال به بهترین محقق گروه بایومدیکال جایزه میدن (هزار دلار) و از نظر استادم من شانسم بالاست که ببرم. حتی اگه جایزه رو نبرم، ایرادی نداره، اما تلاشمو براش می کنم.

 

۷ نظر ۰۳ دی ۰۱ ، ۰۶:۳۹
آی دا

اینکه چطور شد تصمیم گرفتم برم ایران، احساسات متناقضی رو در من زنده می کنه. ترس اضطراب نگرانی، اما از طرفی دلتنگی خانواده به همه ش می چربید. تصمیم پست قبل همین رفتن به ایران بود.

تو همین فکرها روزامو میگذروندم تا اون شبی که مامان چشاشو عمل کرد و گفتن بعد از ریکاوری اسم تو رو صدا میزده. همون شب من بلیط گرفتم. 

بعد از خریدن بلیط، اتفاقات اخیر رخ داد...روزها نگران بودم و شب ها خواب میدیدم. حتی به همین خاطر روزهای کنفرانس هم بهم خوش نگذشت. کنفرانس اکتبر بود و من برای نوامبر بلیط خریده بودم.

خلاصه تصمیم نهایی رو گرفتم که هرچقدرم سخت، اما برم ایران.

هیچکی جز پژمان نمی دونست دارم میام.

سفر به ایران تو پروازا اذیت نشدم، جز اینکه خیلی گرمم بود. اما خداروشکر همه چیز نرمال گذشت. اون لحظه ای که مامان رو دیدم فراموش نمی کنم. اولش چون باور نمی کرد منم، منو نمیشناخت.

همه ی اعضای خانواده من و پژمان و دوستم زهرا خیلی خوشحال شدن. حتی همسایه ها که اتفاقی منو دیده بودن جلو در خونه خیلی خوشحالی می کردن.

هفته ی اول هوا خیلی خوب و کرم بود و همه چیز تازگی داشت. بعد پژمان برای کاری رفت ترکیه و من عملا هفته دوم رو تنها موندم. به محض اینکه پژمان برگشت، سرمای سختی خوردم و عملا هفته ی سومم که هفته ی اخر بود رو همه ش مریض بودم. 

بعد از دیدن خانوادم که مهم ترین چیز بود، دوباره تونستم سبزمیدان و شهرداری رو ببینم. دوباره تونستم تو شهر کوچیکمون قدم بزنم و تاکسی سوار شم. تونستم از مغازه ها خرید کنم و تو صف بانک بمونم! تونستم خونه ی خواهر و برادرم مهمون باشم و ذوقشون از حضور من رو ببینم. تونستم با پژمان به کافه و کتاب فروشی و رستوران های مورد علاقه م برم.

برای خودم یادگاری یه گوشواره خریدم که هر بار نگاش کنم یاد این سفرم بیفتم.

سفر ۲۰ روزه م به چشم بهم زدنی گذشت و تموم شد. الان فقط عکس ها و ویدیوهاش مونده.

برگشتنی به امریکا، یه مقدار بهم استرس وارد شد چون پرواز اول تاخیر داشت، و مرزی به پر‌واز امریکام رسیدم.

خلاصه که ۷ غروب رسیدم راچستر و دوستم اومد دنبالم فرودگاه. ۸ شب خونه بودم و بعد از یه دوش و خوردن شامی که دوستم برام خریده بود بیهوش شدم.

فرداش ۸ صبح پاشدم رفتم ازمایشگاه و بچه های ازمایشگاه تعجب کرده بودن که با این از حجم خستگی و جت لگ چطور برگشتم سر کار. اما باید دو تا پروژه رو سر و سامون میدادم که تا دیروز جفتشونو انجام دادم و دیگه امروزو خونه موندم کمی به زندگیم برسم (حدود یه هفته ست برگشتم و همه ش داشتم کار میکردم و حسابی خسته شدم).

اینجا دیگه روزهای اخر سال هست و همگی تو تب و تاب هستن. استادم داره میره مسافرت هند، ادریان برمیگرده مکزیک، و اولیویا برگشت شهرشون.

انشالله این روزهای اخر سال هم به خوشی بگذره...الهی امین...

۱۴ دسامبر ۲۰۲۲ 

 

۲ نظر ۲۳ آذر ۰۱ ، ۱۸:۳۱
آی دا

همزمان دلم گرفته خوشحالم استرس دارم میترسم و هیجان زده ام.

 

تصمیم مهمی گرفتم و همه ی این احوال بابت اینه.

 

 

+قضیه تکس حل شد. اما شما همچنان برام دعا کنین.

۱ نظر ۰۹ آبان ۰۱ ، ۱۷:۵۲
آی دا

هم اکنون یه خبر خوش دریافت کردم، اومدم بنویسم تا یادم بمونه.

برای اولین بار به عنوان ریویور برای یه ژورنال (مجله) دعوت شدم که مقاله ریویو (review) کنم.

حوزه ی کاریش تخصص خودمه.

اگه نمی دونین ریویور (reviewer) چیه:

همه ی ژورنال های علمی، برای اینکه مقالات علمی رو چاپ کنن، از نظر چند تا متخصص استفاده میکنن تا مطمئن بشن مقاله صلاحیت علمی داره.

تعداد متخصص ها معمولا کمتر از سه تا نیست. این افراد که معمولا اساتید دانشگاه، یا دانشجوهای سال آخر دکترا، یا پسا دکترا هستن، اون کار علمی رو بررسی میکنن و ایراد میگیرن و سوال میپرسن. هویت ریویورها برای نویسنگان مقاله همیشه مجهول میمونه، اما ریویور میتونه هویت اونا رو ببینه. ریویور میتونه مقاله رو فاقد صلاحیت علمی بدونه و ریجکتش کنه. یا میتونه ایراد بگیره و سوال بپرسه و از نویسندگان بخواد که بهبود بدن کار علمیشونو.

نهایتا ریویورها تصمیم میگیرن مقاله توی اون مجله چاپ بشه یا نه.

 

خب من الان یکی از کسانی هستم که برای سرنوشت یه مقاله تصمیم میگیرن.

 

 

نوشتن بسه، من برم بخوابم. فردا صبح میتینگ دارم.

۳ نظر ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۴۰
آی دا

هی هر بار میام بنویسم اما نمیشه.

خب اول از چیزهایی که خوشحالم میکنه می نویسم؛ بعد اگه حال داشتم ادامه میدم.

اول اینکه روتین زندگیم رو به طرز خیلی خوبی تعییر دادم.

صبح ها بین 6.5 تا 7 صیح پا میشم. صبحانه میخورم و ناهارم رو میذارم تو کیفم. قمقمه ام رو پر از آب میکنم، و راه میفتم که به اتوبوس برسم. در همین فاصله تا اتوبوس بیاد پادکست پلی می کنم. یا رادیو راه، یا بی پلاس.

مل تایم رو که حدود 15 دقیقه هست رو گوش میدم. از اتوبوس پیاده میشم و منتظر اتوبوس بعدی می مونم. حدود ده دقیقه منتظر اتوبوسم و تا به دانشگاه برسم میشه 8.20.

پس صبح هام با 40 دقیقه پادکست گوش دادن شروع میشه. (داتشگاه با ماشین 8 دقیقه راهه، منتها من چون ماشین ندارم راهم به 40 دقیقه تبدیل میشه. بله دارم به صورت نهان جلب ترحم میکنم).

بعد که به داتشگاه میرسم تا حوالی 12.5 ظهر مدام میتینگ و درس و کاره. سه نفر همزمان اسمم رو صدا میزنن و ازم کمک میخوان. من چاره ای ندارم که با خوش رویی جوابشون رو بدم.

معمولا 12.5 میرم ناهار تا 1 یا برخی اوقات مه زیادی کلافه باشم تا 1.5.

بعد برمیگردم ازمایشگاه و به کارهام ادامه میدم، معمولا تا 5-4.5.

بعد که حیالم حمع میشه پولم حلال شده؛ برمیگردم سمت خونه. اگه خریدی داشته باشم بین راه انجام میده و دوباره اون پروسه ی 40 دقیقه تا خونه طول میکشه.

میام خونه و کمی استراحت میکنم. بعد لباس میپوشم و میرم ورزش. بین 30 دقیقه تا 50 دقیقه رو تردمیل میرم و بعد برمیگردم خونه.

دوش میگیرم.

الان دیگه شده حوالی 9 شب.

حالا وقت اینه که شام بپزم و ناهار فردام رو هم اماده کنم.

بعد حوالی 10 شب پزمان زنگ میزنه.

من ساعت 11 شب معمولا میخوابم.

 

این ها کارهایی هست که کل روز انحام میدم. فکر میکنم این وسط بتونم برنامه ی دیگه هم بینش بذارم اما واقعا همون 11 شب کاملا خواب الودم. به خاطر بخش پادکست گوش دادن و ورزش کردن و غذا پختن خیلی به خودم افتخار میکنم. هر دانشجوی پی اچ دی نمیرسه همه ی این کارا رو هر روز انجام بده.

 

 

دیگه اینکه هفته ی پیش نذری پختم. اندازه ی 12 نفر. بعد حس خوبی داشتم. بله تو اینستا عکس و اینا نذاشتم.

 

مورد بعدی اینکه کنفرانس 2 تا 7 اکتبر هست (میشه 10 تا 15 مهر)، و من دو تا تاک (سخنرانی) دارم. اسمش دهن پر کنه، اما همون کارایی هست که میکنم. که یکیش مفاله شده و اون یکی قراره مقاله بشه.

ریسرچی که الان دستمه به جاهای خوبی رسیده. البته فردا یه میتینگی دارم که ممکنه یهو پرتم کنه رو نقطه ی اول.

خلاصه اینکه اینجوریا.

از چیزای ناراحت کننده ی این روزا هم نمیگم چوت ارزشی ندارن.

دیگه یادم نمیاد چیا رو ننوشتم.

 

۱ نظر ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۰۵:۳۸
آی دا

چند روزه پست نداشتم...

 

1- احتمالا همه تون عکس های آبشار نیاگارا رو دیدین که گذاشتم. تجربه ی فوق العاده ای بود. نمی تونم توصیف کنم که از این تجربه چقدر خوشوقتم...می دونم ایران هم جاهای زیادی داره که فوق العاده ان، اما دیدن آبشاری که تو کل دنیا معروفه، حس و حال دیگه ای داشت...

2- هفته ی گذشته با دوچرخه بدجور زمین خوردم. هم خودم رو به فنا دادم و هم دوچرخه رو. سرعت داشتم، دوچرخه مانع رو نرفت بالا، لاستیک لیز خوردم، خیلی خیلی بد افتادم. کلا ایمنی سرم بود. تمام بدنم کبود شد و دست راستم تا دو سه روز خوب تکون نمی خورد. چرخ جلوی دوچرخه نابود شده به کلی.

3- فردا قراره با یه سری از بچه ها بریم گردش. توشون هندی و آمریکایی هم هست.

4- امروز کمی رفتم دویدم. بعد رفتم رو تردمیل. دیگه دوچرخه که ندارم. همینجوری باید سر کنم.

5- این هفته رو از استادم مرخصی گرفتم تا استراحت کنم. خیلی خوشحالم. دیشب و صبح برای اولین بار خیلی خوب خوابیدم. همه ی بجه های ازمایشگاه گفتن you deserve it... تو استحقاقش رو داری.

و راستش خوشحال دارم مسافرت نمیرم چون اونم خستگی خودشو داشت. تازه کلی پول از جیبم میرفت.

6- انشالله که خدا کمکم میکنه و تا پایان تابستون این پروژه م رو تموم می کنم.

7- با آلمانی ها جلسه داشتیم. خیلی خوب بودن و باهاشون آشنا شدم. قرار شده یه روش انالیز جدید ازشون بیاموزم. چقدر آدم های ماهی بودن!

8- چون آدریان امتحان رو افتاده، استادم مراعاتش رو میکنه و در حضورش درباره امتحان صحبت نمیکنه. این بار میتینگ داشتیم و بهم گفت چقدر عالی بودم. خوشحالم!

 

 

همین!

۲ نظر ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۱۷
آی دا

این پشت رو دیشب نوشتم اما هر کاری کردم پست نشد:

 

امروز در حالی که تن خسته مو داشتم از دانشگاه میاوردم خونه، ایمیلی از مسئول تحصیلات تکمیلی گرفتم که پاس شدنم تو امتحان کوالیفای رو تبریک گفته بود.

خیلی خیلی خوشحال شدم. هنوز باورم نمیشه این مرحله رو پشت سر گذاشتم. دوره ی سختی بود که گذشت. خداروشکر که خوب تموم شد.

متاسفانه آدریان مردود شده. خیلی براش ناراحت شدم. مجدد میتونه امتحان بده، منتها 7 ماه آینده (زمستون آینده). اگه اونم پاس میشد، خوشحالیم بیشتر میشد.

قول داده بودم در مورد امتحان بنویسم. امتحان کوالیفای در اکثر رشته های مهندسی در بیشتر دانشگاه های امریکا به این شکله:

برات سه تا مفاله میفرستن. تو 1.5 روز فرصت داری یکیش رو انتخاب کنی.

بعد از اون حدود 3 هفته فرصت داری که مقاله رو مورد نقد تحلیلی قرار بدی. باید همه ش رو از جهات مختلف بررسی کنی و همه چیز رو مورد سوال قرار بدی. ایراد گرفتن از مفاله باید با رفرنس دهی باشه. تو نمیتونی فقط خشک و خالی ایراد بگیری. باید منابغ مختلف بیاری که به چه دلیل کارشون اشتباه بوده. و حالا که کار اشتباه بوده تو چه پیشنهادی برای بهتر شدن کار میدی؟

لازم به ذکره که مقالات همه شون مفالات خیلی خفن با ایمپکت فکتورهای بالا هستن. یعنی گزوه های علمی قوی اونا رو انجام دادن و همین موجب سخت شدن کار میشه.

بعد از اینکه ایراد گرفتی، حالا باید برای مقاله future direction ارائه بدی. یعنی تز بدی که بهتره مسیر ریسرچ به کدوم سمت پیش بره. باید مراحل اول چیزی که ارائه میدی رو تا حدودی انجام بدی. برای مثال من 3 تا تز دادم. برای مورد اول مدل سازی آماری انجام دادم با مینی تب، برای مورد دوم شبیه سازی 2 بعدی با کامسول اتجام دادم، و برای مورد سوم چون تجهیزات نداشتم، فقط تز رو مطالعه کردم براشون (یه مدل 3 بعدی پیشنهاد داده بودم.)

همه ی این قضایا رو باید تو 15 صفحه ریپورت ارائه کنی به علاوه ی اسلاید. من ددلاینم 31 می بود و باید سابمیت می کردم فایل ها رو.

امتحان شفاهیم دو روز بعد بود یعتی 2 جون.

45 دقیقه باید ارایه شفاهی می دادم، و بعد داورهام که همه شون پروفسور بودن، اندازه ی 1 ساعت و ربع ازم سوال پرسیدن.

همین امتحان شفاهی سخت ترین بخش کاره. چون باید رو موضوعات زیادی احاطه داشته باشی. من محبور شدم یه سری درس لیسانسم رو مرور کنم برای امتحان شفاهی. مخصوصا مکانیک سیالات رو.

نهایتا نمره به شکل pass یا fail  میاد.

راستی حق نداری در مورد موضوعات علمی امتحان با کسی صحبت کنی. نباید برای کسی ارائه ش بدی. نباید ایده هاتو از کسی بگیری و ... .

دانشگاه های ما عقیده دارن که به جای امتحان خالی از مباحث و حفظ فرمول، دانشجوی دکترا باید بتونه قدرت تجزیه و تحلیل مباحث علمی رو داشته باشه و خودش بتونه مستقلا فکر کنه.

چون PhD یعنی The doctor of philosophy ، پس باید بتونی مسائل رو از چند پله بالاتر بررسی و نقد کنی.

امیدوارم کامل توضیح داده باشم!

آقا من دلم هنوز پیش اسمارت واچ ه. خودمو کنترل کردم امشب خرید نزدم....

۹ نظر ۱۸ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۰۶
آی دا

امروز خونه موندم و اون پروژه اخر رو سر و سامون دادم. فردا که میرم ازمایشگاه هیچی، پس فردا یه دور دوباره چک میکنم و سابمیت میکنم که پرونده این ترم بسته بشه.

 

عین این غارت شده ها، هم ضد آفتابم تموم شده، هم سرم دور چشمم، هم دیودورانت زیربغلم!

هر چی بالا پایین کردم نخرم، دیدم نمیشه، پوستم از این بدتر میشه.

البته ناشکری نمی کنم. پوستم بد نیست. ندرتا جوش میزنه. منتها چند تا لک از سال های پیش مونده که نگرانم بیشتر بشن.

خلاصه که موارد بالا رو گرفتم، با یه میسلار واتر (اونی که از ایران اورده بودم حالت کرمی داشت و منقضی شده بود، دور انداختم)، و یه کرم پودر.

کلا بعد از هر بار خرید احساس گتاه و عداب وجدان میگیرم. اما دیگه چیکار کنم، نمیشه تو این گرمای تابستون بدون ضدآفتاب رفت بیرون که. یا اومد خونه ارایش رو پاک نکرد که. یا با بوی گند رفت بیرون که!

خوشبختانه مارک هاش، چون همینجایی هستن اونقدرا گرون نمیفتن. اینجا اگه بخوای محصولات اروپایی بخری برات گرون تر میفته تا حدودی. اما محصولات وطنی!! قیمتش مناسبه.

 

یکی از دوستان اینجام که دختر خیلی خوبی هم هست، اینقدر مراقبت میکنه توی خرید که من بهش حسودیم میشه. متلا میگفت که از وقتی اومده نه ضد آفتاب گرفته و نه زده. و جالا من از تصور ایتکه بدون ضد افتاب برم بیرون پنیک میزنم. نخواستم بهش تاکید کنم که این یه موردو صرفه جویی نکن و یه ارزونشم شده بخر، ترسیدم ناراحت بشه.

 

یعنی میشه تا روز کنفرانس من به وزن دلخواهم رسیده باشم؟

 

 

۲ نظر ۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۵
آی دا

چه اتفاقاتی قراره این هفته بیفته؟

اول اینکه این هفته هفته ی آخر کلاسا هست و دیگه کلاسا تموم میشه.

دوم اینکه اون یکی ارائه م رو این هفته میدم و دیگه فقط سابمیتش می مونه، که حدود 10 روز براش فرصت دارم.

سوم ایتکه استادم گفته این هفته میتینگ رو نمیاد، و قراره من جاش lead  کنم میتینگ رو. خودم حس خاصی به این قضیه ندارم. ظاهرا داره روم کار میکنه که در اینده خودم پروفسور شدم چطور باشم، اما خودم هنوز تو فازش نیستم. 

 

 

ترینینگ اولیویا رو نسبتا تموم کردم. برخی روزا که میاد خیلی خوب و مفیده. برخی روزا کاملا ذهنش پاک شده و گیج میزنه. اما مجموعا ازش راضی هستم.

ازم پرسید هفته ی اینده تولدشه و دوشنبه رو میتونه نیاد؟ گفتم ایراد نداره.

ظاهر اینستام پر از اشپزی مهمونی و فلانه. کسی خبر نداره دیگه تا 4 صبح مقاله میخوتم. نکنه بداموزی داشته باشم برای ملت.

خدایا میشه گره از کار ریسرچم باز کنی تا پایان تابستون بخش قابل توجهیش انجام شده باشه. شیا تو خواب هم دارم مرور میکنم کارمو.

به خواهرم میگفتم حالا که یه مقاله خفن چاپ کردم، دیگه همش استرس دارم نشه و نتونم بهترشو چاپ کنم.

خدایا منو برگردون به روزایی که عین اسب کار میکردم. الته اول گردنمو خوب کن بعد! گردنم دوباره عود کرده.

۰ نظر ۲۹ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۵۱
آی دا

امروز روز خوبی بود. بعد از اینکه دو روز الکی الکی خودمو حرص دادم، امروز با بچه ها رفتیم افطاری گرفتیم و بعد رفتیم کاسکو خرید کردیم.

شنبه مهمون دارم. دو تا از بچه هایی که از اوایل اومدنم باهاشون دوست شدم. میخوام قرمه سبزی بپزم. امروز سبزی هاشو گرفتم.

 

دو سه هفته ست شل شدم. یعنی نه که کار نکنم. تو ذهنم مدام دنبال راه حلم منتها نشون نمیدم. یعنی بیشتر نگران ازمون کوال هستم که حدود یک ماه دیگه دارمش. هی سعی میکنم براش مقاله بخونم.

کاشکی اون روز رو ببینم که امتحانم رو دادم و پاس شدم و دارم پست میذارم. هفته ی اول جون امتحان دارم.

 

 

۲ نظر ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۵۵
آی دا

خب. تولدهام هم تموم شد.

دیشب 5 تا از دوستام رو دعوت کرده بودم. که دو تاشون سرمای خیلی بدی خوردن و نتونستن بیان از ترس ایتکه بقیه رو مریض کنن. البته بیشتر ترسیدن کووید باشه و اون جواب منفی کاذب باشه.

خلاصه مه تولد با 3 تا از بچه ها برگزار شد. خوش گذشت، خداروشکر.

برای اولین بار بود که برای خودم بادکتک خریده بودم. و دسته گلی رو انتخاب کردم که خیلی دوستش داشتم. در واقع کمی ولخرجی شد، منتها گقتم جابزه ی اکسپت شدن مقاله م هم هست.

دوستان برام یه پنینی ساز گرفتن. البته ازم پرسیده بودن پی میخوای، و منم گفتم ساندویچ ساز دوست دارم. اینا هم با هم اینو برام گرفتن.

انشب هم دوست دیگه م با دختر 7 ساله ش اومد. خیییییلی کادوهاشونو دوست دارم. اضلا قیمت مد نظرم نیست. ایتکه وقت گذاشته بود و تمام چیزایی که فکر میکردم مورد سلیقه م هست رو برام گرفته بود، خیلی برام ارزش داشت. یه پیراهن تابستونه، یه سربند، یه کارت پستال، یه عروسک اسب تک شاح، یه دیگ کوچولو.

بعد که رفتن دلم گرفت.

دیگه حالا حالاها مناسبتی نیست که بابتش اینطوری خوشحالی کنم. یه استراحتی هم میشه.

 

 

این هفته یه ارایه دارم، و هفته ی آینده یه ارایه ی دیگه. همینطور این دو تا ارایه ها، دو تا سایمیت هم دارن، و اگه اشتباه نکنم این ترم تموم میشه! لی لی لی لی!!

این ترم از لحاظ کورس داشتن بهم کمتر سخت گذشت. اما فشار روانی داشت چون همه ش باید تمرین حل می کردیم.

بعد که ترم تموم بشه، امتحان کوالیفای دارم.

انشالله که خدا کمکم میکنه و از پسش با سربلندی بر میام.

بعد که امتحان کوالیفای تموم بشه، میمونه ریسرچ و سمینارها و انشالله دیگه قشنگ میتونم رو ریسرچم تمرکز کنم.

فعلا منتظر این مقاله مم که اکسپت شده چاپ بشه، بعد من هی عین این مقاله ندیده ها برم وبسایتشو چک کنم و از دیدن اسم خودم به عنوان نویسنده اول حال کنم :))))

 

 

 

خدایا شکرت بابت همه چیز.

 

 

 

۱ نظر ۲۲ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۰۲
آی دا

هدیه ی تولدم رو سه روز زودتر از خدا گرفتم!

مقاله م پذیرفته شد تو اون ژورنالی که ارزوم بود مقاله داشته باشم! انشالله بزودی چاپ میشه.

خدایا ازت ممنونم که هستی و هوامو داری!

 

۴ نظر ۱۷ فروردين ۰۱ ، ۱۹:۴۲
آی دا

دلم گرفته بود کل روز. یک ساعت پیش بعد مدت ها یه دور گریه کردم، بعد حس کردم خیلی سبک شدم، پاشدم نصفه شبی هفت سین چیدم!

خونه ی ما قبلا همیشه شلوغ بود و نمیشد سفره رو زودتر گذاشت.

امروز خیلی کارا کردم. لاندری کردم. ظرفا رو ماشین ریختم. وسیله ها رو مرتب کردم. اشغال بیرون گذاشتم.

فردا فقط باید کف آشپزخونه رو طی بکشم، خونه رو جارو کنم، و اتاقم رو کمی مرتب کنم. شاید بوفه رو هم خاک گیری کردم.

اها فردا باید موهامم رنگ کنم و ابرو بردارم! چقدر کارام زیاد شد یهو :| 

یکشنبه هم بعد سال تحویل خونه ی یکی از بچه ها دعوتیم که همکلاسیمم هست. 

اها، امروز لاله بنفش خریدم، با شیرینی نارگیلی!! تو همین فروشگاه های امریکایی هم همه چی هست منتها باید خوب چشم بچرخونی. من شدیدا هوس شیرینی نارگیلی کرده بودم. یه بسته برای دوستمم خریدم براش ببرم دست خالی نباشم.

اینجا بارون میباره. میدونم رشت هم داره میباره.

اها. مقاله رو سابمیت کردیم مجدد، ایشالا این بار اکسپت میشه. الهی آمین. اگه بشه، میشه عیدی سال جدیدم. هر چند حداقل یک ماه طول میکشه معلوم بشه.

۰ نظر ۲۸ اسفند ۰۰ ، ۰۹:۴۵
آی دا

پژمان برام حدود ده کیلو بار پست کرده.

نمی دونم میرسه یا نه. بسته های پستی دوستام که میرسه ایشالا مال منم برسه.

یه سری ظرف هام. یه کاپشنم. سه تا رومیزی سنتی. یه مقدار چوچاق خشک. دو تا کتاب فارسی. نبات. زعفران. و یه سری چیزای دیگه فرستاده. ایشالا که قبل عید بهم برسه. یکی از دلخوشی های این روزام رسیدن همین بسته ست.

 

نمی دونم سرماخوردگیه یا چی. بینی م سمت چپش کاملا زخمه تا بالا. ازون ور نفس نمیشه کشید. عطسه. سردرد.

این روزا چون همه چیز قاطی شده دقیقا نمی دونم کدوم به کدوم مربوطه!

۲ نظر ۲۷ بهمن ۰۰ ، ۰۸:۲۵
آی دا

حدود دو ماه و ده روز دیگه تولدمه.

دلم میخواد یه لباس قشنگ بگیرم. دلم میخواد لاغرتر بشم. دلم میخواد عکس های قشنگ بگیرم. دلم میخواد یه چیز به خصوص به خودم هدیه بدم.

اگه مقاله مم که تا اون موقع اکسپت شده باشه، دیگه هدیه مم از خدا گرفتم!

اگه تا تولدم زنده موندم، دومین سالیه که برای تولدم تنهام.

۲ نظر ۱۳ بهمن ۰۰ ، ۰۸:۵۱
آی دا

صبح با یه میتینگ شروع شد. بعد ازمایشگاه و تست. بعد از ۱۲ ظهر تا ۵ عصر کلاس.

ادریان از مکزیک برگشته. کلی حرف زدیم دلم باز شد. دلم براش تنگ شده بود.

کمر درد تموم شد گردن درد شروع شد.

حس می کنم قیافه م شاداب نیست. با اینکه خب هر شب صورتمو میشورم. سرم زیر چشم میزنم. صدافتاب پ مرطوب کننده میزنم. اما انگار کدر شدم.

هر چند دخترای محقق دیگه رو هم اطرافم میبینم اونام بهتر نیستن همچین.

چه کنم خوشگل تر شم.

اها یادم اومد اب نمی خورم زیاد.

۳ نظر ۲۲ دی ۰۰ ، ۰۷:۰۶
آی دا

تو جام نشستم. کمر دردی که بعد از سفر بوستون گرفتارش شدم به علاوه درد پریودی، قشنگ حالمو زار کرده.

قرار بود امروز دانشگاه برم تا کار مهمی رو انجام بدم. اما صبح دیدم نمی تونم. حتی نمی تونم تمرکز کنم مقاله بخونم. 

این ترم علاوه بر ریسرچ و کورس، منتورشیپ یه دانشجوی لیسانسو بر عهده دارم. اولین تجربه م هست. ظاهرا اینجا تو رزومه خیلی مهمه که با یه دانشجوی لیسانس کار کرده باشی. 

واقعا نمی دونم چطور میتونم از پس حجم این همه کار بربیام.

فعلا از پس درد امروز بربیام کلاهمو بندازم هوا.

فردا میرم دُز سوم رو بزنم. این بار مدرنا.

هفته ی اینده هم نوبت دکتر گرفتم که تیروییدم چک بشه، چون قرص های تیروییدم از ایران تموم شده.

استادم کرونا گرفته بود و من شدیدا نگرانش بودم. دیروز باهاش میتینگ رفتم و دیدم حالش بهتره خداروشکر.

چقدر خوبه که حرفای ذهنمو مینویسم. تخلیه میشم. حتی حس میکنم دردمم بهتر شده.

جالبه که برخی چیزا رو فقط تو کانال مینویسم. برخی چیزا اینستاگرام، اما واقعی ترین چیزا رو اینجا.

 

۱ نظر ۱۶ دی ۰۰ ، ۱۹:۴۷
آی دا