بجای فکر کردن به ادمایی که دوستم ندارن؛
باید به ادمای زیادی که دوستم دارن فکر کنم.
روزای ازاردهنده هم میگذرن. تهش روسیاهی میمونه به زغال.
فعلا کارای مهم تری دارم.
بجای فکر کردن به ادمایی که دوستم ندارن؛
باید به ادمای زیادی که دوستم دارن فکر کنم.
روزای ازاردهنده هم میگذرن. تهش روسیاهی میمونه به زغال.
فعلا کارای مهم تری دارم.
شاید همه چیز از ۲۰ مهر ۹۶ شروع نشده باشه،
اما همه ی همه ش ازین تاریخ برامون قطعی شد.
همون روزی که تو کلاه فرانسوی مشکی ت رو گذاشته بودی و وزنت ۱۰۵ کیلو بود؛ و منِ ۵۹ کیلویی که روسری بلند صورتیم رو گذاشته بودم رو همون لحظه ی اول با نگاه مهربانت میخکوب کردی؛ اونم در بهترین جای دنیا؛ میون یه عالمه کناب؛ وقتایی که هموز شهرکتاب تو بلوار توحید بود.
عزیزِ دلِ من؛ ما درین سه سال، بالا پایین های زیادی داشتیم.
رابطه مون به مو رسید اما پاره نشد.
ما برای ترمیم رابطه مون و خوشحال نگه داشتنش تلاش های زیادی کردیم و می کنیم.
ما عشق رویایی بی دردسر نداشتیم؛ اما اونقدری به هم علاقمند بودیم که از خیلی چیزها چشم پوشی کنیم تا همدیگه رو داشته باشیم.
اون روزی که دیدمت، و بعدش به پیشنهاد تو رفتیم تو یه کافی شاپ نشستیم؛ روز قشنگی بود. ۲۰ مهر ۹۶ بود. یادمه که بعدش یک مسیر طولانی رو راه می رفتم و لبخند می زدم. من تصمیمم رو گرفته بودم؛ میخواستم باهات و برات بمونم. و تو فرداش بهم گفتی که از خیلی وقت پیشش تصمیمت رو گرفته بودی. و من از همون روز، هیچ وقت اشتیاقم از بودنت کم نشده.
عزیزِ خوش قلبِ صبورِ محجوبِ من؛ این سه سال اگه توی ۱۰۵ کیلویی رو به ۹۳ کیلو و من ۵۹ کیلویی رو به ۶۳ کیلو تغییر داد؛ اما توی مهر و عشق و محبت مون نسبت بهم تغییری نداد. من هنوز مثل روزای اول عاشقتم و امیدارم ۳۰ سال و ۳۰۰ سال منبعد هم عاشقت بمونم.
ما تمام چالش ها رو با هم حل کردیم و حالا که دیگه تو عرق ریزان مراحل آخریم؛ من ایمان دارم که غول ویزا هم زورش به ما نمیرسه.
ما تا این لحظه با دلار س.ی تومنی و اوضاع اشفته و کرو.نا و بدبختی های ویزا و گرفتن پذیرش و هزار تا سختی دیگه جنگیدیم. باز هم میجنگیم و میدونم که عشقمون پیروز میشه.
از فردا چهارمین سال اشناییمون شروع میشه و من خوشبختم که دارمت.
سالگرد آشناییمون مبارک.
* ترانه ستاره آقای مرتضوی:
تو اینجایی که نورانی شه اسمم به من برگرده خورشید شبانه
که من دیوانه شم از خواستن تو جهان رنگین کمون شه از ترانه
به من چیزی بده از موج و شبنم به من چیزی بگو از ماه و ماهی
صدام کن تا که در وا شه به رویا که رد شم از شبستان تباهی
من هر نذری بلد بودم انجام دادم.
نمی دونم بقیه برای اینکه حاجت روا بشن دیگه چیکار می کنن.
اون کیه که از دیروز نشسته کاردستی درست میکنه و کمد مرتب میکنه و اصلا باکیش نیست که کلی کار مهم تر داره😑
دارم خیلی از وسیله هامو جمع میکنم بدم کسایی که شاید احتیاج داشته باشن.
برای منی که حاضر نبود از کوچیک ترین وسیله ش بگذره حرکت بزرگیه!
از وقتی جواب پذیرش اومده تا کنون خواب راحت نداشتم
امشبو راحت میخوابی آیدا خانم؟
آره، تا شروع دغدغه ای تازه :|
نوبت مصاحبه ویزا برای دوبی گرفتیم و من حس میکنم تمام تن و بدنم کتک خورده بس که خسته و کلافه ام.
همینم خدا روشکر.
امیدوارم اون قانون 14 روز قرنطینه رو بردارن.
خدایا میشه یه نشونه بدی دلم گرم بشه.
وجود همسر مهربان و خانواده ی خوب و حامی خوبن. عالی ان. اینکه اینقدر دوستم دارن فوق العاده ست. اما یه نشونه بده، یه هل بده که زندگی آینده م اوکی بشه ازین هول و بلا و نگرانی در بیام.
من که اینقدر زحمت کشیدم درس خوندم. زبان خوندم. ازمون دادم. اپلای کردم. هر روزمنتظر جواب اپلای موندم. تو هول و بلای نامزدی و عقد دو بار مصاحبه با استادم و دانشجوهاش دادم. الانم که دوباره درگیر زبان خوندنم. خدایا میشه کمک کنی امسالم به هدر نره و زمستون درسم شروع بشه. توروخدا.
خدایا به من ایمان بده. بهش برای روی پا ایستادن نیاز دارم.
امروز تصمیم گرفتم برای بچه ی اینده م یه البوم درست کنم فقط مخصوص مدرسه رفتناش تا به دانشگاه برسه(البته اگه بخواد دانشگاه درس بخونه)
دقیقا از اولین روز مهدکودکش عکس بگیرم ازش اول مهرها اگه ایران بودیم و نیمه ی اگوست ها اگه اینجا نبودیم؛ تا هی بزرگ و بزرگ تر بشه.
دوست دارم اخرین روز تعطیلات تابستونی هم یه برنامه ویژه داشته باشیم تا با انرژی درس خوندنش رو شروع کنه.
بهرحال من استاد برنامه چیدن برای هر مناسبتی هستم🤦🏻♀️😀
بهتره بیاین بهم بگین خانم مامان آینده؛ بهتره اول خودت درستو تموم کنی بعد ازین خیال پردازی ها بکنی :|
چه چیزایی خوشحالم میکنه؟
۶۰ کیلو بشم
به استاد راهنمای ارشدم دکتر د پی ام بزنم که آقا ما رفتیم
به پروفسور ب ایمیل بزنم که فرش قرمز پهن کن دارم میام
از فردا بشینم اسپیک تمرین کنم
از فردا بشینم ریاضی مهندسی و معادله دیفرانسیل بخونم
یه کتونی و کوله بخرم
لیست بنویسم. لیست نوشتن رو دوست دارم. لیست کسایی که باید باهاشون خداحافظی کنم. وسایلی که باید ببرم. کارایی که باید بکنم.
دیگه چی منو خوشحال میکنه؟
به صورت ۲۴ ساعته کوالا بشم به آقای محترم با وجود اینکه الان دلم میخواد بهش مشت بزنم. به شکمش.
یادم نمیاد از چه زمانی دیگه خوابم خواب نبوده
بیداریم بیداری نبوده
خوشیم خوشی نبوده
حتی اندوهم هم
این چشم هایی که زیرش گوده و سردردای همیشگی از چه زمانی جزیی از وجودم شده
خودمو دوست ندارم.
ارامش درونی چیزیه که ندارمش.
شاید باورش سخت باشه اما اینکه هنوز میتونم رژیم بگیرم منو دلخوش و خوشحال میکنه.
این نشون میده که اولا سالمم. یه ادم مریض به هیچ وجه نمی تونه برای خوراکی هاش برنامه ریزی کنه.
دوما نشون میده به نظم و انضباط در امور زندگیم پایبندم و اراده م برای انجام دادن کارهای تکراری که به نتیجه ی خوب منجر میشن زیاده.
رژیم گرفتن جز دلخوشی های فندقی منه. هر بار با عشق میرم براش خرید میکنم و برای خریدهام برنامه ریزی مالی می کنم! بعدش هر بار به خودم احترام میذارم و یه بشقاب رنگی میچینم تا شلخته و بی حوصله غذا نخورم. بعدش با عشق از بشقابم عکس میگیرم و توی پیجم (whataidasaid) میذارم تا بقیه هم ببینن و انگیزه بگیرن.
تو این روزای سخت و طاقت فرسا، رژیم گرفتن و رو اصول غذا خوردن چیزیه که خوشحالم میکنه. هم ذهنمو از حواشی پرت میکنه و هم باعث میشه خوش اندام باشم.
آره! رژیم گرفتن یکی از دلخوشی های فندقی منه!
این پست به دعوت حورا نوشته شده و البته نمی دونم چند کلمه شد چون با گوشی تایپ کردم.
من دعوت می کنم از لیدی آریانا و آسمان و البته هر کس دیگه ای که دوست داره؛ که از دلخوشی هاشون بنویسن :)
آدم موقع سختی هاست که ادمای اطرافشو میشناسه.
موقع خوشی و پولداری و شادی که همه خوب و مهربونن.
خدایا هیچ وقت ما رو محتاج کسی به غیر از خودت نکن.
این کشور لعنتی چرا باید باعث بشه پیش کس و ناکس ادم دست دراز کنه.
فکر می کنم اگه تا الان هرچقدر لطیف و صورتی زندگی کردم؛ منبعد زندگی چهره های خشنش رو میخواد بهم نشون بده.
دیروز اون دختری که بهش پی ام زده بودم جوابمو داد.
قرار شد هر سوالی داشتم ازش بپرسم.
ظاهرا روال دکترا تو اون دانشگاه خیلی فرق میکنه با دانشگاه های ایران.
گفت یه سری دروس هست مثل روش نوشتن مقاله و قوانین ثبت اختراع در اون کشور و ... که همه ی دانشجوها باید پاس کنن.
یه سری سمینار و اینام هست که هیچی.
همینطور یه سری دروس ریاضی.
اما جالبش اینجا بود که بقیه درسا رو با نظر استاد برمیداری! نمی دونم تو ایرانم اینطور هست یا نه؛ اما برادرم مثلا همچین چیزی تابحال نگفته. بعد از هر دانشکده ای دلت بخواد درس برمیداری.
بعد که قضیه خیلی برام جالب شده بود، پرسیدم ازمون جامع بعد چطور میشه!! (ازمون جامع رو دانشجویان دکترا در سال اول یا دوم دکتراشون میدن و شامل یه سری دروس مهم رشته شون از لیسانس تا ارشده. دوبار اجازه دارن این امتحانو بدن)
گفت امتحان جامع مثل ایران نیست. به این شکله که سه تا مقاله بهت میدن، یکیشو انتخاب میکنی، و یک ماه وقت داری تا براش critical review بنویسی!
بعد هم گفت که یک بار اینو افتاده و مجددا باید امتحان بده!
خلاصه من از دیروز خیلی ذوق زده ام که چقدر باحال که همه چیز فرق میکنه :))
+ ترجمه م رو تموم کردم و دیگه میخوام برنامه بریزم به صورت منظم زبان بخونم ^-^
امروز برداشتم به دختری تلگرام زدم.
قبلا از روی ایمیلایی که دانشگاه میداد، از روی بخش رونوشت ایمیل چند نفر رو پیدا کرده بودم و همونجوری با دختری به اسم مهسا دوست شدم. یادم نمیاد گفته بودم یا نه.
بعد اون مهسا مهندسی برق بود، ادرس تلگرام یه دختری به اسم فاطمه رو داد که اون هم رشته ی منه و ترم اولی نیست بلکه سال دومشه.
من اوایل تابستون که نگران بودم دانشگاه موافقت نکنه ژانویه برم، همش پیگیر بودم که برای بقیه چطوره و اینا. اما اون زمان به این دختر یعنی فاطمه پی ام نزدم.
حالا چند وقتیه که دارم فکر میکنم که عناوین دروس چیه برای ترم اول و دوم من. توی سایت دانشگاه چارت رو زده، اما عناوین خیلی کلی هستن.
گفتم از فاطمه بپرسم که چه درسایی باید خوند و چجوریاست کلا.
ته دلم قیلی ویلی میره.
هر چند الان اونجا شبه و خب جواب نداده هنوز.
به خودم قول دادم که وقتی رفتم در حد شاگرد اول ظاهر بشم و خیلی خوب درس بخونم.
من باید تمام کم کاری های خواسته یا ناخواسته ای رو که برای لیسانس و ارشد انجام دادم رو اینجا جبران کنم.
چون نه دیگه مریضم، نه سر کار میرم.
از روی فرم آی توئنی نگاه کردم، شروع ترمم از 18 دی و شروع کلاس هام از 22 دی هست. بعد تو تقویم چشمم به تاریخ 28 ام دی خورد که قرمزه، نگاه کردم دیدم وفات خانم فاطمه ی زهراست. قسمش دادم به پاکیش و مظلومیتش، که کمکم کنه بتونم برای زمستون درسمو شروع کنم.
دیگه همین. بهتره آبغوره هام رو پاک کنم بشینم ادامه ی ترجمه رو انجام بدم.
ممنون از اینکه میای، بخاطر من از کار و زندگیت میزنی؛ و با حوصله به حرفای تکراری م در مورد رژیم و کالری شماری و اضافه وزن گوش میدی.
ممنون از اینکه بهم ارامش میدی و بهم اطمینان میدی به زودی همه چیز درست میشه.
مرسی که با حوصله بیش از ده تا ژورنال بافتنی دانلود میکنی و باهام مدل پولیور نگاه می کنی و با دقت در موردشون نظر میدی و در مورد تیپ های آینده م بهم پیشنهاد میدی.
ازت ممنونم که از ادرس دادنای خسته کننده م در مورد ادما و اشخاص و وقایع خسته نمیشی. که همون دختره که اون بار حرفشو زدم یادت میاد؟ همون زنه که فلان کارو کرده بود و بعد بسار طور شده بود، یادت میاد؟ همون پیجه که فلان کارو میکنه و بسار طوره، یادت میاد؟
ممنون ازینکه برای چیزایی که میخوام بخرم ارزش قائلی و تو لیست خریدت میذاری و بهم قول میدی که ماه جاری برام انجامش میدی.
ممنون که هر بار ۲۴ ساعت میای و منو ۲۴۰۰۰ بار بیشتر عاشق خودت میکنی.
هر بار میای و وقتی میری، من خود به چشم خویشتن میبینم که جانم می رود...
امروز غروب رفتم ارایشگاه برای رنگ کردن ریشه های مو و البته ابروها.
برای منی که یک عمر رنگ ابروهام پرکلاغی بوده؛ اینکه الان کمی روشن تر باشن جالبه و حس میکنم رنگ گندمی پوستمو باز می کنه. اما در مورد رنگ مو حالا حالاها دلم نمیخواد درگیر لایت و هایلایت و مش بشم. بمونه در حوالی ۴۰ سالگی.
بعدشم خرید بهداشتی کردم که راضی ام.
سرم آبرسان مو دی.ترون، که با روغن ارگان و کراتین هست برای موهایی که کمی نازک و اسیب دیده ان. هی عطرش می کنم و خوشحالم.
و همینطور شامپو هم از همین مارک گرفتم.
بعد از حدود دو سال اوی.درم، الان میخوام محصولات این مارکو استفاده کنم.
اگه خواستین بگیرین، شامپو ۲۷ تومن و سرم ۴۳ تومن بود.
آها هفته ی پیش، یک مداد چشم سبز 😍 و یه خط چشم مشکی گرفتم مارک سی.میک آلمان. خیلی خیلی دوسشون دارم و راضی ام ازشون.
خط چشمش به غایت مشکی و مداد چشمش یه سبز لطیف و زیباست.
قیمت اینام اگه خواستین بگیرین، خط چشم ۵۰ تومن و مداد ۳۵ تومن بود.
از یه چیزی که خیلی تعجب میکنم این پیجای لوازم ارایشی هستن که مثلا پالت رژ لب رو میدن ۱۵ تومن :| مثلا ۲۰ رنگ توشه و قیمتش اینقدر پایین! در حالی که یه رژ لب معقول که سربش زیاد نباشه حداقل ۲۵ ۳۰ تومن هست و کلا رژ لب هایی که من خودم برای پک بله برون انتخاب کردم ۶۰ تومن و ۸۰ تومن بودن.
دیگه ادم شاخش در میاد که اون ۱۰ تومن ۱۵ تومنی ها دیگه چی توشونه.
لوازم ارایشی و چیزایی که به پوست و مو و چشم میزنم خیلی برام مهم ان و کسایی که ادعا میکنن تو این زمینه صرفه جو هستن و جنس به اصطلاح ارزون میخرن لجم رو در میارن.
من حاضرم دو سال ریمل نزنم، تا ریملی بزنم که باعث بشه مژه هام ریزش بگیره بریزه.
هفته ی گذشته اندازه ی سه روز رفتم مدرسه ی خواهرم تا در کارها بهش کمک کنم. (خواهرم معاون فناوری هست و چون تدریس انلاین شده، لپ تاپ های مدرسه به خنسی خورده بود)
دارم تجربه ی اون سه روزی که رفتم مدرسه رو پیش هم میذارم و از خودم میپرسم حاضرم دوباره کار کنم؟
جواب خیر هست.
فکر می کنم برای اینکه قبول کنم جایی به صورت رسمی کار کنم؛ دیگه خیلی شرایط سخت گیرانه ای داشته باشم.
+آره دخترم؛ بی پولی های این روزات رو با این افکار تسکین بده :|
۲۰ مهر وارد چهارمین سال آشنایی میشیم*، و من نمی دونم تو اوضاع اقتصادی فعلیمون نیازه براش چیزی بخرم یا نه.
پارسال علنا خودم این روز خجسته رو خراب کردم!
چون ازمون ازمایشی تافل رو دقیقا گذاشتم همچین روزی؛ و بعد کل شب قبلش تا صبح تو اتوبوس بودیم. من پر از استرس ازمون؛ اون هم سرماخورده و تب دار :|
هرچند ناهار رو رفتیم یه رستوران دک و پز دار که غذاش مفت نمی ارزید و دوبل و سوبل ازمون پول گرفتن؛ ولی خب اونقدرا فراغ بال نداشتیم تا خوشحال باشیم.
اما پارسال نه پریسال😅😃، یعنی مهر ۹۷، کلی براش برنامه ریزی کرده بودم. لباس سبز قشنگی پوشیدم و خودم انتخاب کردم برام نشون نقره با نگین سبز بخره که تا زمان ازدواج رسمیمون دستم باشه! و البته منم براش بلوز گرفتم.
در مورد امسال چندباری با هم حرف زدیم که چیکار کنیم. اما نهایتش فکر میکنم جریانو طوری هدایت کنم که بیشتر صرفه جویی بشه و الکی خرج رو دستمون نمونه.
*روز اشنایی برام خیلی مهم تر از روز عقدمون هست.
+مینویسم تا بمونه؛ چیزایی که قبلا نمیشد بنویسم رو!
این روزا با اقای محترم برنامه ریزی میکنیم و هر بار با لذت در موردش حرف میزنیم.
که اگه رفتیم؛ که اگه بتونیم بریم؛ خونه ی اصلی رو تو شهر دانشگاهی من بگیریم چون خونه ها اونجا ارزون تره. و پژمان تو شهر خودش یه اتاق بگیره که کمتر فرمت خونه داشته باشه؛ اما طوری هم باشه که من بتونم برخی اوقات برم پیشش بمونم.
با همدیگه در مورد اینکه شهر من کنار دریاچه هست حرف میزنیم و به شوخی میگیم که من میتونم اونجا کلی ماهی بخورم، یا کنار ساحل کلی دوچرخه سواری کنم.
فاصله ی دانشگاه هامون تا فرودگاه و و محله هایی که قراره خونه بگیریم رو پیدا میکنیم و توی گوگل مپ داخل خیابوناش پرسه میزنیم.
توی امازون قیمت دیگ و قابلمه و همزن درمیاریم و حساب کتاب میکنیم که چطور کم کم وسایل مورد نیازو بخریم.
قیمت پروازها بین دو شهر رو چک میکنیم و اینکه نیازه چقدر صرفه جویی کنیم تا بتونیم بیشتر پیش هم باشیم.
نزدیک ترین فست فودها و رستوران های ایرانی رو پیدا میکنیم و پیجشون تو اینستاگرام رو فالو میکنیم و نظر کاربرا رو میخونیم.
ما میخوایم روزای زیادی کنار هم درس بخونیم، کار کنیم، گردش کنیم، و پیاده مسیرهای زیادی رو گز کنیم، همونطور که این سال ها دوش به دوش هم اومدیم.
ما این روزا تخیل میکنیم که اگه بتونیم بریم، کارهای زیادی برای انجام دادن داریم و از تصورش دلمون غنج میره.
میون فشارها و سختی های این روزا، ما دلمون به هم خوشه، و به اهداف مشترکی که داریم.
زودتر از من بمیر
تنها کمی زودتر
تا تو آنی نباشی که مجبور است
راه خانه را تنها بازگردد
| راینر کنسه |