چقدر واقعا دیگه با مغازه های کوچیک کنار نمیام. حتی برای خریدن یک بسته کش تنبون.
اولین باری که با پدیده و مفهوم convenience stores یا همون فروشگاه های رفاه آشنا شدم، ده دوازده ساله بودم.
تو ماهنامه ی دوچرخه گمونم، یه داستان طنزی خونده بودم که شخصیت اصلی داشت ماجرای خرید با پدرش رو از یک همچین فروشگاهی توضیح میداد. اون موقع شهرستان کوچک ما فروشگاه بزرگ نداشت. تمام فروشگاه ها به همون مغازه های سنتی که باید با منت از فروشنده بخوای دو قلم جنس برات بیاره و اونم نهایتا جنسی با سلیقه و میل خودش رو میاورد، محدود بود. من همیشه تو ذهنم این فروشگاه ها رو دوست داشتم و از تجسم سبد خرید، ذوق زده می شدم.
علی ایحال، الان شهر ما پنج شش تایی فروشگاه رفاه داره؛ اما از قضا تمام جنس ها رو پوشش نمیدن و بیشتر فقط خوراکی و مواد غذایی هستن.
مثلا برای خرید لباس، هنوز مجبوری به صورت سنتی خرید کنی و هی با مظلومیت فروشنده رو نگاه کنی که چند تا جنس بیشتر برات بیرون بیاره.
خرید ایده آل برای من اون خریدیه که فارغ از زمان و مکان، بتونم با فراغ بال خرید کنم و همه ی جنس ها و کیفیت ها رو خودم آنالیز کنم و نهایتا جنس خودمو انتخاب کنم. نه تو معذوریت خرید بمونم و نه حس کنم وقت مغازه دار رو گرفتم.
به هر حال همین عامل باعث میشه بیشتر اوقات برم مرکز استان، که انتخاب های بیشتر و بهتری داره، هر چند که برخی اوقات گنجشک رو جای قناری می فروشن.
این مشکل رو دیروز وقتی رفته بودم نخ گلدوزی بخرم و تو مغازه پر از مشتری بود و نخ ها از من فاصله داشت و من به صورت کامل نمی تونستم ببینمشون، بیشتر حاد دیدم. برام کسر شان بود که از دور انگشتمو به سمت یه نخ نشونه برم و فروشنده تازه اگه مایل بود، بدون ادا برام بیارتش.
و وقتی بیشتر عصبی شدم که تو مغازه ی لوازم التحریر فروشی، که چند تا کتاب کودک و نوجوان هم آورده، دختره انگار که میخواد دزد بگیره، پشت سرم واستاد و اصلا اجازه نداد با آرامش انتخاب کنم (تازه اینم بگم که شهر ما اصلا کتاب فروشی هم نداره. نه شهر کتاب، نه کتاب فروشی سنتی).
خلاصه، هر چند که خرید آنلاین هم گزینه ی خوبیه برای شهرستانی ها، اما خیلی به این فکر می کنم که روزی اگه پولدار شدم، بیام و نیازهای شهرمو یه تنه برطرف کنم.