مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

در ادامه ی عحیب غریب بودن سیستم اداری اینجا بگم که، امروز روز تعطبل برام نامه اومده. من دیشب چک کردم و هیج خبری نبود تو صندوق پستم، امروز دیدم یه نامه هست.

قسمت خوبش اونجاست که از اداره ی مالیاته.

من سه شنبه سعی کرده بودم باهاشون تماس بگیرم، اما موفق نشده بودم با شخص صحبت کنم و همه ش سیستم جواب میداد. ایتجا تماس ها همیشه ضبط میشه و من گفته بودم به چه مشکلی برخوردم.

دیگه من ناامید شده بودم گوشی رو گذاشته بودم.

الان تو این نامه هه نوشته در جواب به درخواستت در روز سه شنیه تاریخ فلان.

این نشون میده تماس ها رو حتی اگه ظاهرا جواب ندن، اما بررسی میکنن.

خلاصه نوشتن فلان مدرکو برامون بفرست، و اگه سوالی هم داری بپرس.

یه جرقه نور تو دلم روشن شد.

میشه دعا کنید دیگه این بار حل بکشه مشکله؟ مرسی!

 

۱ نظر ۲۴ مهر ۰۱ ، ۰۵:۱۷
آی دا

یه قضسه مسخره پیش اومده که اعصبامو مدتیه به هم ریخته :(((

اینجا می نویسم شاید فرجی شد حل شدش.

قضیه اینه که من همون چند ماه پیش پول مالیاتمو پرداخت کردم. بعد دیدم هی نامه میاد که چرا پرداخت نشده. بعد میبینم که تو سیستم با اینکه قبض پرداخت وجود داره، اما آپدیت نشده پرداحتم :( از طرفی هیچ بدهی هم نشون نمیده تو اکانتم.

هی حالا من تلاش کردم حلش کنم و با اون شرکته تماس گرفتم و تو سامانه مدارک بارگزاری کردم، اما تا حالا نتیجه نگرفتم.

میون این همه شلوغی غصه ی اینم دارم :(((

اینجا پرداخت مالیات خیلی مهمه و اهمیت داره.

امشب یه شماره تلفن پیدا کردم، بلکه بتوتن باهاشون تماس بگیرم. نه نمیشه راحت باهاشون تماس گرفت، نه اداره ای چیزی هست آدم حضوری بره پیگیری کنه.

خدایا من خیلی خسته ام، چرا کمکم نمیکنی که حداقل سر اینجور چیزا غصه نخورم :(((((

 

۲ نظر ۱۸ مهر ۰۱ ، ۰۵:۲۹
آی دا

حس می کنم جای کسی رو تو زندگی اشغال کردم که اگه این زندگی رو داشت میتونست خوشحال تر باشه.

۱ نظر ۲۰ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۱۰
آی دا

دوباره توی کانالم مینویسم :)

۱ نظر ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۴۶
آی دا

+ این ماه ازمون الهی برام بود، بخش مالی :|

یاد گرفتم که حواسم نباشه چقدر راحت سرم کلاه میره. یا اصلا کلاه نمیره، اما زیادی ضرر میکنم.

همینطور یاد گرفتم وقتی میخوام یه سرویس رو انتخاب کنم، حواسمو جمع کنم چون بعد کنسل کردنش کار حضرت فیله.

برای مثال یهو متوجه شدم کردیت کارتی که پارسال گرفته بودمش، سالیانه باید براش فی پرداخت کنم. اونم 100 دلار. من اخیرا خوشحال بودم که بدهیم به این کردیتم رو پرداخت کردم و نگهش داشته بودم برای روز مبادا. یهو که 100 دلار دوباره بدهکار شدم شوکه شدم. تنها شانسی که اوردم این بود که تو اغاز سال جدید اصلا ازش خرج نکرده بودم، پس میشد کارت رو بست بدون اینکه مجبور باشم بهره سالیانه بدم.

برای توضیح بیشتر، 100 دلار برای یه دانشجو مبلغ کمی نیست. میشه کلی کارا باهاش کرد. کلی خرید خونه و کلی پرداخت بدهی میشه باهاش انجام داد. 

دیگه امروز تماس گرفتم و این کارت بیخودمو کنسل کردم و برای یه کردیت کارت جدید اپلای کردم که خداروشکر این یکی خیلی خوبه.

اون یکی اتفاقی که افتاد بابت اینترنت بود. که اونو واقعا ضرری دادم. اینجت نمی نویسم که دوباره اعصابم خورد نشه.

 

+ امروز از قصد نرفتم دانشگاه و نمی خوام هم کار کنم. البته ممکنه کمی کار کنم اما برای دل خودم. از دست استادم ناراحتم اما خب اخلاقش اینطوریه. کاریش نمیشه کرد. ازم انتظارات زیادی داره. من اینکه بهم انتقاد بشه یا ایراد کارم گرفته بشه ناراحت نمیشم. اما ایتکه با چه لحنی بهم گفته بشه ناراحتم میکنه. امروز درد پا داشتم، همون قضیه کردیت کارت ها رو باید سر و سامون میدادم و همینطور نیاز داشتم کمی کاری نکنم.

درسته که خیلی اوقات ازم تعریف میکنه. اما ترجیخ میدم هم تو تعریف کردن ازم نرمال تر باشه، هم توی ایراد گرفتن.

۱ نظر ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۱۹:۵۴
آی دا

امروز با دوستم رفتیم بازار کمی خرید کردم. بازار محلی بود و خیلی قیمتا مناسب بود مخصوصا تو بعصی چیزا.

من لوبیا استانبولی، لیمو ترش، زردالو، و سیب زمینی گرفتم.

بعدش من ناهار فسنجون پخته بودم با دوستم اومدیم خونه ی من خوردیم. عصری رفت. هیج دلم نمیخواد عداهای اینطوری رو تنها بخورم.

 

چهارشتبه ی بعدی برای کسایی که امتحان کوالیفای رو پاس شدن داتشگاه یه مهمونی گرفته. من حالا میگم احیانا مگه وظیفه مون نبود پاس بشیم :))

استادم بهم ایمیل زد که اونم داره میاد تا منو همراهی کنه و ازین بابت خوشحاله. منم گفتم چاکریم :)) فک کنم یه هدیه ی کوچیک هم میخوان بدن :))

 

امروز که شنبه بود و اینطوری گذشت. دلم میخواد شب یه فیلم ببینم و فردا صبخ خوب بخوابم و بعدش پاشم کار کنم (همون ریویوی مقاله)، چونکه تو طول هفته دیگه فرصت نمی کنم.

دوشنبه ظهر میتینگ دارم و شبش دوباره خونه ی همین دوستم دعوتم چون برای یکی دیگه از دوستامون که دیگه دفاع میکنه دکتراشو، جشن گودبای پارتی گرفته. من وافعا تفریح وسط هفته دوست ندارم. دلم میخواد پنح روز هفته رو کاملا کار کنم، یه روزشو کاملا تفریح کنم، و یه روزشو نصف کار کنم نصف تفریح.

حالا ایراد تداره. این بار اینطوری پیش اومده.

 

 

شب ببینم لوبیاها رو میتونم پاک کنم.

۱ نظر ۲۳ مرداد ۰۱ ، ۰۵:۴۴
آی دا

هم اکنون یه خبر خوش دریافت کردم، اومدم بنویسم تا یادم بمونه.

برای اولین بار به عنوان ریویور برای یه ژورنال (مجله) دعوت شدم که مقاله ریویو (review) کنم.

حوزه ی کاریش تخصص خودمه.

اگه نمی دونین ریویور (reviewer) چیه:

همه ی ژورنال های علمی، برای اینکه مقالات علمی رو چاپ کنن، از نظر چند تا متخصص استفاده میکنن تا مطمئن بشن مقاله صلاحیت علمی داره.

تعداد متخصص ها معمولا کمتر از سه تا نیست. این افراد که معمولا اساتید دانشگاه، یا دانشجوهای سال آخر دکترا، یا پسا دکترا هستن، اون کار علمی رو بررسی میکنن و ایراد میگیرن و سوال میپرسن. هویت ریویورها برای نویسنگان مقاله همیشه مجهول میمونه، اما ریویور میتونه هویت اونا رو ببینه. ریویور میتونه مقاله رو فاقد صلاحیت علمی بدونه و ریجکتش کنه. یا میتونه ایراد بگیره و سوال بپرسه و از نویسندگان بخواد که بهبود بدن کار علمیشونو.

نهایتا ریویورها تصمیم میگیرن مقاله توی اون مجله چاپ بشه یا نه.

 

خب من الان یکی از کسانی هستم که برای سرنوشت یه مقاله تصمیم میگیرن.

 

 

نوشتن بسه، من برم بخوابم. فردا صبح میتینگ دارم.

۳ نظر ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۴۰
آی دا

هشت کیلو تا حالا لاغر شدم و خیلی ها میگن چقدر لاغر شدی. ۷ کیلو هم باید کم کنم. چون بیشتر با ورزش کم میکنم سرعتش کمه اما راضی ام.

امروز دارم نیم ساعت دیرتر میرم، گفتم یه پست قبلش بذارم.

دارم کارای پیپر سومم رو انجام میدم. تا کمتر از یک ماه دیگه سابمیتش میکنیم.

استادم گفت میتینگ بذاریم برای پروژه ی بعدی. اما نمی دونم چرا حس و حالش نیست. یه ذره هم میگم این کارا رو کش بده. اما من ادم کش دادن نیستم.

هفته های پیش اینقدر شدید کار کردم الان حس میکنم خیلی خسته ام. 

تا وقتی کارام نتیجه نمیداد یه جور ناله داشتم، الان یه جور دیگه.

بذارین کمی پز بدم. هیچ کدوم از بچه های دکترا سال اول و حتی دوم پیپر نمی دن. اخه کلا خیلی ها سال دوم تازه ریسرچ رو شروع میکنن و سال سوم نتیجه میده (من از روز اول شروع به کار کردم).

اینکه من به کسی بگم پیپر دارم و سومیش تو راهه، دو تا رویکرد داریم. 

یا با خودش میگه لابد کاره اسونه که را به راه پیپر میده بیرون.

یا خودش میدونه همچین چیزی مستلزم تلاش شبانه روزی و مداوم یا به قول اینا sacrifice هست.

اینا رو که مینویسم حس خوبی دارم. مذت هاست یاد گرفتم قرار نیست چیزی رو به کسی اثبات کنم،

وقتی پیپر اولم بیرون اومد و تو اینستا خوشحالی کردم، یه ریپلای منفی گرفتم. برای پیپر دومی، با اینکه کار بزرگی بود، دیگه چیزی ننوشتم. پژمان میگفت چرا ننوشتی، گفتم احتیاجی نیست کسی بدونه.

اینا رو اینجا مینویسم تا یادم بمونه که روزهای زیادی با چشم هایی که اشک توش حلقه زده بود و درد گردنم امانم رو بریده بود کار کردم.

امیدوارم خدا کمکم کنه برای بعد از این هم.

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۳۱
آی دا

لپ تاپم کیبرد فارسی نداره همه چی غلط غولوط میشه بهتره اینجا با گوشی بنویسم. البته اینم باز میبینم سخته.

امروز دانشجوی پی اچ دی جدید لجمو در اورد. استادم در یه اقدام انتخاری رفته یه دانشجوی جدید گزفته که سال سوم دکتراشه اما لب ما سومین لب هست که اومده! حالا کاری نداریم بدشانس بوده یا هر چی.

اما کلا رو اعصاب من و آدریان ه. آدریان که رسما می ری نه بهش. من دلم میسوزه سعی میکنم خوب رفتار کنم.

یه سری رفتارای رو مخ داره.

مثلا چیزی رو که من سه بار قبلا بهش اموزش دادم، بازم ازش سوال داره، و حالا به جای اینکه خودش بیاد جلو و سوال بپرسه و مثلا لپ تاپ بیاره من براش توضیح بدم، تکست میده میگه میای فلان جا (که بساط خودش هست) برام توضبح بدی؟ :||
من جمعه گفتم فایلتو این ور باز میکنم برام راحت تره چون خودم رو کار خودم نشستم. امروز صبح پی ام داده میای قلان جا سوال دارم.

رفتم و مشکلشو حل کردم.

دوباره یک ربع بعد پیغام داده که میشه دوباره بیای؟ :||||
واقعا سگ شدم. 

گفتم واقعا دلم میخواد بهت کمک کنم اما خودم درگیر پروژه م هستم. سوالت رو یا ایمیل کن، یا خودت بیا پیشم سوال بپرس. که دیدم پاشد اومد. 

 

واقعا این چه گرفتاری بود استادم برای خودش و ما تراشید.

بدبختی اینجاست من جورشو باید بکشم.

۲ نظر ۱۸ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۳۵
آی دا

هی هر بار میام بنویسم اما نمیشه.

خب اول از چیزهایی که خوشحالم میکنه می نویسم؛ بعد اگه حال داشتم ادامه میدم.

اول اینکه روتین زندگیم رو به طرز خیلی خوبی تعییر دادم.

صبح ها بین 6.5 تا 7 صیح پا میشم. صبحانه میخورم و ناهارم رو میذارم تو کیفم. قمقمه ام رو پر از آب میکنم، و راه میفتم که به اتوبوس برسم. در همین فاصله تا اتوبوس بیاد پادکست پلی می کنم. یا رادیو راه، یا بی پلاس.

مل تایم رو که حدود 15 دقیقه هست رو گوش میدم. از اتوبوس پیاده میشم و منتظر اتوبوس بعدی می مونم. حدود ده دقیقه منتظر اتوبوسم و تا به دانشگاه برسم میشه 8.20.

پس صبح هام با 40 دقیقه پادکست گوش دادن شروع میشه. (داتشگاه با ماشین 8 دقیقه راهه، منتها من چون ماشین ندارم راهم به 40 دقیقه تبدیل میشه. بله دارم به صورت نهان جلب ترحم میکنم).

بعد که به داتشگاه میرسم تا حوالی 12.5 ظهر مدام میتینگ و درس و کاره. سه نفر همزمان اسمم رو صدا میزنن و ازم کمک میخوان. من چاره ای ندارم که با خوش رویی جوابشون رو بدم.

معمولا 12.5 میرم ناهار تا 1 یا برخی اوقات مه زیادی کلافه باشم تا 1.5.

بعد برمیگردم ازمایشگاه و به کارهام ادامه میدم، معمولا تا 5-4.5.

بعد که حیالم حمع میشه پولم حلال شده؛ برمیگردم سمت خونه. اگه خریدی داشته باشم بین راه انجام میده و دوباره اون پروسه ی 40 دقیقه تا خونه طول میکشه.

میام خونه و کمی استراحت میکنم. بعد لباس میپوشم و میرم ورزش. بین 30 دقیقه تا 50 دقیقه رو تردمیل میرم و بعد برمیگردم خونه.

دوش میگیرم.

الان دیگه شده حوالی 9 شب.

حالا وقت اینه که شام بپزم و ناهار فردام رو هم اماده کنم.

بعد حوالی 10 شب پزمان زنگ میزنه.

من ساعت 11 شب معمولا میخوابم.

 

این ها کارهایی هست که کل روز انحام میدم. فکر میکنم این وسط بتونم برنامه ی دیگه هم بینش بذارم اما واقعا همون 11 شب کاملا خواب الودم. به خاطر بخش پادکست گوش دادن و ورزش کردن و غذا پختن خیلی به خودم افتخار میکنم. هر دانشجوی پی اچ دی نمیرسه همه ی این کارا رو هر روز انجام بده.

 

 

دیگه اینکه هفته ی پیش نذری پختم. اندازه ی 12 نفر. بعد حس خوبی داشتم. بله تو اینستا عکس و اینا نذاشتم.

 

مورد بعدی اینکه کنفرانس 2 تا 7 اکتبر هست (میشه 10 تا 15 مهر)، و من دو تا تاک (سخنرانی) دارم. اسمش دهن پر کنه، اما همون کارایی هست که میکنم. که یکیش مفاله شده و اون یکی قراره مقاله بشه.

ریسرچی که الان دستمه به جاهای خوبی رسیده. البته فردا یه میتینگی دارم که ممکنه یهو پرتم کنه رو نقطه ی اول.

خلاصه اینکه اینجوریا.

از چیزای ناراحت کننده ی این روزا هم نمیگم چوت ارزشی ندارن.

دیگه یادم نمیاد چیا رو ننوشتم.

 

۱ نظر ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۰۵:۳۸
آی دا

پووووف.

هر روز با شخصیت های جدید از ادما روبرو میشم.

دیشب با چشم های اشکی در حالی که دلم از غصه داشت منفجر میشد، برای کسی که فکر میکردم دوستمه نوشتم خیلی وقته حالی از ما نمیپرسی.

کسی که تا چند ماه پیش زندگیش گره های زیادی خورده بود و هر روز کارش گریه و زاری بود و کسی که کنارش بود من بودم. چند وقت پیش خدا کمک کرد و همه ی مشکلاتش با هم از بین رفت و به چیزایی که میخواست رسید. از همون زمان غیب شد.

من هر بار حالش رو پرسیدم، و هر بار غصه خوردم و دلم تنگ شد که باز هم باشه و با هم حرف بزنیم.

من درکش کردم که الان دیگه سرش شلوغه، اما با خودم مبگفتم که مگه یه تکست دو کلمه ای چقدر طول میکشه؟

 

بله داشتم میگفتم. دیشب ابتدا حالش رو پرسیدم و بعد گفتم بس که حالمو نمیپرسی، من روم نمیشه بهت پیغام بدم.

بعد از ۱۲ ساعت جواب داده که بله سرم شلوغه و تو که بیشتر از من رستوران و مسافرت و تفریح میری!!!!

هرچقدر فکر میکنم نمیفهمم که چرا باید تفریحات کوچک من رو به روم بیاره (واقعا تفریحات من در مقایسه با بقیه ی بچه ها، شوخی ای بیش نیست). و اگه تازه هم اینطوره مگه جرم یا خطاست برای منی که دارم مجردی زندگی میکنم و وقت ازاد بیشتری دارم؟ علاوه بر این، رفتن به غذاخوری و رفتن تا ساحل مگه چیزیه که خودش که ماشین هم داره از پسش بر نیاد و به چشم حسرت بهش نگاه کنه؟

واقعیت ابنه که ادم ها در مقابل داشته های خودشون کورن، و همیشه به داشته های بقیه با حسرت نگاه می کنن.

 

 

.

در زندگیم افراد اطرافم همیشه ادم های پرمشغله ای بودن که وفت مهم شون رو برای تفریح یا دیدن دوست نخواستن هدر بدن. در حالی که من هم دانشجو بودم و درس خوندم، منم سر کار رفتم، منم همزمان درس خوندم و سر کار رفتم، منم زندگیم چالش و بالا پایین زیاذ داشته، منم تو دوره ی عقد و ازدواج و استرس هاش بودم، همیشه برای اطرافیان وقت باز کردم. 

.

برخی اوقات به خودم افتخار میکنم که با وجود مشغله برای تفریحاتم هم وقت گذاشتم و برای اطرافیانم هم.

.

اگه براتون سوال پیش اومده، دیگه جوابش رو ندادم.

.

باید در مقابل تنهایی مقاوم تر باشم.

۵ نظر ۱۲ تیر ۰۱ ، ۲۱:۵۴
آی دا

چند روزه پست نداشتم...

 

1- احتمالا همه تون عکس های آبشار نیاگارا رو دیدین که گذاشتم. تجربه ی فوق العاده ای بود. نمی تونم توصیف کنم که از این تجربه چقدر خوشوقتم...می دونم ایران هم جاهای زیادی داره که فوق العاده ان، اما دیدن آبشاری که تو کل دنیا معروفه، حس و حال دیگه ای داشت...

2- هفته ی گذشته با دوچرخه بدجور زمین خوردم. هم خودم رو به فنا دادم و هم دوچرخه رو. سرعت داشتم، دوچرخه مانع رو نرفت بالا، لاستیک لیز خوردم، خیلی خیلی بد افتادم. کلا ایمنی سرم بود. تمام بدنم کبود شد و دست راستم تا دو سه روز خوب تکون نمی خورد. چرخ جلوی دوچرخه نابود شده به کلی.

3- فردا قراره با یه سری از بچه ها بریم گردش. توشون هندی و آمریکایی هم هست.

4- امروز کمی رفتم دویدم. بعد رفتم رو تردمیل. دیگه دوچرخه که ندارم. همینجوری باید سر کنم.

5- این هفته رو از استادم مرخصی گرفتم تا استراحت کنم. خیلی خوشحالم. دیشب و صبح برای اولین بار خیلی خوب خوابیدم. همه ی بجه های ازمایشگاه گفتن you deserve it... تو استحقاقش رو داری.

و راستش خوشحال دارم مسافرت نمیرم چون اونم خستگی خودشو داشت. تازه کلی پول از جیبم میرفت.

6- انشالله که خدا کمکم میکنه و تا پایان تابستون این پروژه م رو تموم می کنم.

7- با آلمانی ها جلسه داشتیم. خیلی خوب بودن و باهاشون آشنا شدم. قرار شده یه روش انالیز جدید ازشون بیاموزم. چقدر آدم های ماهی بودن!

8- چون آدریان امتحان رو افتاده، استادم مراعاتش رو میکنه و در حضورش درباره امتحان صحبت نمیکنه. این بار میتینگ داشتیم و بهم گفت چقدر عالی بودم. خوشحالم!

 

 

همین!

۲ نظر ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۱۷
آی دا

این پشت رو دیشب نوشتم اما هر کاری کردم پست نشد:

 

امروز در حالی که تن خسته مو داشتم از دانشگاه میاوردم خونه، ایمیلی از مسئول تحصیلات تکمیلی گرفتم که پاس شدنم تو امتحان کوالیفای رو تبریک گفته بود.

خیلی خیلی خوشحال شدم. هنوز باورم نمیشه این مرحله رو پشت سر گذاشتم. دوره ی سختی بود که گذشت. خداروشکر که خوب تموم شد.

متاسفانه آدریان مردود شده. خیلی براش ناراحت شدم. مجدد میتونه امتحان بده، منتها 7 ماه آینده (زمستون آینده). اگه اونم پاس میشد، خوشحالیم بیشتر میشد.

قول داده بودم در مورد امتحان بنویسم. امتحان کوالیفای در اکثر رشته های مهندسی در بیشتر دانشگاه های امریکا به این شکله:

برات سه تا مفاله میفرستن. تو 1.5 روز فرصت داری یکیش رو انتخاب کنی.

بعد از اون حدود 3 هفته فرصت داری که مقاله رو مورد نقد تحلیلی قرار بدی. باید همه ش رو از جهات مختلف بررسی کنی و همه چیز رو مورد سوال قرار بدی. ایراد گرفتن از مفاله باید با رفرنس دهی باشه. تو نمیتونی فقط خشک و خالی ایراد بگیری. باید منابغ مختلف بیاری که به چه دلیل کارشون اشتباه بوده. و حالا که کار اشتباه بوده تو چه پیشنهادی برای بهتر شدن کار میدی؟

لازم به ذکره که مقالات همه شون مفالات خیلی خفن با ایمپکت فکتورهای بالا هستن. یعنی گزوه های علمی قوی اونا رو انجام دادن و همین موجب سخت شدن کار میشه.

بعد از اینکه ایراد گرفتی، حالا باید برای مقاله future direction ارائه بدی. یعنی تز بدی که بهتره مسیر ریسرچ به کدوم سمت پیش بره. باید مراحل اول چیزی که ارائه میدی رو تا حدودی انجام بدی. برای مثال من 3 تا تز دادم. برای مورد اول مدل سازی آماری انجام دادم با مینی تب، برای مورد دوم شبیه سازی 2 بعدی با کامسول اتجام دادم، و برای مورد سوم چون تجهیزات نداشتم، فقط تز رو مطالعه کردم براشون (یه مدل 3 بعدی پیشنهاد داده بودم.)

همه ی این قضایا رو باید تو 15 صفحه ریپورت ارائه کنی به علاوه ی اسلاید. من ددلاینم 31 می بود و باید سابمیت می کردم فایل ها رو.

امتحان شفاهیم دو روز بعد بود یعتی 2 جون.

45 دقیقه باید ارایه شفاهی می دادم، و بعد داورهام که همه شون پروفسور بودن، اندازه ی 1 ساعت و ربع ازم سوال پرسیدن.

همین امتحان شفاهی سخت ترین بخش کاره. چون باید رو موضوعات زیادی احاطه داشته باشی. من محبور شدم یه سری درس لیسانسم رو مرور کنم برای امتحان شفاهی. مخصوصا مکانیک سیالات رو.

نهایتا نمره به شکل pass یا fail  میاد.

راستی حق نداری در مورد موضوعات علمی امتحان با کسی صحبت کنی. نباید برای کسی ارائه ش بدی. نباید ایده هاتو از کسی بگیری و ... .

دانشگاه های ما عقیده دارن که به جای امتحان خالی از مباحث و حفظ فرمول، دانشجوی دکترا باید بتونه قدرت تجزیه و تحلیل مباحث علمی رو داشته باشه و خودش بتونه مستقلا فکر کنه.

چون PhD یعنی The doctor of philosophy ، پس باید بتونی مسائل رو از چند پله بالاتر بررسی و نقد کنی.

امیدوارم کامل توضیح داده باشم!

آقا من دلم هنوز پیش اسمارت واچ ه. خودمو کنترل کردم امشب خرید نزدم....

۹ نظر ۱۸ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۰۶
آی دا

خب خرید درمانی کردم

دیروز دو تا شلوارک خریدم که واقعا احتیاج داشتم.

با یه تیشرت که استینش زیاد کوتاه نباشه و بتونم برای بیرون بپوشم.

امروزم رفتم یه کتونی سفید خریدم که عاشقشم. به کتونی نیاز مبرم نداشتم. اما دلم میخواست داشته باشم یه جدید.

دوباره یه بلوز که آستینش زیاد کوتاه نباشه هم گرفتم.

همینطور یه عینک آفتابی خریدم که واقعا اینم نیاز بود. چون عینک آفتابی که از ایران آورده بودم شکست پارسال تابستون.

با این اوصاف دیگه اسمارت واچ نمیخرم.

دیگه همینا.

شنبه ی دیگه میریم برای آبشار. خوشحالم!

۰ نظر ۱۶ خرداد ۰۱ ، ۰۶:۱۲
آی دا

آیدا ازت خواهش میکنم ازت تمنا می کنم خوشحال باش.

تو یه امتحان سخت رو پشت سر گذاشتی، خوشحال باش.

تو قراره  هفته ی آینده خلاصه به آرزوت برسی و بری نیاگارا. خوشحال باش.

تو قراره به آرزوت برسی و یه بار با استادت بری مسافرت کنفرانسی. ازت خواهش می کنم خوشحال باش.

تو قراره 7 کیلوی دیگه وزن کم کنی. ازت تمنا می کنم خوشحال باش.

ازت خواهش میکنم به تنهایی هات خو کن و خوشحال باش. تو قراره کارهای مهمی بکنی. قراره به زودی پروژه ی سومت رو سابمیت کنی، تو قراره مقاله های خفن بدی. تو قراره اینقدر خوب باشی که بعد از 5 سال سر و دست بشکونن برات که براشون کار کنی. ازت خواهش می کنم خوشحال باش. حتی اگه هر شب و هر شب بغض گلوتو فشار بده و دقایق زیادی از پنجره بیرونو نگاه کنی انگار که شفا تو تاریکی باشه.

تو قراره آدم مهمی بشی. ازت خواهش میکنم با خوشحالی براش بجنگ.

 

۲ نظر ۱۴ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۱۴
آی دا

و خلاصه امروز امتحان رو دادم و تموم شد.

صبح لحظات سختی بود. هیچ نتونستم صبحانه بخورم. ساعت ۹ امتحان شروع میشد و من ساعت ۸ اونجا بودم. یک ساعتی اونجا لپ تاپ وا کردم و اسلایدها رو نگاه کردم.

ده دقیقه مونده به امتحان استادم اومد. حالمو پرسید و گفت نگران نباشم.

بعد کمی از خاطرات امتحان خودشو (حدود ۲۲ سال پیش!) تعریف کرد. بعد graduate director  اومد و سر زد و گفت اگه چیزی میخواین اطلاع بدین.

دو تا از داورا اومدن. داور سوم انلاین جوین شد.

حدود ۴۵ دقیقه ارایه دادم. و اصلا تپق نزدم و همه چیزایی که میخواستم رو گفتم. بعد پنج دقیقه استراحت. بعدش ۱ ساعت و یک ربع، داورا ازم سوال پرسیدن. خودم فکر میکنم خوب بودم با سوالاشون. یعنی خب بعضی جاها رو خوب نمیدونستم که طبیعی بود. 

مجموعا به سوالای دوتاشون بهتر جواب دادم.

نهایتا کمی از ارایه م تعریف کرد یکیشون، و گفتن دیگه برو، ما باید در موردت جلسه بذاریم و صحبت کنیم. بعد میری توی پروسه ای که کل اساتید گروه باید تایید کنن. و هفته ی اینده نتیجه رو بهت اطلاع میدیم.

من پرسیدم یعنی امروز میتونم خوشحال باشم؟ گفت قانونه ما نمی تونیم در مورد نتیجه صحبت کنیم.

بعد استادم گفت ریلکس کن و برو استراحت کن و یه ناهار خوب بخور. اینا رو که گفت خوشحال شدم.

دیگه حالا ایشالا خیره. حالا یه مدتم باید عین دیوونه ها باشم تا جواب نهایی بیاد :|
اما خوشحالم که امروز گذشته. انگار یه بار بزرگو زمین گذاشتم.

عصر با دوستم رفتیم ناهار خوردیم.

 

دیگه همین. 

۳ نظر ۱۳ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۳۸
آی دا

بچه ها، ممنون بابت کامنت هاتون در پست قبل. دوسشون داشتم و چند بار خوندم.

.

فایل های امتحان رو تا امروز فرصت داشتیم سابمیت کنیم، ولی من دیشب سابمیت کردم. لحظات قبل و بعدش خیلی دقایق مسمومی بود. 

به پیشنهاد ادریان زودتر سابمیت کردیم تا بعد بتونیم بیشتر برای ارایه تمرین کنیم.

ارایه ی من پنج شنبه صبحه و مال ادریان جمعه صبح.

الان فقط فردا رو‌ دارم که تمرین کنم. 

فقط میخوام بگذره. کاش اصلا ارایه فردا صبح بود.

قبلنا فقط میشنیدم امتحان جامع دکترا، هیچ درکی نداشتم فشارش چطوریه. نمی دونم برای بچه های ایران چطوره فشار امتحانش.

امیدوارم بعد امتحان زندگی زیبا بشه!! زیباتر منظورمه...

 

 

.

امروزم یه سوتی دادم. از graduate director سوال داشتم. دیدم تو یه کلاس نشسته. و خب الانم که ترم تموم شده. گفتم عه این اینجاست برم سوالو بپرسم. پشت در واستم هی اشاره زدم که یعنی میتونم بیام داخل؟ محل نداد:|| بعد هی بازم بال بال زدم. باز محل نکرد. خلاصه کله مو کردم تو کلاس، گفت سوال داری؟ گفتم اره ببخشید تو جلسه این؟ گفت اره ده دقیقه دیگه بیا. 

حالا من ده دقیقه دیگه رفتم، و فکر میکنی چی؟ چه طایفه ادم از کلاسه خارج شد:||| از جمله دو تا از دوستای ایرانیم:/ 

بعد هی منبعدش حس خنگی دارم. که چه کاری بود من کردم. اخه مگه استاد الکی میره تو کلاس میشینه لابد جلسه ای چیزیه :/

ازش معذرت خواهی کردم گفت ایراد نداره.

۱ نظر ۱۱ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۰۱
آی دا

چی بنویسم.

صبح حالم خوب نبود. هیچ. مواقعی که حالم خوب نیست بس که نسبت به خودم بی رحمم، به خودم نهیب میزنم پاشو الکی ادا در نیار. امروز صبح ولی نشد. این شد که تا ۱۱ موندم تو جام. چشم درد و سردرد و بدن درد.

حالا احتمالا از خستگی و فشار این روزاست.

عصر براش قرص خوردم. الان که شبه هنوز چشام سنگینه. دیگه لپ تاپو بستم اومدم تو جام. 

 

فردا هم اینجا تعطیل رسمیه.

 

خیلی دارم تمرین میکنم اگه تو موقعیت سختی هستم که بقیه نیستن، ادمای دیگه رو زیر سوال نبرم. اما باز سخته و هنوز به اون درجه از عرفان نرسیدم.

اصلا کاری به شاغل بودن خانم نداریم که میگیم یه انتخاب شخصیه،

اما خانمی که هیچ بار مسیولیتی رو دوشش نیست واقعا زندگیش چطور میگذره؟ مسلما بد هم نیست.

خانم های زیادی تو فامیل هستن که مرده اینا رو میبره میاره. خرید به عهده ی مرده. هزینه ی ارایشگاه و لباس و همه چیزشو میده. بعید بدونم غصه ی پول اب و برق و گاز رو بخورن. هدیه و مسافرت و گردش هم به جاست.

من ماکسیمم ۷۰ سال عمر کنم. اون خانم بهش بیشتر خوش میگذره یا من؟

بعضی اوقات اینقدر که فکرای مختلف بهم هجوم میارن مثل دیوونه ها میشم. هندل کردن زندگی شخصیم، کارم، رسیدگی به وضعیت سلامتیم. تازه بدون هیچ هم صحبتی یا کسی که تو خونه منتظرت باشه.

درسته دستم تو جیب خودمه. اما بازم نمیدونم به من نوعی بیشتر خوش میگذره، یا کسی که تو یه خونه ی کوچیک تو یه شهرستان داره زندگی میکنه اما سرخوشه؟

تهش قراره پروفسور بشم؟

نمی دونم پروفسور شدن و تو امریکا زندگی کردن همه ی اون چیزیه که میخوام حتی اگه تا اخر عمرم تنها زندگی کنم؟

اگه بخوام پروفسور بشم، با کله ی خراب و سر لجبازی که من دارم، تا ده سال دیگه شدنیه. اما چقدر خوشحالم؟ 

شاید همین سبک زندگی رو خودم انتخاب کردم نمی دونم.

فشار امتحانه؟ نمی دونم.

بعد امتحان برنامه دارم برم آبشار نیاگارا. و دلم می خواد اپل واچ صورتی بخرم برای خودم.

کی بیشتر از من مستحق کادو گرفتنه؟ به ولله که خودم.

۶ نظر ۰۹ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۲۱
آی دا

این چتد روز که ننوشتم مشغول امتحانم بودم. فایل ریپورت تقریبا آماده ست و ماکزیمم صفحات رو نوشتم. بیش از 70 تا رفرنس زدم. باید چند دور دیگه هم البته ادیت کنم.

فایل اسلاید هم، بیش از 40 تا اسلاید درست کردم، فقط دونه دونه باید رفرنسا رو بزنم توش.

سه شنبه باید سابیمت کنم فایلا رو و پنجشتبه صبح امتحان شفاهی دارم. 3 تا داور دارم و استادم ناظر هست.

خوبیش اینه که دوشنبه اینجا تعطبل رسمیه، و استادمم میتینگ ها رو تعطیل کرد.

اما راستش دیروز و امروز هم نرفتم لب. فقط اتلاف وقت میشد. حالا با این چند روز رفتن کار تحقیقاتی جلو نمیره. 

اصلا به خونه نگفتم امتحان جامع دکترا دارم. فقط پژمان میدونه و اینحا نوشتم.

خیلی خسته ام و این نفسای اخرو دیگه کلافه ام.خدا کنه یه انرژی بگیرم، رفرنس های پاورپوینت رو امشب بزنم، که فردا و پس فردا ارائه رو تمرین کنم.

خداروشکر اونظوری نشد که دست خالی باشم. خودم حس میکنم کارم با کیفیت شده. ایشالا داورا سوالایی نمیپرسن که منو بسوزونن. 

 

اون استاد المانیه بود که گفتم از مقاله ی اخیرم سوال پرسیده بود؟ دوباره این هفته هی سوال پرسیده. کلافه م کرد.

استادم دیروز پیغام گذاشته که وقتای خالیت رو بگو که با اون دانشگاه آلمانی (همون دانشگاهی که اون استاده توشه)؛ میتینگ بذاریم برای collaboration .

نمی دونم ایشالا خیره. توضیح بیشتری نداده.

 شایدم قضیه اصلا همکاری تحقیقاتی نیست. اما تا جایی که میدونم اون کلمهه همکاری بین دو تا آزمایشگاهه برای کار تحقیقاتی.

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۰۴:۲۱
آی دا

قبل از ازدواح حتما مطمین بشین که خانواده ی همسرتون در مواقغ سختی (مثل رابطه ی لانگ دیستنس با همسزتون) اونقدری بهتون علافه دارن که حمایت کنن، حالتونو بپرسن، یا واقعا براشون مهم باشه مردی یا زنده ای.

خمایت خانواده ی طرف مقابل، بخش زیادی از عشق و علافه به همسر رو شکل میده. 

وفتی تو رابطه ی لانگی، خانواده ت پیشت نیستن، همسری که وظیفشه باشه ولی نیست، دنبال دلیلی که بخوای رابطه رو با همسرت حفظ کنی و باقی بمونی و دووم بیاری.

وقتی حتی یه احوال پرسی ساده ازت دریغ میشه...

آدما ظرفیت دارن و میترسم از اون روزی که ظرفیتم نموم بشه.

 

۳ نظر ۰۲ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۲۷
آی دا