مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

عمده ی اخر هفته به درس خوندن گذشت. فردا میانترمو بدم تموم بشه.

الان تو اتوبوسم برم ازمایشگاه به هزار تا کار برسم. خدا کنه هفته ی خوبی باشه.

سبزه گذاشتم. سبزه ی عدس. ماهی هم میخرم.

پژمان دوشنبه ی اینده میاد. 

سنبل م هم داره بزرگ میشه.

خیلی بی ربط اما پیپرهام چند تا سایت بخورن خوشحال میشم :))

۰ نظر ۱۵ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۳۹
آی دا

به بقیه ی بچه های بایومدیکال ورودی های مختلف نگاه میکنم. مدام جشن و تولد دارن. صدای هر هر خنده شون کل طبقه رو بر میداره. تو آفیس مدام در حال حرف زدن و وقت گذرونی هستن. تعطیلات رو تعطیل میکنن. صبح دیر میان و اون ور میگن تا ۱۲ شب می مونیم (بی برنامه ان)، آخه به قول گیلکا مگه آخر درسه آخر کاره تا اون وقت شب. 

من نمیگم لزوما متدشون بده، نمیگم بی سوادن یا اصلا کار نمی کنن. اما میگم اولویت اول زندگیشون درسشون نیست. اومدن به آمریکا و درس خوندن رو بهانه ای کردن که بتونن خوش بگذرونن و زندگی کنن.

دارم واقعا انتقاد نمیکنم. دارن لذت میبرم از زندگیشون. چه بدی داره؟

 

امشب ساعت ۸.۵ شب رسیدم خونه. ۱۲ ساعت بیرون از خونه تو مسیر و خود دانشگاه بودم و به جرات میگم ۸ ساعتش رو کار مفید کردم. من کار کردن رو دوست دارم اما ته دلم گرفته.

وقتی دارم میمیرم آخرین چیزی که از ذهنم میگذره اینه که درست از لذت های دنیوی استفاده نکردم!

حس می کنم صورتم پیر شده.

 

۰ نظر ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۴۸
آی دا

سه شنبه ی بعدی میانترم دارم اما اصلا حس خوندن نیست. کی این ترم تموم بشه حداقل آخر هفته هام مال خودم باشه عین بدبختا هی هوم ورک حل نکنم. اوه تازه یادم اومد پروژه هم باید بدم براش.

حمعه رفتم یه دونات و دو تا کروسان گرفتم، بعد قطره قطره استفاده میکنم :)) امروز روز 43 ام رژیممه. جالبه که واقعا دیگه کمتر گشنه م میشه. اون اواخر چرا اینقدر غذا میخوردم!!

.

چقدر از اینستاگرام دیگه زده ام. بی روح و بی حال شده :(

از یه چیز دیگه هم که حالم بد میشه اکانت های بی نام و نشونن. طرف نه عکس پروفایل داره نه پستی تو پیجش داره، منم فالو کرده. بعد من ریمووش کردم، دوباره هی اصرار اصرار فالو می کنه :|

عجبا!! خیلی حالم بهم میخوره از آدم هایی که همه ش تو سایه و نقاب می مونن اما آمار دقیق بقیه رو هم می خوان داشته باشن.

.

خدا کنه استادم تو تعطیلات بهاره کمی دست از سرمون برداره. در حالی که همه ی استادا تعطیل میکنن دانشجوها رو تو این تایم، این تازه بیشتر سخت گیری می کنه.

ایتقدر که خودش عجول و استرسیه، پدر منم در آورده.

.

 

 

 

۱ نظر ۰۹ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۰۵
آی دا

اخر هفته کار خاصی نکردم. یه کد پایتون رو ادیت زدم و هوم ورک سابمیت کردم.

دیگه لپ تاپو بستم و کمی سریالمو نگاه کردم.

پژمان داره بلیط نگاه میکنه برای تعطیلات بهاره که قراره بیاد. کی کمتر از من تو دنیا شوهرشو میبینه؟ 

کلا سابقه ی ۵۰ روز زندگی مشترک داریم:)) ۲۰ روز پاکستان، ۱۰ روز ترکیه، ۲۰ روزم راچستر :|
.

یه کتونی و یه شلوار لی گرفتم برای بهار. دلم میخواد یه دونه دیگه هم بگیرم. همه ش کمبود لباس دارم نمی دونم چرا.

برم تو آمازون دور بزنم ببینم چیزی کلیرنس نخورده.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۱ ، ۰۵:۳۵
آی دا

فردا اکثر بچه ها دارن میرن کنسرت کیهان کلهر. من یه جوری کارام پیش رفت که نمیشه برم. یعنی اگه خودم بیشتر مشتاق بودم میرفتم، اما خب دیگه. 

به این سبک دارم زندگی می کنم که انگار تهش ر ی د ن برام. 

اصلا گیریم هزار تا مقاله دادی، هرچی جایزه بود بردی، زودم دکتراتو گرفتی. 

خب عزیزم بعدش؟

راستش من پیر شدم و آدم نشدم.

کاشکی یکی بیاد شونه هامو تکون بده و بهم بگه کمی لذت ببر از زندگیت....

 

 

موهامو امشب رنگ کردم و ابروهامو برداشتم. کمی ازون وضع فلاکت بار در اومدم.

فردا غروب میرم برلینگتون دور بزنم.

دلم شیرینی می خواد اما رژیمم.

۰ نظر ۰۵ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۱۳
آی دا

موهامو خیلی وقته رنگ نذاشتم. همه ی سفیدی هاش زده بیرون.

کاشکی میشد تا تولدم این کاهش وزنه رو داشته باشم. از فردا بیشتر براش تلاش می کنم.

اگه اون جایزه رو ببرم برای بچه های آزمایشگاه شیرینی خیلی خوشمزه می خرم.

دختره ی فلان فلان شده. چرا اینقدر بهش فکر می کنی؟؟؟ نمی تونی مثل ادم به زندگیت برسی؟...

 

این هفته رو با اینکه خیلی مریض بودم اما بازم کار کردم. اما حس می کنم کافی نیست :(

کاشکی کمی حس کافی بودن داشتم.

چقدر کارهایی که باید انجام بدم و میخوام انجام بدم زیادن اما انرژی و فرصتم کمه.

۰ نظر ۰۴ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۱۲
آی دا

شدیدا سرما خوردم. ابریزش بینی و سر درد و کمی تب و کمی گلو درد.

به برنامه ریزی های اخر هفته م نرسیدم. البته هنوز فردا رو دارم ایشالا بهتر بشم.

احتمالا بخاطر رژیم بدنم ضعیف تر هم شده. 

نمی دونم کلا یادم رفت چیا میخوام بنویسم.

تا دو سه ماه دیگه میشم ۳۲ ساله. چه مسخره.

۱ نظر ۳۰ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۲۴
آی دا

بعضی اوقات تا سر حد مرگ از استادم عصبانی میشم. بعضی اوقات از روی قصد کارامو و فعالیت هامو‌ نادیده می گیره.

کلا هم دلم گرفته. :(

 

۲ نظر ۲۵ بهمن ۰۱ ، ۰۹:۲۰
آی دا

دیروز که شنبه بود رو مشغول حل هوم ورکا بودم که خیلی زیاد بودن و قشنگ سرویس شدم.

امروزم مدام داشتم رو ریسرچم کار میکردم. یعنی میتونستم شل کنم چون من ایتجا نویسنده دومم منتها دلم طاقت نیاورد. خلاصه که هیج تقریحی نداشتم. نه فیلمی، نه کتابی نه هیچی.

حالا میتینگ فردا بگذره سعی میکنم فردا غروب یه کاری بکنم.

 

استادم برای اون جایزه که چند پست پیش گفته بودم براش اپلای کردم (جایزه بهترین محقق سال در گروه بایومدیکال) خیلی امیدواره. برام نامه ی ریکام نوشته و فرستاده و بهم تاکید کرد که یه ریکام very strong برات نوشتم. فکر کنم اگه (خدای نکرده) نبرم اون بیشتر شکست روحی بخوره :))

دلم میخواد بهش دل نبندم اما هر روز بهش فکر میکنم. فکر کنم نتایح تا مارچ و آپریل اعلام بشه. اگه سال بالایی ها این جایزه رو ببرن دیگه خب ازشون متنفر میشم و بدین شکل ازشون انتقام میگیرم :دی

 

خیلی چیزا دارم بنویسم. اما خسته ام و خوابم میاد. دلم میخواست قبل خواب یه مقاله ای رو بخونم.فکر نکنم بتونم. فردا صیح زودتر تصمبم دارم برم دانشگاه.

 

قراره پژمان برای تعطیلات بهاره بیاد پیشم. برای همین میخوام کارامو خوب بکنم که وقتی میاد دلواپس نباشم. خوبیش اینه که میانترمم رو قبل این تعطیلات میدم. پژمان دوست داره بریم حایی این تعظیلاتو. البته اون تعطیله من که تعطیل نیستم. اون TA هست و با هر تعطیلی تعطیله. من RA هستم و استادم همیشه انتظار داره باشم. حالا جدای اینا، پول نداریم. بیچاره ایم فقیریم :))

جدی میگم. هر جا بخوایم بریم کلی هزینه میشه. من همین مسافرت ایرانم کلی کمرمو خم کرده.

 حالا ببینیم چی میشه تا یک ماه دیگه.

۰ نظر ۲۴ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۰۹
آی دا

امروز میتینگ انجام شد. سه روز براش استرس داشتم.

سه تا موضوع پیشنهاذ داده بودم از همون اولی خوشش اومد استادم. دیگه قرار شد رو همون کار کنم اخر هفته ها.

مثلا قرار بود امشب بیام هم روش کار کنم که اومدم خونه از خستگی دارم بیهوش میشم. انگار کوه کندم.

اومدنی دارو هامو پیک آپ کردم، یه ژل مو! و یه رنگ مو هم گرفتم.

۱ نظر ۱۸ بهمن ۰۱ ، ۰۵:۰۶
آی دا

هفته ی پیش یه غلط اضافه کردم به استادم گفتم بیا رو فلان چیز کار کنیم. استادم دوباره پی قضیه رو نگرفته بود که من دوباره خواسته م رو تکرار کردم.

دختره ی بی مغز. چرا جو میگیرتت.

الان برو موضوع بزا.

دوشنبه براش میتینگ داریم گفته خودت باید موضوع بیاری.

نهایت با تمام خفت میرم میگم چیز قابل توجهی پیدا نکردم.

۰ نظر ۱۵ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۳۹
آی دا

اتوبوس دوباره از جلو چشام رد شد :(

نه از روی تنبلی، بلکه بخاطر سرما تا حد امکان دقایق اخر میام بیرون. ازون طرفم گوگل مپ دقیق نمیگه زمان اومدن اتوبوسو. اینطور میشه که جا میمونم.

دلم گرفته :(

اوبر گرفتم برسم ازمایشگاه.

روحیه م خسته ست و گریه م گرفته.

خیلی حس بدی دارم ماشین ندارم.

۱ نظر ۱۳ بهمن ۰۱ ، ۱۷:۵۱
آی دا

کلی نوشته بودم پرید.

از صبح از اتوبوس جا موندم، دو بار بدجور لیز خوردم اما نیفتادم، بعدم نوشته هام پرید.

خب نوشته بودم استادم تاکید داره من بزودی پروپوزال دفاع کنم در حالی که من هنوز سال دوم هستم. این یعنی میخواد من زودتر دفاع کنم، بابت همینه دلهره گرفتم. باید باهاش حرف بزنم چون عملا من باید ۲۰۲۶ فارغ التحصیل بشم نه ۲۰۲۴.

برم باهاش حرف بزنم ببینم چی میگه.

۰ نظر ۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۱۴
آی دا

اوه اوه دو تا پست تو یه روز! صفا دادم به بلاگستان :))

.

غروب خلاصه رفتم دارومو از والمارت پیک آپ کردم. دو تا بادمجون، جعفری و گشنیزم برداشتم (اینجا داروخونه ها تو همون مرکز خریدن). یه تیشرت استین بلند دیزنی هم برداشتم که با آف شده بود ۸ دلار. وگرنه تو حالت عادی دیزنی ها گرون ترن. عکس خرس پو و دوستاشو داره رو تیشرتم :| حس می کنم هر بار استادم منو ببینه نا امید بشه :|

هوا برفیییییییی و نسبتا سرد.

رسیدم خونه اینقدر خسته بودم با اینکه معده م قار قور میکرد رفتم کمی دراز بکشم. که احتمالا از فرط خستگی و گشنگی بیهوش شدم. این مدل خوابیدنا پارسال ماه رمضون که فکر کنم ۲۷ ۲۸ روزشو روزه گرفتم زیاد برام افتاد، وگرنه تو حالت عادی من غروبا بعد از کار نمیخوابم.
خلاصه مجدد از گشنگی پاشدم از خواب و احتمالا فشارم افتاده بود چون یخ زده بودم. یه چیز خوردم الان بهترم.

الان رفتم ناهار و شام فردا رو درست کردم. چون دوباره فردا ۶ ۷ غروب میرسم خونه.

دیگه همینا

 

۰ نظر ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۱۰:۱۹
آی دا

یهویی به خودم اومدم دیدم خیلی وقته اصلا برای خودم لباس نخریدم و همه چیزم کهنه و تکراری شده:( بدی رسیدگی به دیگران اینه که یهو خودتو فراموشت میشه بعد همه ش داری چک می کنی کسی کم و کسر نداشته باشه.

رفتم مارشالز چهار تا بلوز مفت برداشتم که دوتاش حالت مهمونی طور داره و دو تاش برای دانشگاه. 

بعد دیدم سه ساله همون پوتین تو پامه :( از کلمبیا یه بوت برداشتم. از پوتین های بلند خوشم نمیاد. حالا بعدا شاید یه دونه کمی بلندتر هم گرفتم.

دیشب دیذم بوتم رسیده و امروز پوشیدم. پام توش راحته.

یه کاپشنم برداشتم که آف ۵۰ درصد خورده بود. هنوز نرسیده اما من فکر میکنم تنگ باشه. نهایت ریترن میزنم.

.

دیروز ۸ صبح رفتم دانشگاه و ۷ غروب برگشتم. تازه با استادم میتینگ داشتم که خوب پیش نرفت. همه ش دیشب بابتش‌ ناراحت بودم.

اما همون دیروز یه invitation دریافت کردم که ازم خواسته بودن co-chair کنفرانس بشم. همون کنفرانسی که پارسال رفتم.

چقدر پارسال دلم میخواست کنفرانسه تو کالیفرنیا باشه :| بعد کلا تو کنتاکی بود و بعدا هی همه چیز به هم پیچ خورد و تهشم اصلا بهم خوش نگذشت؛ تا حدی که میگفتم من دیگه کنفرانس نمیرم.

دیروز به استادم گفتم در مورد invitation, که گفت البته که باید قبول کنی. 

حالا امسال کنفرانسه تو ایالت Nevada شهر اسپارکس هست. همون ایالتی که شهر لاس وگاس توشه و ایرانی ها میشناسن. خوبه، کم کم داره به کالیفرنیا نزدیک میشه :))

اینقدری که پارسال استرس کشیدم سر کنفرانسه، امسال قیافه م پوکر فیس ه. اما وقتی استادم میگه باید قبول کنی، لابد باید قبول کنم...

.

رژیمم اما ورزش نمیرسم برم. غروبا شدیدا خسته ام و اشپژخومه و اتاقمم ریخته ست.

۰ نظر ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۳۹
آی دا

اولین مواحهه م با اینکه نباشه اون غروبی بود که خسته از دانشگاه برگشتم، و اومدم خونه و دیدم نیست. دلم عجیب گرفت.

بعد فهمیدم رفته بیرون تا برای روز زن برام گل بخره. وقتی برگشت چشماش می خندید و خوشحال بود.

امروز دیگه رفت شهرشون. خیلی دارم سعی می کنم منطقی باشم، اما نشونه هاشو گوشه کنار خونه میبینم و دلم میگیره. بادکنکای روز تولدش، دست خطش، کفشی که نبرد، کتابا و برد گیم هاش، لباسایی که گذاشته اینجا بمونه.

ما از اول به هم قول دادیم مانع پیشرفت هم نشیم. این شد که من زودتر اومدم آمریکا و یک سال و نه ماه تنها موندم تا اونم برسه، و الانم که اون اومده، رفت یه ایالت و شهر دیگه تا دکتراشو شروع کنه.

زندگی همیشه به من سخت گرفته، اما تنها خوشحالیم اینه که تهش این سخت گرفتنا باعث شده محکم تر بشم.

*****

خلاصه پزمان خونه پیدا کرد. خونه ی خوب و بزرگیه. هم اتاقیش هم پسر خوبی ه ظاهرا و دانشجوی همون دانشگاست. خوبی خونه ش اینه که هر اتاقی سرویس بهداشتی جدا داره و اینطوری وقتی منم برم اونجا مهمونی سختم نمیشه.

یه سری لوازم دادم ببره که اول کار مجبور نشه خرید کنه. مثل دیگ و تابه و قاشق و چنگال و لیوان و ...

*******

 

می خوام برای خودم یه بلندر دستی بخرم که منبعد راحت تر سوپ های دلخواهمو درست کنم. در واقع میخوام به خودم هدیه بدم!

۲ نظر ۲۶ دی ۰۱ ، ۰۳:۴۱
آی دا

الان ۹ صبحهه و من سوار اتوبوس دارم میرم دانشگاه. خوشحالم تو اتوبوس فرصتی پیش اومده تا بنویسم.

پژمان خونه خوابیده. جمله ی عجیبیه برام اما واقعیه. سال پیش این موقع دیگه از اومدنش نا امید شده بودم. هر چند به زودی میری شهر دیگه ای بخاطر دانشگاش، اما اینکه حداقل تو یه کشوریم نه توی دو تا قاره ی مختلف خوشحالم.

.

توی تعطیلات پرووف مقاله اومد و روش کار کردم. چند روزیه مقاله جدیده چاپ شده. اما از طرفی کمی هم خسته ام.

اومدن پژمان و جمع و جور کردنش، کارای ازمایشگاه و مسایل زندگی ازم کمی انرژی گرفته.

برای مثال، همینکه برای پژمان سیم کارت بگیرم کلی اذیت شدیم و داستان داشتیم. اول اینکه دو بار از یه شرکتی سیم کارت گرفتیم هر دوبار سیم کارت متعلق به یکی دیگه بود. بعد فهمیدیم سیم کارت های اینجا کلا به مدل گوشیش نمیخورن و سرویس ها درست کار نمی کنن. دیگه نهایتا قاطی کردم و رفتیم یه شرکتی و یه پلنی برداشتیم که گوشی همراهش میداد. گوشیه خفن نیست اما بازم تا ۱۵۰ دلار برام خرج برداشت، اما حداقلش اینه که دیگه گوشی و سیم کارت داره برای کاراش.

الان درگیر گرفتن خونه براشیم. اما می دونم حل میشه. در واقع این فصلی که پژمان اومده فصل مناسبی برای خونه گرفتن نیست، و شهرشونم یه شهر دانشگاهی کوچیکه. بابت همینه خونه نیست یا کرونه یا دوره یا خلاصه یه ایرادی داره.

دیگه دیروز حس کردم کلا دارم قاطی میکنم. بعد ارامشمو حفظ کردم رفتم باقلوا درست کنم.

.

خلاصه میگذره این روزا هم. اندکی صبر!

۳ نظر ۱۹ دی ۰۱ ، ۱۸:۰۲
آی دا

مینویسم تا بمونه که اواخر سال ۲۰۲۲ هی اتفاقای خوب افتاد، هر چند که در طی سال روزای زیادیش چشمام گریون بود.

پول مالیات فدرال رو خلاااااصه برام واریز کردن. اونم بعد از کلی پیگیری و تلفنی حرف زدن و... اینقدر خوشحال شدم که گریه م گرفته بود.

مقاله م اکسپت شد در حالی که انتظار نداشتم اینقدر زود جوابش بیاد. فکر میکنم تو ایشو اول سال ۲۰۲۳ چاپ بشه.

مقاله های قبلی م دو تا سایت تازه خورد که کلی بابتش خوشحال شدم.

و از همه مهم تر، 

پژمان یکشنبه غروب، که میشه کریسمس میرسه پیشم :)

کلی خونه رو اماده کردم و خرید کردم و جا باز کردم براش. تقریبا باورم نمیشه و خوشحالم که تا دو روز دیگه اینجاست.

.

برنامه ریزی بعدیم تمرکز روی جایزه ای هست که دارم براش اپلای میکنم. هر سال به بهترین محقق گروه بایومدیکال جایزه میدن (هزار دلار) و از نظر استادم من شانسم بالاست که ببرم. حتی اگه جایزه رو نبرم، ایرادی نداره، اما تلاشمو براش می کنم.

 

۷ نظر ۰۳ دی ۰۱ ، ۰۶:۳۹
آی دا

اینکه چطور شد تصمیم گرفتم برم ایران، احساسات متناقضی رو در من زنده می کنه. ترس اضطراب نگرانی، اما از طرفی دلتنگی خانواده به همه ش می چربید. تصمیم پست قبل همین رفتن به ایران بود.

تو همین فکرها روزامو میگذروندم تا اون شبی که مامان چشاشو عمل کرد و گفتن بعد از ریکاوری اسم تو رو صدا میزده. همون شب من بلیط گرفتم. 

بعد از خریدن بلیط، اتفاقات اخیر رخ داد...روزها نگران بودم و شب ها خواب میدیدم. حتی به همین خاطر روزهای کنفرانس هم بهم خوش نگذشت. کنفرانس اکتبر بود و من برای نوامبر بلیط خریده بودم.

خلاصه تصمیم نهایی رو گرفتم که هرچقدرم سخت، اما برم ایران.

هیچکی جز پژمان نمی دونست دارم میام.

سفر به ایران تو پروازا اذیت نشدم، جز اینکه خیلی گرمم بود. اما خداروشکر همه چیز نرمال گذشت. اون لحظه ای که مامان رو دیدم فراموش نمی کنم. اولش چون باور نمی کرد منم، منو نمیشناخت.

همه ی اعضای خانواده من و پژمان و دوستم زهرا خیلی خوشحال شدن. حتی همسایه ها که اتفاقی منو دیده بودن جلو در خونه خیلی خوشحالی می کردن.

هفته ی اول هوا خیلی خوب و کرم بود و همه چیز تازگی داشت. بعد پژمان برای کاری رفت ترکیه و من عملا هفته دوم رو تنها موندم. به محض اینکه پژمان برگشت، سرمای سختی خوردم و عملا هفته ی سومم که هفته ی اخر بود رو همه ش مریض بودم. 

بعد از دیدن خانوادم که مهم ترین چیز بود، دوباره تونستم سبزمیدان و شهرداری رو ببینم. دوباره تونستم تو شهر کوچیکمون قدم بزنم و تاکسی سوار شم. تونستم از مغازه ها خرید کنم و تو صف بانک بمونم! تونستم خونه ی خواهر و برادرم مهمون باشم و ذوقشون از حضور من رو ببینم. تونستم با پژمان به کافه و کتاب فروشی و رستوران های مورد علاقه م برم.

برای خودم یادگاری یه گوشواره خریدم که هر بار نگاش کنم یاد این سفرم بیفتم.

سفر ۲۰ روزه م به چشم بهم زدنی گذشت و تموم شد. الان فقط عکس ها و ویدیوهاش مونده.

برگشتنی به امریکا، یه مقدار بهم استرس وارد شد چون پرواز اول تاخیر داشت، و مرزی به پر‌واز امریکام رسیدم.

خلاصه که ۷ غروب رسیدم راچستر و دوستم اومد دنبالم فرودگاه. ۸ شب خونه بودم و بعد از یه دوش و خوردن شامی که دوستم برام خریده بود بیهوش شدم.

فرداش ۸ صبح پاشدم رفتم ازمایشگاه و بچه های ازمایشگاه تعجب کرده بودن که با این از حجم خستگی و جت لگ چطور برگشتم سر کار. اما باید دو تا پروژه رو سر و سامون میدادم که تا دیروز جفتشونو انجام دادم و دیگه امروزو خونه موندم کمی به زندگیم برسم (حدود یه هفته ست برگشتم و همه ش داشتم کار میکردم و حسابی خسته شدم).

اینجا دیگه روزهای اخر سال هست و همگی تو تب و تاب هستن. استادم داره میره مسافرت هند، ادریان برمیگرده مکزیک، و اولیویا برگشت شهرشون.

انشالله این روزهای اخر سال هم به خوشی بگذره...الهی امین...

۱۴ دسامبر ۲۰۲۲ 

 

۲ نظر ۲۳ آذر ۰۱ ، ۱۸:۳۱
آی دا

همزمان دلم گرفته خوشحالم استرس دارم میترسم و هیجان زده ام.

 

تصمیم مهمی گرفتم و همه ی این احوال بابت اینه.

 

 

+قضیه تکس حل شد. اما شما همچنان برام دعا کنین.

۱ نظر ۰۹ آبان ۰۱ ، ۱۷:۵۲
آی دا