مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برچسبش را دزد برده» ثبت شده است

اردیبهشت سال 98 پست گذاشته بودم که از تنها سرگرمی هام وبلاگ خواندن هست لطفا بیشتر پست بگذارید و یک نفر کامنت داده بود چه سرگرمی غمگینی داری شما. 

و الان که فکر میکنم، می بینم سرگرمی غمگینی دارم من.

 

با این حال هم، کاشکی بیشتر بنویسید...

۶ نظر ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۵:۴۲
آی دا

کل امروزو اینقدری عطسه زدم که از گردن نیم بندم دیگه چیزی نمونده. بله، سرما خوردم.

شبا با عذاب میخوابم. البته اگه پژمان اینجا بود میگفت شبایی که من هستم خیلی خوب میخوابی که. اون لحظه من دلم میخواد کله ش رو بکنم. مگه مرد تو توی خواب من هستی بفهمی. انگار مثلا کسی که بد میخوابه شاخی دمی چیزی در میاره. 

همین اخلاق زشتش که بعد از اینکه حرفی میزنم سریع یه چیز متناقضش میگه منو تا سر حد مرگ عصبانی میکنه. بگذریم.

خلاصه، بله داشتم میگفتم. شبا بد میخوابم. احتمالا این سرماخوردگی که چند هفته ای به صورت خفیف همراهمه مسببش هست. کلا هم که کلکسیون خواب و کابوس و اینا شدم. هر مساله ساده ای که روزا فکرمو مشغول میکنه شب به صورت کابوس خودشو نشون میده.

 

 

یه مساله دیگه که خیلی داره ناراحتم میکنه اینه که شدت و حدت ذهنیم پایین اومده. یعنی خیلی چیزا رو بلدم، اما اگه کسی سریع ازم بپرسه درجا نمیتونم جواب بدم. امروز داداش ازم پرسید فرق باکتری و ویروس چیه. قطعا بلد بودم. اما خب درجا نتونستم بگم. و خیلی حس بدی بهم دست داد. کلا هم یه بحث کلی دارم میکنم طرف یه سوال جزیی میپرسه هول میکنم. 

بهم دلداری بدین که شما هم درجا خیلی چیزا یادتون نمیاد!

۳ نظر ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۳:۰۹
آی دا

خب امروز روز شلوغ اما باحالی داشتم.

صبح رفتم واکسن های سه گانه (سرخک سرخجه و اوریون) و مننژیت چهارگانه رو زدم و دیگه کارت واکسن گرفتم.

اقاهه گفت کمپرس سرد و بعد گرم کن. اما من تا این لحظه هیچ فرصت نکردم.

بعد گفت ممکنه سردرد و التهاب در چشم و اینا بگیری که خب چیزی نیست.

 

شانس اوردم دانشگاه نرفتم. صبح اول وقت زنگ زدم گفتن مسئول مربوط امروز نیست و کلا از اون دانشگاه بپرس شاید بگن براشون الکترونیکی بفرستیم مدارکو قبول کنن. که ایمیل زدم پرسیدم، خداروشکر اوکی دادن.

 بعد ظهر خونه اقای محترم اینا بودم. عصر دکتر پوست و بعد قسمت جذاب ماجرا: طلا🤭

تو همین گلسار چندین تا طلا فروشی نگاه کردیم و البته من از قبل می دونستم چی میخوام. دستبند کارتیر یا حالا همون کارتیه.

با چند تا سکه ای که داشتم و یه مقدار پول و همه و همه یه دستبند کوچولو گرفتم که خودم خیلی دوستش دارم ^-^

به این قصد گرفتم که با ساعت ازدواجم بندازم به عنوان پشت ساعت. منتها الان تنهایی تو دست راستمم انداختم و قشنگه.

من میخواستم یه گوشواره کوچولو که قبلنا شرکت بهم عیدی داده بود رو هم بدم که نیاز نشد. حالا وسوسه م گرفته که یه مقدار پول بذارم سرش یه گوشواره درشت تر بگیرم. که احتمالا دیگه فرصت نکنم دنبال همچین کاری برم.

 

دیگه اینم بُعدِ خاله زنکی من.

 

 

 

پنجشنبه هم خونه پژمان اینا هستیم بابت تولدش. موافقین که کادو خریدن برای مردا خیلی سخته؟ 

 

 

 

۰ نظر ۱۶ دی ۹۹ ، ۰۱:۱۴
آی دا

بهرحال ادم برخی اوقات به چیزهایی احتیاج پیدا می کنه که هیچ گاه به ذهنش خطور نمی کرده.

برای اینکه کارت واکسن بین المللی بگیرم، نیاز بود پرونده بهداشت نی نی گی هام رو داشته باشم!

که از روش تاریخ واکسن ها رو وارد کارت زرد بین المللی کنن و اگه واکسن جدیدی احتیاجه برام بزنن.

کلا یک هفته ست درگیر این قضیه بودم و امروز تا حدودی حل شد و فردا میرم واکسن های باقیمونده رو تزریق کنم و کارتو بگیرم.

جالب قضیه اینجا بود که من فکر میکردم باید برم رشت بابت این قضیه. اما تو همین شهرستان خودمون دارن این کارته رو :دی

 

از فردا صبح باید بقچه ببندم برم بیرون. اول مرکز بهداشت، بعد دانشگاه کار دارم، بعد ناهار میرم خونه ی آقای محترم اینا /ایموجی عروس نمونه که با وجود سرشلوغی میره سر میزنه و فلان :دی/ و بعدش باید برم دکتر پوست و بعدشم امیدوارم اتفاق بیفته میگم می خوام کجا برم:

 

ما حلقه و نشون من رو با نرخ طلای 600 تومنی خریدیم قبل عید. در حالی که شک داشتیم طلا قراره گرون تر بشه یا ارزون تر؟؟

بعد خب هممون میدونیم که طلا به گرمی 1.500 هم رسید.

و کلا هر بار من با کادوهایی که جمع میشد میخواستم برم یه تیکه طلا بگیرم، میگفتم آخه کی میره طلا گرمی فلان قدر میخره؟ حماقته.

تا اینکه دیدم همینطوری یه ذره یه ذره همه ی کادوهامو دادم پول لباس و لوازم ارایش و فلان. لباسی که شاید یک بار بپوشم و لوازم ارایشی که نهایت دو سه ماهه تموم بشه.

تا اینکه این بار بعد شب یلدا، با یه سری کادوهایی که گرفتم، و یه سری چیزا که هنوز از کادوهای پای عقد نگه داشته بودم، تصمیم گرفتم یه چیز کوچولو هم شده بخرم واسه خودم نگه دارم.

حالا فردا اگه دوباره حس نکنم که حماقته و فلان، امیدوارم بتونم یه چیز کوچیک بردارم یادگاری بمونه.

 

 

 

 

۲ نظر ۱۵ دی ۹۹ ، ۰۲:۴۲
آی دا

 

 

دوستم! باید بگم که بعله، مردم پاکستان خیلی بافرهنگن؛ چون اندازه شما پست فطرت و بزدل نیستن و احتمالا اگه حرفی دارن به صورت عمومی و با اسم حقیقی پیغام میذارن تا جوابشونو بگیرن :دی :)))))

 

من همیشه از این وبلاگ انرژی های مثبت گرفتم. یعنی اونقدری انرژی گرفتم که این تک و توک منفی ها توش به چشم نیاد. اما خواستم بگم همچین آدمایی هم اطرافمون هستن که حتی به محیط مجازی هم رحم نمی کنن :|

 

دوستمون دقیقا تو پستی که گفتم مصاحبه خوب بود و بزودی باید خبرمون کنن ویزا بخوره رو پاسپورت یادش اومده توصیه های کرونایی بده :دی

 

این هم از پیام بازرگانی امشب که دلتون شاد بشه. :)))))

 

 

+ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست

            که همچنان که تو را می بوسند

                     در ذهن خود طناب دار تو را می بافند...

۳ نظر ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۰:۵۴
آی دا

.

شاید یه مدت ننوشتن همه چیزو بهتر کنه. که البته نکنه هم چیز عجیبی نیست.

۱۴ آبان ۹۹ ، ۱۸:۲۹
آی دا

اینکه من چرا به اندازه مادر و خواهرم خوشگل نشدم :|

 

یه ذره دیگه همینجوری پیش بره بهتون حق می دم که دیگه اینجا رو نخونین :|| 

۰ نظر ۰۸ آبان ۹۹ ، ۲۳:۰۴
آی دا

به زودی تولد جاری ه و من نمی دونم با چه فاصله ای از تولد اصلیش میخوان مهمونی بگیرن، اما من عادتمه که خیلی زودتر کادوی تولد بخرم و حتی برنامه ریزی کنم چی میخوام بپوشم، چه گوشواره ای بندازم و .... !

فردا احتمالا کادوی تولدش رو بخرم از طرف خودم و آقای محترم.

توی این هیری ویری زندگیمون، همین تولداست که یه مقدار سرمو گرم می کنن که برم کادو بخرم و خودمو سرگرم کنم.

 

واقعا از این متنفرم که روز رفتن به جشن درگیر کادو خریدن باشم، مگر اینکه وضعیت اورژانسی پیش بیاد و از قبل وقت نکرده باشم.

به نظرم خیلی مهمه که آدم برای عروسی ها، تولدها و خلاصه مهمانی ها از خیلی وقت پیش برنامه ریزی کنه و براش وقت بذاره.

چیزای هول هولکی رو اصصصصصصلا دوست ندارم.

 

برای بعدها که نباشیم، مثلا آرزوم اینه که، یه مبلغی تو حساب اینجامون بذاریم، تولد هرکی شد برای شخص مورد نظر خرید آنلاین کنیم تا روز تولدش برسه به دستش ^_^

 

 

 

+مستاجر طبقه بالا، که یه زن و شوهر جوان بودن، خداروشکر خونه خریدن و امروز خونه ی بالا رو خالی کردن و رفتن. خیلی براشون خوشحال شدم.

وقتی رفتن، من تو اتاق بودم و مامان صدا زد آیدا جان روز ازین بهتر برای تو، انشالله روزی خونه بخری و عاقبت بخیر بشی مامان جان. با شنیدن این جمله سرمو به بالش فشار دادم و یه دل سیر گریه کردم. همزمان داشت اذان هم می زد و غصه ی دلم بیشتر بود. امیدوارم این وضعیت بلاتکلیفی به زودی تموم بشه و خدا به همه ی جوونا رحم بکنه.

 

 

۱ نظر ۲۸ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۷
آی دا

این روزا همش خواب میبینم رفتم مغازه ای یا جایی چیزی بخرم،

بعد تو کارتم پول نیست

دیشب برای چندمین بار این خوابو دیدم :(

بدترین حس ها رو تو این قبیل خواب ها تجربه می کنم.

 

 

احتمالا این روزها همش تو فکر دخل و خرج و هزینه های سفر هستم فکرم مشغوله. شاید خواب ها واسه همینه. 

بیداری معقولی که ندارم. کاش حداقل در ارامش می خوابیدم!

 

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۳:۳۱
آی دا

 آدم موقع سختی هاست که ادمای اطرافشو میشناسه. 

موقع خوشی و پولداری و شادی که همه خوب و مهربونن.

خدایا هیچ وقت ما رو محتاج کسی به غیر از خودت نکن.

این کشور لعنتی چرا باید باعث بشه پیش کس و ناکس ادم دست دراز کنه‌.

فکر می کنم اگه تا الان هرچقدر لطیف و صورتی زندگی کردم؛ منبعد زندگی چهره های خشنش رو میخواد بهم نشون بده.

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۵
آی دا

امروز غروب رفتم ارایشگاه برای رنگ کردن ریشه های مو و البته ابروها.

برای منی که یک عمر رنگ ابروهام پرکلاغی بوده؛ اینکه الان کمی روشن تر باشن جالبه و حس میکنم رنگ گندمی پوستمو باز می کنه. اما در مورد رنگ مو حالا حالاها دلم نمیخواد درگیر لایت و هایلایت و مش بشم. بمونه در حوالی ۴۰ سالگی.

بعدشم خرید بهداشتی کردم که راضی ام.

سرم آبرسان مو دی.ترون، که با روغن ارگان و کراتین هست برای موهایی که کمی نازک و اسیب دیده ان. هی عطرش می کنم و خوشحالم.

و همینطور شامپو هم از همین مارک گرفتم.

بعد از حدود دو سال اوی.درم، الان میخوام محصولات این مارکو استفاده کنم.

 

اگه خواستین بگیرین، شامپو ۲۷ تومن و سرم ۴۳ تومن بود.

 

آها هفته ی پیش، یک مداد چشم سبز 😍 و یه خط چشم مشکی گرفتم مارک سی.میک آلمان. خیلی خیلی دوسشون دارم و راضی ام ازشون.

خط چشمش به غایت مشکی و مداد چشمش یه سبز لطیف و زیباست.

قیمت اینام اگه خواستین بگیرین، خط چشم ۵۰ تومن و مداد ۳۵ تومن بود.

 

از یه چیزی که خیلی تعجب میکنم این پیجای لوازم ارایشی هستن که مثلا پالت رژ لب رو میدن ۱۵ تومن :| مثلا ۲۰ رنگ توشه و قیمتش اینقدر پایین! در حالی که یه رژ لب معقول که سربش زیاد نباشه حداقل ۲۵ ۳۰ تومن هست و کلا رژ لب هایی که من خودم برای پک بله برون انتخاب کردم ۶۰ تومن و ۸۰ تومن بودن.

دیگه ادم شاخش در میاد که اون ۱۰ تومن ۱۵ تومنی ها دیگه چی توشونه.

لوازم ارایشی و چیزایی که به پوست و مو و چشم میزنم خیلی برام مهم ان و کسایی که ادعا میکنن تو این زمینه صرفه جو هستن و جنس به اصطلاح ارزون میخرن لجم رو در میارن.

من حاضرم دو سال ریمل نزنم، تا ریملی بزنم که باعث بشه مژه هام ریزش بگیره بریزه.

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۲۸
آی دا

هفته ی گذشته اندازه ی سه روز رفتم مدرسه ی خواهرم تا در کارها بهش کمک کنم. (خواهرم معاون فناوری هست و چون تدریس انلاین شده، لپ تاپ های مدرسه به خنسی خورده بود)

دارم تجربه ی اون سه روزی که رفتم مدرسه رو پیش هم میذارم و از خودم میپرسم حاضرم دوباره کار کنم؟

جواب خیر هست.

 

فکر می کنم برای اینکه قبول کنم جایی به صورت رسمی کار کنم؛ دیگه خیلی شرایط سخت گیرانه ای داشته باشم.

 

+آره دخترم؛ بی پولی های این روزات رو با این افکار تسکین بده :|

 

۲ نظر ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۶
آی دا

دوست دارم برم از یه جایی.

حالا که از کشورم نمیشه

از شهرمون نمیشه

از خونه مون نمیشه

شاید زورم به فضاهای مجازی برسه.

۴ نظر ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۷
آی دا

هیچ نمیفهمم خودم رو چرا باید در موقعیتی قرار بدم که بقیه قضاوتم کنن.

اگه من دهن وا نکنم که مصرف اینترنتم چقدره، بقیه از کجا میخوان بفهمن تا بگن ما صرفه جوییم :|

بهرحال مصرف اینترنت من با توجه به اینکه ویدئوهای اموزشی میبینم و فایل های صوتی و پادکست و اینکه به مامانم هم اینترنت میدم و خواهرزاده برادرزاده هم ازم اینترنت میخوان همینقدره و it is my business. 

 بقیه گناهی ندارن. من نباید خودم رو در معرض قضاوت قرار بدم.

 

+من سال ها اینترنت وای فای داشتم و ۸۰ گیگ در ماه شارژ میکردم و هزینه ش بین ۶۰ تا ۸۰ تا ۱۰۰ تومن متغیر بود. خیلی راضی هم بودم. بعد که سرعتم کم شد: گفتم با بسته کار کنم و منبعد دچار گرفتاری شدم. چون دارم هفتگی ۱۰ گیگ میزنم که تقریبا هزینه ش همونقدر مثل قبلیه اما کلافگی داره و مدام اس ام اس بسته ی شما در حال اتمام است میاد و وقتی من از کلافگی قضیه رو مطرح می کنم بهرحال ممکنه بقیه فکر کنن که چه خبره و فلان؛ هر چند اگه فقط موضوعی باشه که فقط و فقط به خودم مرتبطه. 

بارها با خودم تمرین می کنم که این کارو نکنم و در مورد هر چیزی صحبت نکنم؛ باز ادم نمیشم.

 

دوباره هم به زودی وای فام رو راه میندازم تا گیر این ایرانسل و همراه اول دزد نیفتم.

 

فکر میکنم اون دوره ای که نگران هزینه ی اینترنت باشم رو تو ۲۰ سالگی طی کردم و الان در شرف ۳۰ سالگی خیلی چیپ هست که هنوز درگیرش باشم.

 

۳ نظر ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۲۶
آی دا

فکر کنم یک سالی میشه که دانشگاه نرفتم. 

با استادم هماهنگ نکردم؛ اما فردا احتمالا برم پیشش. اندازه یک ربع که دیگه باید وقت داشته باشه برام.

دلشوره دارم.

 

فایل ترجمه رو دوباره چک کردم و توی ذهنم بیشتر از ده بار با مترجم دعوا گرفتم.

 

دارم به این فکر میکنم که چرا بین انتخاب چند گزینه هیچ وقت شانسی نداشته ام توی تست ها و امتحان ها؛ و همچنین چرا وقتی دو تا دارالترجمه جلوی چشمم بود بدترین رو انتخاب کردم.

 

متاسفانه اقای محترم گرفت خوابید زود و دیگه فرصتی نشد در مورد این قضایای حیاتی !! و مشغولیت های ذهنی باهاش صحبتی بکنم.

 

ساعت نه تنها از ۱۲ ، بلکه از یک هم گذشت. اما اینترنت وصل نشد. لعنت.

 

 

 

۰۲ آذر ۹۸ ، ۰۱:۱۸
آی دا

+از غصه ی زیاد، دیشب ۹ شب شروع کردم به خوابیدن، ۹ صبح پاشدم. توانایی داشتم ادامه شم بخوابم.

+بعد از مدت ها (۸ ماه) خواستم برگردم به اینستاگرام، وارد نشد.

+برادر برای ماموریت مشهد هست. میخواد برگرده پرواز نیست.

+مامان مریضه. از خودم بدم میاد که براش دختر خوبی نتونستم باشم و نمیتونم براش کسی رو  بگیرم که دست به سیاه و سفید نزنه.

+خدایا، واقعا دیگه نتیجه برام مهم نیست. میخوام به ده سال بعد برسم؛ همین.

+خسته ام.

 

۷ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۲:۲۸
آی دا

دیشب رو تختم مشغول کار با گوشیم بودم که دیدم قرقاولمون شروع به خوندن کرد اونم به صورت ممتد. عجیب بود که نصفه شبی بخواد اینجوری بخونه.

وسط تعجب کردنم بودم که که دیدم تختم میلرزه و پنجره ی بالای سرم!

هیچ یادم نمیاد آخرین باری که اینطوری ترسیدم کی بوده.

فقط میدونم گوشی رو پرت کردم و فرار کردم!

مامان خواب بود و چون رو زمین خوابیده بود اصلا متوجه ی زلزله نشده بود و فکر میکرد من خواب دیدم.

فقط موفق شد من رو که البسه ی ناقابلی به تن داشتم و به سمت پارکینگ در حال فرار بودم رو بگیره که همین طوری نرم توی کوچه و آبروی چندین و چندساله مون رو به باد ندم :|

همینطوری هم مدام در حال قسم خوردن بودم که به خدا خواب نبودم و خواب ندیدم و واقعا زلزله بوده!

مامان با زور و زحمت منو آورد خونه و بهم آب قند داد. واقعا باعث تاسفه به جای اینکه من مراقب مامان باشم اون بهم آب قند میده.

تا یک ساعت می لرزیدم و تا ساعت 4 5 صبح خوابم نبرد.

با اینکه مرکز اصلی زلزله گیلان نبوده و تبریز بوده، خیلی خیلی ترسیدم.

به این فکر کردم که اگه خونه رو سرم خراب میشد؛ واقعا دیگه تافل و بقیه ی چیزا معنایی نداشت.

این تلنگر خوبی بود که بدونم واقعا هیچی ارزش این همه غصه خوردن رو نداره چون زندگیمم به مویی بنده و اصلا از ثانیه ی بعدی خبر ندارم.

خدا عاقبت هممون رو به خیر کنه.

 

+زنگ زدم خواهر زاده کوچیکه که تبریز دانشجوعه. گفت شدت زلزله خیلی زیاد بوده و رفتن به حیاط خوابگاه و هوا هم به شدت سرده. چقدر بده یه تیکه از قلب آدم یه شهر دیگه باشه و آدم همش دلش آویزوون باشه که این بچه تنها تو خوابگاست.

 

۵ نظر ۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۶:۲۱
آی دا

وانتی تو کوچه داد میزنه سبزی دارم سبزی تازه.

من فکرمو بلند بلند تکرار میکنم: کاش من جای این وانتیه بودم. سبزی می فروختم. می رفتم.

خواهرم بلند بلند می خنده.

منم بلند بلند می خندم.

اما جنس خنده هامون فرق می کنه و این رو فقط من می دونم.

۰ نظر ۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۵
آی دا

خدایا مصلحتت رو شکر!

برای یکشنبه اصلا اتوبوسی برای رشت به تهران وجود نداره!! یعنی دقیقا از 21 ام موجودی اتوبوس رو زدن صفر تا چندین روز.

چرا؟ همه ی اتوبوسا رو ظاهرا فرستادن برای راهپیمایی اربعین.

نمی دونم واقعا چی باید گفت.

هر حرفی آدم بزنه ممکنه به آدم انگ بی دینی بخوره!! در حالی که کمترین خواسته ی آدم از زندگی میتونه وجود داشتن اتوبوس برای رفتن از شهری به شهر دیگر باشه!!!!

یعنی واقعا مردم شهر باید زندگیشون مختل بشه؟ نباید حداقل محض رضای خدا دو تا اتوبوس بذارن؟ اصلا خود امام حسین راضی هست اینطوری؟

 

برادرم  این هفته که از کاشان برمیگشته، با فلاکت برگشته و دور قمری زده تا به رشت رسیده. چون ما نگرانیم جاده خطرناکه نمیذاریم ماشین ببره. بعد این بار که خواسته بیاد، در در اقصی نقاط کشور دور زده تا خلاصه رسیده به رشت :| اونم کجا نشسته؟ توی جای شوفر.

 

نهایتش اینه که با سواری باید رفت. حالا هزینه ش هیچی، ولی به اونم نمیشه اعتماد کرد که دقیقا سر همون ساعت ماشین وجود داشته باشه.

عقب انداختن امتحان هم جریمه ی مالی داره، هم اینکه برنامه هامون رو بهم میریزه.

خدایا شکرت که کلا زوم کردی رو ما.

 

+دارم چرت و پرت میگم میدونم اما واقعا خیلی اعصابم بهم ریخته ست از همه جا و همه چیز و همه کس.

 

 

 

۳ نظر ۱۷ مهر ۹۸ ، ۱۲:۴۶
آی دا

با اینکه پژمان بازغی مجری حاذقی نیست و خیلی ضعف داره و نمی تونه خوب ارتباط برقرار کنه

با اینکه برنامه خیلی نواقص داره

با اینکه جایزه هاش خیلی کمه

و خیلی چراها و اماهای دیگه؛

اما اینو خوب میدونم پدر و مادرهایی که بچه هاشونو برای این برنامه میارن خیلی از خود گذشته و شجاعن.

من در مورد اینکه بخوام بعدها نقش مادری رو به عهده بگیرم خیلی فکر میکنم. حس میکنم هیچ وقت به اون میزان لازم نمی تونم از خود گذشته باشم.

وقتی گاهی اتفاقی این برنامه رو میبینم، تو دلم پدر و مادرهایی که حاضر شدن شرکت کنن در این برنامه رو تقدیر می کنم.

فکر کن دو تا آدم معمولی به خاطر بچه شون و اینکه دلش شاد شه،

میان یه سری بازی های عجیب غریب می کنن و کلی جنگولک بازی و تقلید صدا و ...

اینا کارایی هست که شاید هیچ وقت من نتونم در آینده برای بچه م انجام بدم

برنامه کلی نواقص داره، اما حداقل منو به فکر فرو میبره که آیا ادم می تونه در آینده چنین نقشی رو به عهده بگیره یا نه!

۵ نظر ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۱۷
آی دا