نمی دونم چجوری انتخاب میکنم که کدوم مطالبو تو کانالم بذارم، کدومو تو اینستا و کدومو اینجا. راستی اگه خواستین عضو کانال تلگرامم بشین اینه: https://t.me/aidainthemoon
هرچند خبری هم توش نیست.
بهرحال. این هفته رو مرخصی ام. راستش خوشحالم چون دیگه خیلی خسته بودم هر روز چادر ببندم برم ازمایشگاه. همینطور بازدهیمم پایین اومده بود حس میکنم.
فردا قراره با بچه ها بریم باغ البالو. کاش کلی پول ندم یه عالمه البالو بخرم.
خدایا چرا یه کیسه پول برام نمیندازی پایین؟ یا اینکه کاشکی این سال اخرم تموم بشه برم سر یه کار خوب یه نفسی بکشم؟ الهی امین.
به رسم هر سال، که برای محرم نذری میپزم، دوشنبه رو قراره نذری بپزم. اندازه شش هفت تا غذا. یعنی اگه بچه های بیشتری دورم بودم که اعتقاد داشتن (یا حداقل وقتی راه میرفتن همه چیزو مسخره نمیکردن)، بیشتر میپختم. تا ۱۵ تا هم دیگ اینا داشتم.
این هفته برنامه م استراحت، رژیم، فیلم، و مرتب کردن رسپی های اشپزیمه. جایی نمیریم.
به پژمان میگفتم، بعضی اوقات ازینکه بابت چیزای ساده هی به خودم افتخار میکنم تو ذهنم حس خجالت دارم تو دلم.
مثلا، یه عدد رو، ما با یه تئوری قدیمی محاسبه میکردیم همیشه. بعد ادریان، هی میخواست اون تئوری رو زیر سوال ببره چون با به متد جدید محاسبه میکرد عدده رو و جواب مشابه نمیگرفت و همه چیز زیرسوال میرفت. یکی از دلایل اینکه استادم باهاش لج میکرد هم این بود. ماه ها سر همین با هم کشمکش داشتن چون برای استادم توضیحات ادریان قابل قبول نبود. من زیاد درگیر این قضیه نبودم چون چندان به پروژه م مرتبط نمیشد و راستش اصلا فرصتی نبود روش فکر کنم.
تا که برای این پروژه فعلیم، پروفسور ویکتور (یه استادی تو مکزیک که باهاش کار میکنیم) پیشنهاد داد منم برم اون عدد رو از هر دو تا تئوری محاسبه کنم که ببینن چجور میشه نتایج.
من وقت زیادی نذاشتم برای قضیه، اما خدا کمکم کرد سریع فهمیدم اشتباه ادریان چی بوده که عدداش مزخرف درمیومد! (آدریان احتمالا یه تبدیل واحدو انجام نمیداد!! بعد سر همون چندین ماه با اعتمادبنفس تمام با استادم بحث و جدل داشت!). حالا سوالم اینه که طی این چندین ماه چرا استادم یا پروفسور ویکتور اشتباه این بدبختو نفهمیدن :|
حالا من هی سوسکی به خودم افتخار میکنم که من قضیه رو حل کردم :|
قضیه بعدی اینه که اون جایزه که باید براش اپلای میکردم رو اپلای کردم. بعد نیاز به توصیه نامه داشتم. از هد دپارتمان خواستم بهم توصیه نامه بده و رزومه م رو براش فرستادم. بعد حتی قبل اینکه من اپلای کنم برام توصیه نامه سابمیت کرد که من خیلی قلبی شدم! بعدم ایمیل زد بهم که بهت بابت پابلیکیشن های جدید و فلان چیز که تو رزومه ت نوشتی تبریک میگم. بعد من از همون روز هی میرم ایمیلشو میخونم قند تو دلم آب میشه.
میدونم کمی خجالت اوره. اما اینا هم جز رذالت های اخلاقی من. باید بهشون غلبه کنم.
راستی در هفته ی گذشته یه شکست داشتم حالا بعدا در موردش مینویسم؛ الان بخوابم.