بعد عمری تصمیم به ازدواج گرفتیم؛ کشور به کرونا دچار شد :|||
خوشحالم اما می ترسم از خوشحال بودن!
به خوشحال بودن عادت ندارم! نگرانم که نکنه خراب شه یا خواب باشم یا نکنه توهمه یا نکنه نکنه نکنه....
هزار تا اما و اگر تو ذهنمه!
تا حالا ترسیدین از اینکه خوشحال باشین؟
چرا بی قید شاد بودن رو یاد نگرفتم؟!
این روزها چیکار میکنم؟
برای یه سایت ورد پرسی مطلب میذارم. انگیزه م از شروعش چی بود؟ که بفهمم سئو یعنی چی.
مبلغش خیلی کمه. یعنی خیلی خیلی کم. اما بیشتر برای برطرف کردن کنجکاوی رفتم ببینم چجوریه، و خب؛ الان دیگه میدونم سئو یعنی چی و چجوری باید انجامش داد!
دیگه چیکار میکنم؟
برای پیج غذام محتوا درست می کنم! کاری که خیلی وقت بود دلم می خواست انجام بدم. فکر میکنم بعد از سال ها کار نکردن با فتوشاپ، چیزای بدی هم از آب درنیومده باشن..
دیگه؟
دارم فکر میکنم که یه پروژه ی ترجمه ی فارسی به انگلیسی رو بپذیرم یا نه.
راستش چون نگرانم کیفیت کار خوب نشه، تا حالا برعکس قبول نکردم.
دیشب یه پاراگرافش رو انجام دادم و فکر میکنم بدک هم نشد.
دیگه همین. شما چه خبرا؟ با من حرف بزنین!
فکر میکنید با 118 هزار تومنی که طی هفته ی پیش در آوردم چی کار کردم؟
رفتم دادم پوستمو لایه روبی کردم!
چرا؟
چون به قدری زشت و سیاه و بی ریخت شده بودم که دیگه دلم به حال آقای محترم و اعضای خانواده م می سوخت :|
مدت زیادی نشستن تو اتاق درس و امتحان و حرص و استرس و .... واقعا پوستمو خراب کرده.
بنابراین جیب عنکبوت زده مو تکوندم رفتم لایه برداری.
حالا سفید شدم؟ خیر.
خوشگل شدم؟ خیر.
حس خوبی دارم؟ بله.
حس میکنم سبک و تمیز شده پوستم؟ بله.
مراحلش به این شکل بود که اول بُخور گرم به صورتم دادن. بعد یه ماسک سیاه رنگ گذاشتن. بعد ماسکو برداشتن و با یه دستگاه مثل دریل :)) پوستمو نمی دونم چیکار کردن. بعدش یه ماسک طلایی گذاشتن، بعدشم بُخور سرد دادن. بعد دوباره نمی دونم یه چی مالیدن به صورتم و تهش که جذب شد ضد آفتاب زدن برام.
خلاصه الان حس میکنم دو سه کیلو ازم کم شده(جرم های صورتم)، که حالا حتی اگه توهم هم باشه، حس خوبیه :)))
+یه حرکت جسورانه زدم که اگه جواب بده، که بعیده، میام می نویسم. البته بیشتر به جهت فان و امتحان کردن شانسم بود. تا ببینیم چی میشه.
+یه فکرای دیگه ای هم واسه پوستم دارم که البته دیگه پولشو ندارم :دی آیکون گدا.
+ببخشید هی پول پول می کنم. شما هم اگه هر چی داشتین و نداشتین رو برای اپلیکیشن فی و ریپورت نمره تافل و جی آر ای می دادین، اینطوری جلز ولز می شدین :)))
امروز دومین پروژه رو گرفتم. این یکی بهتره از لحاظ مالی چون می تونم سریع تر تمومش کنم و پولشو یه جا بگیرم.
تو یه سایت ترجمه ی دیگه هم امتحان داده بودم بخش نفت و گاز و پتروشیمیش رو که امروز نتیجه ی تصحیح اومد با نمره ی طلایی قبول شدم، منتها سفارشی تو این زمینه فعلا نیست. حالا بخشای دیگه شم امتحان می دم.
خدایا ممنون که برام سرگرمی میفرستی که از فکر و خیال دیوونه نشم و سر به صحرا و بیابون نذارم.
لطفا برام دعا کنین که یه پروژه ی گنده تر بهم بخوره که پولش بیشتر باشه و در عین حال من هیچ فرصت نکنم اصلا فکر و ذکر بکنم.
کاش خونه مون رشت بود. چه احمقی بودم وقتی بچه بودم و همه ی شرایط جور بود من گفتم نه نریم رشت. هنوز خواهرم بهم طعنه میزنه میگه اگه اون موقع تو بازی در نمیاوری الان رشت بودین. بهرحال بچگی هستش و هزار جور بی عقلی. گاهی نفسم میگیره از کوچیک بودن شهرمون. حالا درسته کلا بیست دقیقه بیشتر با رشت فاصله نداریم. ولی خب دیگه.
این پروژهه رو ببینم تا صبح میشه تموم کرد که بعد برم کارتون و فیلم ببینم.
باید یه کاری کنم که نهایتا روزی یک بار جیمیل رو چک کنم.
تمام شب رو هشیار میخوابم
و حتی شده یه چشمی هم ایمیل چک میکنم
تقریبا تمام سه چهار ماه گذشته رو اینطور گذروندم
الان وخیم شده این وضعیتم
شروع کردم به کتاب خوندن و یه کارتون گذاشتم دانلود شه.
خلاصه تونستم تو این سایت های فریلنسری یه پروژه بگیرم.
و هرچند که پروژهه کوچیکه و پولی توش نیست؛ خوشحالم که سرم گرم میشه و کمتر فکر و خیال میکنم.
امروز تقریبا کارای باقیمونده مربوط به اپلای رو انجام دادم..هیچ نمی دونم چی میشه. اما یه حس رضایتی از خودم دارم. بقیه ش رو میسپرم به خدا. می دونم حتی اگه نشه هم یه خیری توش بوده.
فعلا تمایلی ندارم جایی به صورت شرکتی کار کنم.
اگه تا سه چهار ماه دیگه تکلیفم مشخص نشد؛ بعد اقدام جدی میکنم هر چند دیگه واقعا برام مهم نیست اگه این نشد شغلم چی میخواد بشه. حق التدریس یا خدماتی. مترجم یا تایپیست.
حس میکنم به یه مرحله ی عرفانی رسیدم! شایدم اسمش حزنه! نمی دونم!
+این روزا درگیر یه بازی مسخره شدم که اصلا تو شان و شخصیتم نیست. اما گاهی اوقات تو رانندگی حتی اگه داری اروم میری، یه مست از خدا بیخبر میاد میزنه به ماشینت.
من همونم که داشتم اروم راه خودمو میرفتم.
اما چه میشه کرد که دنیا هزار جور ادم داره و ادم ناگزیره که با مست و اوباش و لاشی ش هم مقابله کنه!!
چرا داره بهم خوش نمیگذره؟
از روزی که اومدم حتی یه فیلم هم ندیدم
آیدا بس کن این مسخره بازی ها رو
ازونجایی که واقعا با این سایت های فریلنسری حال نکردم، تصمیم گرفتم به حرف شما گوش بدم مستقل کار کنم :|
علاوه بر اینکه درصد زیادی از سهم رو خودشون برمیدارن، خیلی برام سخت تحمل همچین شرایطی: مثلا من قیمت پروژه رو میدم 200، یه از خدا بی خبر میاد میده 199 :| بعد پروژه رو می گیره! بعد دوباره من میام مینیمم قیمت میدم، کسی که 500 تا تک تومن از بیشتر گفته این بار اون پروژه رو میگیره :/ هیچ مشخص نیست روال چجوریه!
وضعیتیه خلاصه :))))
خلاصه.
اگه دوست داشتین این عکسو تو گروه های دانشجویی بذارین، شاید اینطوری اوضاع بهتر شد :)
هیچ وقت مترجمی رو دوست نداشتم.
راستش کلماتم نمیاد. یعنی متن رو میخونم حالیمم میشه اما معادل فارسی پیدا کردنش و تایپ کردنش رو حوصله م نمیکشه.
اما بعضی مواقع آدم ناگزیره.
جمعه ی پیش سرچ کردم استخدام مترجم. اولین سایتی که اومد، رزومه بارگذاری کردم. فرداش بهم زنگ زدن. از شرکتش بود، دختر گفت نرخ فلان قدر قبول میکنی؟ گفتم تماس میگیرم. تماس گرفتم گفتم اوکی منتها من تا سه شنبه نیستم. اون گفت باشه پس الان برات سه تا مقاله ارسال میکنم، برگشتی انجام بده. گفتم پرداخت به چه صورته؟ سکوت کرد :| احتمالا خوشش نیومد. اما من حقم بود بدونم. خلاصه تته پته کرد و قطع کرد.
منم خوشم نیومد پیگیر بشم. چون اصلا از روال کارشون خوشم نیومده بود.
تا که امروز، دوباره از گوگل یه دارالترجمه پیدا کردم.
این همه چیش خیلی خوب و اصولی بود.
اولش یه آزمون دادم که بخش لغاتش تقریبا مثل لغات GRE بود اما صورت سوالا خیلی ساده تر بود. گرامرش هم کلا ساده بود.
یک ساعت و نیم آزمونش طول کشید و با نمره ی بالایی قبول شدم.
بعد مرحله ی بعدی داشت. که باید متن ترجمه می کردیم. توی تایم محدود.
اون آزمونم دادم(مربوط به متون عمومی).
دو ساعت پیش اس ام اس اومد که تبریک میگیم قبول شدین حالا می تونین پروژه بردارین.
کلا نمی صرفه. چون مثلا اگه قیمت پروژه ای 222 هزار تومن باشه، به تو فقط 140 هزار تومن می رسه.
اما در هر حال، برای منی که طاقت بیکاری رو ندارم، نمی خوام جایی به صورت دائم مشغول بشم و به پول هم احتیاج دارم، آب باریکه ی خوبیه.
امشب برای بخش شیمی هم آزمون دادم که احتمالا جوابش فردا بیاد. هر چقدر تو بخش های بیشتری آدم بتونه آزمون بده و قبول بشه، شانس اینکه بیشتر پروژه برداره بیشتره.
کسب و کار جدیدم پررونق!
سلام بچه ها!
من از تبریز برگشتم.
البته کسایی که در اینستاگرام منو دارن گزارش لحظه به لحظه رو دیدن و حسابی اعصابشونو خط خطی کردم :))
شنبه شب حرکت کردم و فردا ۱۰ صبح تبریز بودم. بعد رفتم هتلی که رزرو کرده بودم اما گفتن تحویل ساعت ۲ هست.
من گفتم از زمان استفاده بکنم بنابراین رفتم خانه ی پروین اعتصامی. هوا هم برفی بود و حسابی لذت بردم.
بعد از اینجا دوباره پرسان پرسان خانه ی قاجارو پیدا کردم که خیلی قشنگ بود.
عکسای این دو سکشنو تو اینستا گذاشتم.
بعد چون تو گوگل دیده بودم بازار تبریز خیلی قشنگه، تاکسی نشستم به اون سمت.
رفتم داخل بازار اما راستش هیچیش نظرمو جلب نکرد. حالا احتمال اینکه قسمت اشتباهیش هم رفته باشم کم نیست. رفتم یه دوری زدم داخلش. اما دیگه حسابی هم خسته بودم. به صورت اتفاقی از سمتی در اومدم که به هتل نزدیک بود. مجدد یه تاکسی گرفتم برای هتل.
همونجا ناهار خوردم و اومدم اتاق بیهوش شدم.
غروب یه مقدار نوت هامو نگاه کردم برای امتحان فردا و هی خوراکی خوردم!
و همزمان هی جواب دایرکت میدادم از استوری هایی که گذاشته بودم!
بعد خواهرزاده کوچیکه زنگ زد که داره میاد بریم شام بخوریم.
دوباره شال و کلاه کردم.
از رسپشن هتل پرسیدم کجا میتونم سوغاتی بخرم؟ گفت افتخاری. که نزدیک هم بود به هتل.
خلاصه با خواهرزاده پیاده روی برفی کردیم و شام خوردیم و براش خوراکی خریدم و بعد اون رفت خوابگاه.
شب برگشتم دوباره یه ذره الکی مرور کردم.
شب راحت خوابیدم.
فردا صبحش دیگه اماده شدم که برم امتحان بدم و اتاق رو هم تحویل بدم. صبحاته ی سلف داشت اما چون کمی استرس داشتم چندان نفهمیدم چی خوردم. با آژانس رفتم تا محل ازمون که داخل دانشگاه تبریز بود.
بعد خب مراحل احراز هویت و پذیرش برای ازمون.
مسئول برگزاری ازمون دو تا اقای مهربون بودن که وقتی فهمیدن من ترکی حالیم نمیشه دیگه فارسی میگفتن و هی براشون جالب بود از رشت اومدم!
خب حالا نتیجه ی آزمون:
ازمون سه بخشه و حدود ۴ ساعت طول میکشه: وربال(ادبیات انگلیسی که شامل کلمات خیلی سنگینشونه. مثلا از یه خارجی بخوای بتونه اشعار حافظ و سعدی رو تحلیل کنه!)، کوانت(ریاضی)، رایتینگ
راستش من خیلی برای بخش ریاضیش وقت گذاشته بودم. منظورم نسبت به رایتینگ و وربال هست.
اما نتیجه کمی برعکس شد.
هر کی GRE داده میدونه که بخش وربالش چقدر سنگینه و چقدر اشک همه رو در میاره. اما در کمال تعجب نمره ی نسبتا خوبی ازین بخش گرفتم!
(نمره ی کوانت و وربال رو میشه بلافاصله بعد از ازمون دید؛ اما رایتینگ رو ۸ روز بعدش میدن)
برای کوانت؛ یه نمره ی متوسط گرفتم. سوالاش خیلی خیلی سنگین بود و نیاز به دقت و مهارت و سرعت عمل خیلی بالایی داشت. تا حدی که من دیگه کم مونده بود سر ازمون گریه کنم و وقتی دکمه ی next رو زدم تا نتایج نهایی رو ببینم؛ قلبم داشت از دهنم در میومد. باز خداروشکر که همین نمره ی متوسطو گرفتم.
رایتینگشم به نظر خودم بد تحلیل نکردم. کلا هم بعد از تافل هیچی ننوشته بودم. حالا تا ببینم نمره ش چند میشه.
کلا هی دارم به وربالم افتخار میکنم :|||
امتحان از ساعت ۱۰ صبح بود تا ۲ ظهر.
دیگه از سر جلسه در اومدم چشام جایی رو نمیدید.
وقت نشد ناهار بخورم و دیگه ساعت ۳:۴۵ دقیقه بلیط برگشت داشتم.
من نمی دونم میتونم جایی پذیرش بگیرم یا نه. اما این راهی که تو این مدت اومدم خیلی چیزا یادم داده و خیلی مهارت کسب کردم. امیدوارم هر چی که هست ختم به خیر بشه.
الهی آمین.
به جای اینکه استرس امتحان داشته باشم،
از این سفر ِ توفیق ِ اجباری شده خوشحالم!!
دارم می روم تبریز. فردا.
حالا یک دور لغت مرور میکنم، یک دور کلاه و دستکش می گذارم توی کوله ام. پنج تا فرمول نگاه می کنم، از یاهو آب و هوای تبریز را چک می کنم.
ایمیل را باز می کنم که دریافتی ها را چک کنم؛ اما باز می روم توی مپ ببینم فاصله ی بازار تبریز تا هتلم چند دقیقه است!
بعد به این فکر میکنم اگر توی راه به اتوبوس موشک بخورد چه!!!
یا مثلا اتوبوس بلغزد وسط دره!
بعد باز هم می گویم بی خیال: مهم اینه که تنها داری میری سفر! و بعد باز هم توی دلم ذوق میکنم.
تا حالا تبریز نرفته ام و خب می دانم هم به خاطر برف و بوران و کوران جایی نمی شود رفت. اما از این خوشحالم که دارم اولین سفر "تنهایی" رسمی زندگی ام را انجام می دهم؛ حالا هرچقدر هم که مامان هی دلواپس باشد و نگران.
+امسال سال پر سفری بوده. خرداد به خاطر مصاحبه ی دکترای داداش رفتم کاشان. آبان به خاطر تافل رفتم زنجان. و الان هم بخاطر GRE دارم می روم تبریز!
فقط منم که هیچ وقت از خودم رضایت ندارم یا شماها هم اینطورین
حس میکنم رفتگر محل هم از من بهتره.
میگن تا خودت خودتو قبول نداشته باشی از بقیه نباید انتظاری داشته باشی. بیابید پرتقال فروش را.
امروز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بود.
این حجم از ناراحتی و غصه و اشک های گاه و بی گاهم از کنترلم خارجه.
آه......کاش زنده بودین خواهران و برادرانم.
دریغ و افسوس.
هیچ وقت فکر نمیکردم از کشور و ملیتم اینقدر خجالت بکشم.
گناه ما چی بوده که نباید رنگ آرامش رو ببینیم.
بچه ها ممنون که حالمو می پرسین.
من حالم خوبه
فقط نمی خوام این حجم از ناامیدی و خستیگمو با شما در میون بذارم برای همینه که پست نمی ذارم.
میگن ذکر مصیبت اون رو زیاد میکنه، به خاطر همین میخوام از زیاد شدن نکات منفی تو ذهنم جلوگیری کنم.
اوضاع مالی، اوضاع کشور، خوب پیش نرفتن کارام،
همه و همه منو خسته و کلافه کرده.
ممنون که مثل همیشه بهم لطف دارین و بهم مهربونی می کنین.
امیدوارم به زودی شاد و سرحال بشم.
مامان امسال بادوم کاشته بود و من هیج سالی توی عمرم به اندازه ی امسال بادوم زمینی نخوردم.
بادوم های خیلی درشت و قشنگ و خوش طعم.
فکر میکنم بابت این نعمتی که امسال داشتم از خدا تشکر نکرده بودم.
خدایا مرسی که اینقدر مهربونی و به ما امسال یه عالمه بادوم ِ خوشگل کادو دادی.
+به بادوم ها آب نمک می زنیم و بعد میذاریم داخل فر. کاملا مثل بادوم های بیرون میشه؛ حتی بهتر.
با این استادم که مال دوره ی کارشناسیه، قبلا حرف زده بودم برای توصیه نامه و کلی هم تشویق کرده بود.
تا اینکه ته صحبت گفت باشه برات متنو مینویسم مهر و امضا میکنم میدم دستت.
من گفتم استاد این نوع توصیه نامه به این شکل نیست. براتون لینک الکترونیکی میفرسته همون دانشگاه، شما متنو کپی پیست میکنین فقط و تهش یه اوکی نهایی میزنین.
(مثلا 10 15 سال پیش اساتید دستی توصیه نامه می دادن، اما احتمالا الان برای اینکه درصد تقلب کم بشه، الکترونیکی شده و فکر کنم کمتر جایی هست که به فرمت قدیم بخواد کار کنه)
امروز بهش زنگ زدم که برادر چی شد پس.
گفت سرم شلوغه بابت کلاسا بمونه آخر هفته :| حالا تازه امروز یکشنبه ست. تااااا پنجشنبه جمعه یعنی اندازه ی 5 دقیقه وقت نداری پدر جان؟
یعنی فکر میکنم اصلا با واژه ی ددلاین آشنایی ندارن ایشون.
حالا اون روز که رفته بودم دانشگاه خوب شد به عقلم رسید با دو تا استاد زاپاس هم حرف زدم که احیانا یکیشون نتونه، دستم خالی نمونه.
حالا می دونم نباید از دست استادم ناراحت بشم چون بهرحال اونام کلی مشغله دارن. اما هی اینجا نشستم فکر میکنم که نباید بهم میگفته آخر هفته اونم وقتی امروز تازه یکشنبه ست.
یعنی فقط مشکل امتحان دادن و گرفتن یه نمره ی حداقلی نیست.
هزار تا بالا پایین دیگه داره این مسیر.
دارالترجمه دوباره انرژیم نکشید که بهم بهتون برای بار سوم هم اشتباه کرده بودن توی his her تا اینکه من زنگ زدم داد و بیداد و گریه ! کردم تا دیگه درست شد.
الانم اینم توصیه نامه.
دیگه ببینیم چی پیش میاد.
+توصیه نامه یه ضمانتی هست که محل کار یا اساتید به دانشجو میدن، تا به دانشگاه مقصد بگن ما با این فرد کار کردیم قبلا و ازش راضی هستیم و مثلا فلان مهارتا رو داره و وقت شناسه و کار گروهی بلده و اینا. بابت همین خیلی مهمه که کسی که توصیه ت میکنه تو رو بشناسه و خوب بنویسه برات و .... .
واضحا نمی دونم چمه اما روزهای مشقت باریه.
امتحان روز چهارشنبه برام ترسناک ترینه.