مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

دو شبه که دیگه با برقای کاملا خاموش می خوابم و نمی ترسم. خدایا شکرت!

من تو حالت عادی اصلا باریکه ای از نور هم بود خوابم نمی برد! اما دیگه شبا اینقدر خوف داشتم، نصف خونه روشن بود و کاملا بدخواب می شدم :( از طرفی نگران پول برق ماهیانه هم بودم...

الان دیگه به خودم افتخار میکنم برقا خاموشه :))

اینجا محله امنه اما ترس بیخود که این چیزا رو نمیشناسه....

 

برخی شب ها خواب خداحافظی از خانواده م رو میبینم و تو کل خواب گریه میکنم و پریشونم. واقعا خوشحالم که حالا حالاها قرار نیست با کسی خداحافظی کنم....

اون شبی که با پژمان خداحافظی کردم جز بدترین شب های زندگیمه. امشب دوباره یادش افتادم و کلی ابغوره گرفتم. و تازه عذاب وجدان هام تازه شد که چرا نذاشتم تو لیوانم چایی بخوره یا چرا نذاشتم به کالباسا دستبرد بزنه :|

می خوام روزشمار بذارم تا روزی که برسه ._.

 

 

+خونه کلی چیزا احتیاج داره بخرم. اما مجبورم اروم اروم بخرم یهویی قرض بالا نیارم :|

 

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۱:۰۱
آی دا

دو روزه که تا مرز گریه رفتم و هر بار تو دلم گفتم خدایا غلط کردم میخوام برگردم اتاقم. پیش مامانم.

اما هر بار به خودم نهیب زدم که میگذره این روزا هم.

امیدوارم ۵ سال دیگه که مدرکمو میگیرم، با پیدا کردن یه شغل خوب، جبران همه ی سختی ها بشه......

تو دعاهای افطارتون منو بی نصیب نذارین....

۱ نظر ۲۵ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۳۵
آی دا

خیلی حرف برای گفتن دارم. اما نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد............

شب تولدم کیکم رو تنهایی فوت کردم و اولین ارزوم این بود که پژمان بیاد پیشم.......فرداش، در حالی که خانواده پژمان و خودش میخواستن منو بابت تولدم سورپرایز کنن و همه دور هم در خونه ی ما جمع شده بودن تا من یهو ببینم و دوق کنم و به صورت مجازی کیک فوت کنم، پژمان گفتش که ایمیل ویزاش اومده، و من نه تنها بابت تولد مجازیم سورپرایز شده بودم، بابت اینکه خدا هدیه ی تولدم رو اینطور بهم داد هم اشک شادی میریختم................

من این مدت فهمیدم که کاملا توانایی تنها زندگی کردنو دارم، حتی اون سر دنیا، بدون هیچ دوست و رفیقی؛ اما من عاشق خانواده داشتن هستم، و فقط وجود پژمانه که میتونه خوشحالیمو تکمیل کنه.

خوشحالم که تا چند ماه دیگه پژمان هم میاد و هرچند اگه بارها قهر و اشتی کنیم و تو سر و کله ی هم بکوبیم، نهایتش موجب ارامش همدیگه ایم.

همین :)

 

 

۲ نظر ۲۲ فروردين ۰۰ ، ۰۵:۵۷
آی دا

سلام بچه ها!

من خلاصه رسیدم به مقصد!

الان دومین روز رسمی هست که تو خونه ی خودم هستم!

یادتونه گفته بودم قراره چند روز اول رو پیش نیکول بمونم؟؟

اما شرایط کاملا عوض شد.......

قضیه اینطور شد که نیکول در معرض کرونا قرار گرفت و ممکنه بود ناقل باشه. بنابراین نه دیگه میتونست بره دانشگاه نه طبعا پذیرای مهمون باشه.

اینطور شد که با استادم تصمیم گرفتیم من مستقیم خونه کرایه کنم و وارد خونه خودم بشم......

خداروشکر بابت این اتفاق.

چون هرچند راضی نیستم کسی مریض باشه (و نیکول هم خداروشکر خوبه الان)، الان خیلی بهتر و راحت ترم تو خونه خودم.

من شدیدا خجالتی هستم و سختم میشد چند روزی مهمان باشم.

دیروز درگیر مرتب کردن خونه و چیدن وسیله هام شدم و بعد خوابیدم.

امروز پاشدم صبحانه خوردم ولی حس میکنم هنوز خسته ام.

بعد از ۱۲ روز ترکیه موندن، ۶ روز پاکستان موندن، و حدود ۲۲ ساعت پرواز ترانزیتی، خلاصه رسیدم خونه م و الان بهترین حس های دنیا رو دارم.

از خدا میخوام هرکسی که داره تلاش میکنه به خواسته هاش برسه.

 

+ بچه ها ممنون که اکانت اینستامو فالو کردین (aieejan). من کسی رو فالو نکردم که معذب نشه. وگرنه قصد و منظور بدی از بک ندادنم نداشتم. مرسی ازتون.

۴ نظر ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۴۷
آی دا

۹۹ سال سختی بود و توش با کسی که دوستش داشتم ازدواج کردم.

۹۹ سال سختی بود و توش پذیرش دکترا گرفتم.

۹۹ سال سختی بود و توش یه سفر خارجی ۲۱ روزه رو با همسرم تجربه کردم.

۹۹ سال سختی بود و توش تونستم ویزا بگیرم.

۹۹ سال سختی بود و توش دومین سفر خارجی ۱۱ روزه رو با همسرم تجربه کردم.

۹۹ سال سختی بود و اولین سفر خارجی تنهایی رو تجربه کردم.

۹۹ سال سختی بود، اما بهم یاد داد صبور و شجاع و مقاوم باشم.

نمی دونم سال ۱۴۰۰ برام چجوریه. اما میدونم که خوب مطلق یا بد مطلق وجود نداره.

از خدا در سال جدید برای همه سلامتی و دلخوشی میخوام. لبی پرخنده و بعدش تلاش و موفقیت.

 

ممنونم که سال ۹۹ همراهم بودین و حرفامو خوندین و دلداری و قوت قلب دادین.

سال نوتون پیشاپیش مبارک بچه ها. 

 

۳ نظر ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۱۳
آی دا

در حالی که هنوز درباره ش مطمئن نیستم، می تونین فالوش کنین: aieejan

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۵۲
آی دا

بچه ها به همفکریتون نیاز دارم.

من خیلی وقته تو فکر یه پیج عمومی اینستاگرام هستم. الان که دیگه از همسر و خانواده مم دورم و دارم دورتر هم میشم، گفتم یه پیج اینستاگرام عمومی شاید بتونه از دلتنگی هام کم کنه.

همونطور که میدونین من آدم رو منبر برویی هستم.

دوست دارم در مورد همه چیز حرف بزنم. اما پیج خانوادگی اونقدر که باید خوشحالم نمیکنه. واقعا فکر میکنم واسه 50- 60 ساله های پیج ماجراجویی هام جالب نیست.

جوون های فامیل هم.....کلا حس میکنم از من خوششون نمیاد :)) که البته چندان مهم نیست.

 

نظرتون راجع به یه پیج اینستاگرام عمومی چیه؟ که بتونم تجربه هامو اونجا باهانون در میون بذارم؟

البته واقعا منظورم واقعا ازین پیج های لایف استایل نیست، که به خاطر گرفتن تبلیغ حاضرن هر کاری بکنن و از خصوصی ترین لحظاتشون عکس و فیلم میذارن!

بیشتر در مورد روزمرگی های یه دانشجو که دور از شهر و دیارشه!

 

نظرتون چیه؟

 

 

 

۱۳ نظر ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۲۸
آی دا

در حالی که فردا عازم پاکستانم، رمق ندارم پاشم ساکم رو ببندم.

....................................

....................

..........

۱ نظر ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۳۱
آی دا

سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه.

همونطور که میدونین من الان ترکیه هستم تا قانون 14 روز خارج از ایرانو پاس کنم.

احتمالا اگه خدا بخواد اخر هفته میرم  پاکستان، تا پاسپورتمو بدم تا ویزا رو روش بچسبوننن یا به قولی ایشو کنن.

تا دیروز خواهرم پیشمون بود اما دیروز برگشت ایران و منم به محض برگشت به هتل یه دل سیر گریه کردم چون جای خالی اش حسابی حس می شد.

اینکه میگم گریه کردم از ناشکری نیست واقعا.

من بابت هرچی که هست خدا رو شکر می کنم. اما برخی اوقات دلتنگی بحثش ازین حرفا جداست.

دیشب که داشتم می خوابیدم، با خودم گفتم امروز یه دل سیر میخوابم. اما هنوز 9 صبح نشده بود که خود به خود بیدار شدم. فکر و ذکر جدیدم برنامه ریزی برای تنهایی رفتن به پاکستان هست(از دید سفارت پاکستان چون پژمان دلیل موجه نداره بیاد پاکستان، بهش ویزای توریستی پاکستان تعلق نمیگیره و باید تنها برم) که انشالله خدا کمک میکنه و پیش میرم، چون قبلا هم پاکستان بودم و آشنا هستم.

بهتون نگفته بودم اما وقتی رسیدم به مقصد اصلی، قراره چند روزی پیش نیکول بمونم.

نیکول کیه؟ دانشجوی دکترای استادمه و همین بهار فارغ التحصیل میشه و استادم پروفسور ب بهش سپرده که وقتی میرسم مراقبم باشه و در انجام کارام(مثل واکسن زدن و باز کردن حساب بانکی و کارای اداری دانشگاه و ...) بهم کمک کنه تا وقتی که خونه بگیرم.

واقعا امیدوارم خدا کمک کنه زود بتونم یه خونه با قیمت مناسب و شرایط خوب بگیرم. 

 

این هفته رو باید یه مقدار بهتر درس بخونم چون دوباره از اخر هفته درگیر سفر و خستگی بعدش میشم و تو میتینگ ها نمی تونم شرکت کنم.

دیگه همین بچه ها.

میدونم که مثل همیشه برام انرژی مثبت میفرستین و بهم دلگرمی میدین. 

 

۱ نظر ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۰۵
آی دا

سلام بچه ها.

گفتم روا نیست حالا که حالم خوبه، براتون ننویسم.

شما که بهتر از هر کسی میدونید من چه روزای سختی رو پشت سر گذاشتم.

در هر حال اینطوری شروع شد که هفته گذشته پنجشنبه، بخاطر روز پدر قرار شد من و پژمان برای ناهار بریم بیرون. هوا سرد بود و بخاطر همین زیاد بیرون موندمون طول نکشید و بعد از ناهار برگشتیم خونه خواهرم برای چای.

تازه رسیده بودیم و خواهرم و پژمان مشغول صحبت بودن. که من گفتم برم وضعیت ویز..امو چک کنم. با کمال نا امیدی مثل همه ی روزای پیش، گفتم چک کنم ببینم خبری هست یا نه. وقتی که کدمو زدم و منتظر بودم صفحه لود شه، با یه بغضی تو دلم گفتم "امام علی یادت باشه هیچ کاری برام نکردیا" . هر بار یاد اون لحظه میفتم گریه م میگیره.

و خب صفحه پدیدار شد و نشون میداد کیسم وی.زا شده. هیچ وقت اینقدر شوکه نشده بودم. و خب سیل اشک بود که تا اخر اون شبم ولم نمی کرد.

وی.زای این کشور به این شکله که بعد از مصاحبه، میری تو یه دوره به اسم دوره ک ل ی ر ن س. 

تو این دوره که ممکنه از ۱ روز تا ۶ ماه و یا حتی بیشتر طول بکشه، همه ی سوابق تحصیلی و زندگیت رو بررسی میکنن و اگه کیس از نظرشون سیف بود، بهت اعلام میکنن که وی. زا شدی. (تا جایی که میدونم برای کشورای اروپایی یا کانادا همچین چیزی وجود نداره پس اگه قصد اپلای در این کشورا رو دارین نگران نباشین). مدت زمان طول کشیدن این پروسه بنابر رشته ی تحصیلیت، سوابق کارت، اگه اقا باشی به نوع سربازیت و .... بستگی داره و اصلا موضوعِ قابل پیش بینی ای نیست.

کیس من بعد از ۲ ماه و ۵ روز آپدیت خورد(که روزهای زیادیش مصادف شده بود با تعطیلات کریسمس و س ف ا ر ت تعطیل بود)؛ یعنی همون پنجشنبه گذشته. اما من منتظر ایمیل نهایی بودم که بیام بهتون بگم. تو ایمیل به صورت رسمی بهت اعلام میکنن که بیای پاس. پورتتو بذاری تا وی. زا روش بخوره.

امروز صبح ایمیل رسمی رو دریافت کردم و حس می کنم بار بزرگی از رو دوشم برداشته شد چون میگفتم خدایا نکنه الکی خوشحالی کردم این چند روزو :\

به جز اون روز اول که خوشحال بودم، روزای بعد تو هول و بلای دریافت ایمیل بودم و غم زیادی داشتم که امروز مرتفع شد. میگفتم خدایا عجب غلطی کردم به خانواده گفتم امیدوار شدن :||| حالا نکنه نشه و نباشه و هزار اما و اگر. من هم که کلا مشکوک و حرص و جوشی :/

دیگه این هم خبر تازه.

الانم باید برم تست کرونا بدم چون عازم تر.کیه میشیم به زودی که اون ۱۴ روز خارج از ایرانو پاس کنم.

انشالله که تست کرونا هم به خیر بگذره.

مثل همیشه نیازمند انرژی های مثبت و دعاهای خیرتون هستم. باشه؟

 

 

+ بچه ها کیس پژمان هنوز اپدیت نخورده. میشه دعا کنین تو این مدتی که ترکیه هستیم پژمانم کیسش و.یزا بشه؟ اگه اینطور نشه باید تنها راهی بشم.‌..

۸ نظر ۱۳ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۸
آی دا

شب دوم عذاب واقعی.

کیپ بودن بینی که نمیذاره نفس بکشم

اشک ریختن مدام چشم

ابریزش بینی

درد چشم

عطسه و سرفه

مدام سرد و گرمم میشه.

 

حالم اصلا خوب نیست و ظاهرا سِرُمی که غروب زدم چندان فایده ای نداشته.

یک ساعت پیش اندازه یک گالن اشک ریختم و حس میکنم توانایی دارم تا صبح هم اشک بریزم.

هرچند اگه الان مطلع بشم ویزام اومده تمام علایم بالا رو میتونم ندید بگیرم و برقصم.

۶ نظر ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۰۴
آی دا

کل امروزو اینقدری عطسه زدم که از گردن نیم بندم دیگه چیزی نمونده. بله، سرما خوردم.

شبا با عذاب میخوابم. البته اگه پژمان اینجا بود میگفت شبایی که من هستم خیلی خوب میخوابی که. اون لحظه من دلم میخواد کله ش رو بکنم. مگه مرد تو توی خواب من هستی بفهمی. انگار مثلا کسی که بد میخوابه شاخی دمی چیزی در میاره. 

همین اخلاق زشتش که بعد از اینکه حرفی میزنم سریع یه چیز متناقضش میگه منو تا سر حد مرگ عصبانی میکنه. بگذریم.

خلاصه، بله داشتم میگفتم. شبا بد میخوابم. احتمالا این سرماخوردگی که چند هفته ای به صورت خفیف همراهمه مسببش هست. کلا هم که کلکسیون خواب و کابوس و اینا شدم. هر مساله ساده ای که روزا فکرمو مشغول میکنه شب به صورت کابوس خودشو نشون میده.

 

 

یه مساله دیگه که خیلی داره ناراحتم میکنه اینه که شدت و حدت ذهنیم پایین اومده. یعنی خیلی چیزا رو بلدم، اما اگه کسی سریع ازم بپرسه درجا نمیتونم جواب بدم. امروز داداش ازم پرسید فرق باکتری و ویروس چیه. قطعا بلد بودم. اما خب درجا نتونستم بگم. و خیلی حس بدی بهم دست داد. کلا هم یه بحث کلی دارم میکنم طرف یه سوال جزیی میپرسه هول میکنم. 

بهم دلداری بدین که شما هم درجا خیلی چیزا یادتون نمیاد!

۳ نظر ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۳:۰۹
آی دا

موقع پایان نامه نویسی دوره ارشد، دوست جان عزیزم بهم مندلی (Mendeley) رو معرفی کرد.

هرچند اون موقع از سمت دانشگاه وی پی ان نداشتم که به صورت رسمی به مقالات دسترسی داشته باشم و در کمال تعجب استادمم با این نرم افزار اشنایی نداشت، اما با ساز و کارش تا حدی اشنا شدم و حداقل اینکه فهمیدم یه نرم افزار مهم برای رفرنس دهی هست.

پروفسور ب اخیرا ازم پرسید میخوام برات جلسه کار با مندلی بذارم و وقتی گفتم باهاش اشنام خوشحال شد.

چرا اینا رو نوشتم؟

که بگم درسته هر مرحله از زندگیم خیلی سخت پیش رفته، اما در کنارش ادمای با کیفیت زیادی همراهیم کردن، که شاید فقط یه کلمه راهنماییم کردن، اما همون یه کلمه باعث شده سال ها بعد پیش یه پروفسور اون سر دنیا سربلند بشم. که بله درسته که از یه شهرستان کوچیک میام، اما اونقدری اطلاعات دارم که بتونم باهات کار کنم.

 

یا همین شماهایی که حس میکنین غمگینم و با کامنت های خوبتون چه خصوصی و چه عمومی سعی میکنین بهم دلداری بدین! دوستتون دارم بچه ها!

 

+ این روزا با پروفسور ب میتینگ های انلاین داریم و من حس می کنم اگه قراره اونقدری بدبخت باشم که نتونم باهاش کار کنم و پام برسه پیشش؛ دیگه هیچ وقت همچین شانسی پیدا نمی کنم.

 

 

+ کاش یکی از شماها پزشک بود و بهم میگفت درد کشاله ران بابت چیه. که بعضی شبا از دردش خواب ندارم! یه شبایی مثل امشب.

 

 

۲ نظر ۲۶ بهمن ۹۹ ، ۰۲:۲۸
آی دا

کاش فردا اون روزی بود که مهمون داشتیم و مامان از الان قرمه سبزی رو بار گذاشته بود. زعفرونو دم کرده بود و داشت میوه ها رو برای فردا شب می شست. کاش همون دختری بودم که برای مهمونی فردا شب و اینکه سالادش رو من درست کنم ذوق داشتم و هرچند اگه مثل همیشه سالادها سر سفره دست نخورده باقی می موند، خوشحال بودم که حداقل یک سهم کوچیک تو قشنگ تر کردن سفره داشتم.

دلم یه مهمونی می خواد که توش نوجوون باشم. نه اظهارنظرها در مورد آینده م نگرانم کنه، نه نگران نیش و کنایه ی این و اون باشم و نه کل مهمونی بابت حرف های کنایه دار و به ظاهر شوخی کوفتم بشه.

من دیگه تبدیل به اون نوجوون شاد و سر حال نمیشم که پنجشنبه عصرها وقتی از مدرسه برمیگشت کف اتاق دراز می کشید و رضا صادقی گوش می داد و چشاش رو می بست و خیال پردازی می کرد. من دیگه به اون روزای شاد و بی دغدغه بر نمیگردم.

حس می کنم اون چیزی که می خواستم نشد و خب لعنت به همه ی نشدن ها.

 

۳ نظر ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۴۸
آی دا

خانواده ی پژمان امشب با ذوق مسابقه شب های مافیا رو میدیدن.

به این فکر کردم خیلی وقته چیزی برام جالب و جذاب نیست.

نه مسابقه ای، نه بازی ای، نه سرگرمی خاصی.

چه بلایی سرم اومده؟

یا شاید زیادی سخت گیر و بدعنق شدم؟

 

تنها چیزی که این دو سه سال اخیر منو به زندگی و اجتماع وصل کرده فیلم و سریال دیدنه که هنوز عاشقشم. و خب بازم از هر چیزی خوشم نمیاد و اکثرا هم  دلم میخواد تنها فیلم ببینم.

فکر کردم قبل ها چی ها خوشحالم می کرد؟

+ عکس گرفتن. چرا دیگه انجامش نمی دم؟ گوشیش به طرز غم انگیزی دیگه عکسای خوبی نمی گیره.

+ کتاب خوندن. ذهن و روح اشفته م تمرکزی نمیذاره که کتاب بخونم.

+ گلدوزی. برخی روزها انجامش میدم.

+ خطاطی. روزهای خیلی خیلی زیادیه که ننوشتم و این غمگینم میکنه. امروز دلم برای استاد خطم تنگ شده بود.

+ آشپزی. هنوز برخی اوقات انجامش میدم.

+ دوچرخه سواری. :(((

 

 

نقطه ی مشترک همه ی کارای بالا تکی انجام دادنشونه. اینکه تو جمع کاری رو انجام دادن خوشحالم نمیکنه احتمالا ذاتیه.

متن بی سر و تهی شد.

اما بزودی که جمع و جور بشه زندگیم، امیدوارم بتونم حتی با این حرکت های انفرادی هم خوشحال باشم و انجامشون بدم.

عجب متن درهم برهمی شد.

در پایان اینکه کاش مامانم این روزا اینقدر گریه نکنه. من که هنوز نرفتم. من که هنوز اینجام.

 

 

 

 

۱ نظر ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۰۲:۵۶
آی دا

+ در یک اقدام انتحاری، توی تقریبا یک هفته، ۴ تا دندون پر کردم و جرم گیری هم کردم. امروز روز اخر بود. خوشحالم به دندونام سر و سامون دادم و عوض خرج کردن برای چیزای متفرقه برای سلامتیم خرج کردم.

 

+ خانم دکتری که پیشش رفتم خانم "نیکی" بود. اروم، مودب و با وقار. تو این جلسات خیلی با هم صحبت کردیم و هر بار حس مثبتم نسبت به خودم بیشتر شد. به این نتیجه رسیدم که وقتی از طرف اعضای پذیرفته شده ی جامعه ادم حسابی محسوب میشم و با دقت به حرفام گوش میدن و نظرم رو جویا میشن؛ همین باید برام کافی باشه. دیگه مابقی چه اهمیتی دارن؟

 

+ هنوزم ویزام نرسیده اما دانشگاه به نوعی باهام راه اومده تا وقتی دیرتر برسم. همه ی اینا رو مدیون ساپورت پروفسور ب هستم. تو لیست ادمایی که هر بار خدا رو بابت بودنشون شکر می کنم، پروفسور ب هم اضافه شده. کسی که تا حالا از نزدیک ندیدمش، اما مثل یه فرشته اومده تا زندگیمو نجات بده.

 

+ خدایا کاری کن ویزامون بزودی بیاد.

 

 

۱ نظر ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۰۸
آی دا

دلم میخواد یه غریبه بیاد ازم بپرسه خب چه خبر؟

منم بدون وقفه از همه چیز و همه کس بگم. بگم که چقدر ناراحتم نگرانم و دلم شکسته.

۴ نظر ۳۰ دی ۹۹ ، ۲۱:۰۳
آی دا

امشب برگشته بودم خونه تا با مامان فیلم ببینم.

اما تمام ساعت ها رو توی اتاق کز کردم و بغض قورت دادم.

از چیزی که هستم راضی نیستم. جمله ی سهل اما غامضی هست.

چه غلطی کردی ۲۹ سال زندگیتو دخترم؟ هیچی؛ تمام زندگیم سعی کردم مودب، فهمیده و با شعور باشم. 

به قول زنعموی خدابیامرزم گه خوری اضافه.

 

۱ نظر ۲۹ دی ۹۹ ، ۰۱:۴۴
آی دا

سکوتم از رضایت نیست

دلم اهل شکایت نیست

هزار شاکی خودش داره

خودش گیره گرفتاره

همون بهتر که ساکت باشه این دل

جدا از این ضوابط باشه این دل

ازین بدتر نشه رسوایی ما

که تنهاتر نشه تنهایی ما

 

 

+هر وقت شدیدا غمگینم دلم میخواد از همه جا خودمو حذف کنم ..........

 

 

 

۱ نظر ۲۸ دی ۹۹ ، ۱۲:۲۷
آی دا

در مورد نذر باید نوشت؟

البته من اکثر اوقات نذرامو زودتر از بر آورده شدن خواسته م ادا می کنم.

منتظر ویزاییم و تا الان هر چقدر کارا سخت بود، این پروسه ی انتظار از همه ش سخت تره.

ما اگه خدا بخواد ویزا میشیم منتها مشکل اینجاست که اگه چند روز بیشتر طول بکشه با توجه به اون قانون 14 روز خارج از ایران، به این ترم نمی رسیم.

اینطوری نیست هر زمان ویزات اومد دستت پاشی یا علی بری.

تاریخ ورود از شروع کلاسا نباید گذشته باشه وگرنه تو فرودگاه مقصد گیر میدن که اوغور بخیر کجا میری :|||

در هر حال خدا خودش می دونه چیکار داره می کنه و میدونم که حواسش هست. هیچ چیزی رو نصفه نیمه که نمیده.

تا الانش جور شده. یا به این ترم می رسیم، یا اگه نرسیم هم لابد مصلحت اینطور بوده.

 

 

+امروز دانشگاه لیسانس و فوق لیسانسم فرز شده بود مدارکو سریع ایمیل کرده دانشگاه مقصد. به به. چی میشد ما دانشجو هم بودیم ما رو دق نمی دادین.

+امیدوارم وسوسه ی خرید یه ساعت جدید توی قلب و مغز و ذهنم خورد و خمیر بشه. بچه چرا تو رو هول و ولا گرفته؟ مگه بیش از اینکه که بیشتر از 30 کیلو بار نمیخوای ببری؟ چیکار کنیم این خرت و پرت هاتو؟

 

۴ نظر ۲۱ دی ۹۹ ، ۱۹:۲۵
آی دا