مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

یکی از مشکلاتی که بچه های مهندسی شیمی دارن، اینه که اینا رو با بچه های علوم پایه که شیمی خوندن اشتباه میگیرن.

بحث کلاس کاری و اینکه ما مهندسیم اونا نیستن؛ نیست

بحث اینه که از ما انتظار دارن شیمی بلد باشیم، در حالی که ما شیمی رو در حد مبتدی خوندیم و کلا درسامون چیزای دیگه ست....

خلاصهههه در همین حد شیمی کمی که ما خوندیم، من همیشه از محلول سازی و تیتراسیون و... وحشت داشتم

نه که نتونم یاد بگیرم، نمی خواستم.. دیدین آدم از یه کار خوشش نمیاد، منم دوست نداشتم روش تمرکز کنم، با اینکه چندان سخت هم نبودن.

تو شغل قبلیم خوشحالیم این بود که کارم تست های مکانیکیه و کلا خیلی باب میلم بود همه چیز

تا اینکههههه

الان اون قورباغه زشته نصیبم شده، و مجبورم یاد بگیرم

چون اینجا چپ و راست انواع تیتراسیون و محلول سازی و فلان و بسار دارم.

دیروز اولین جلسه ش بود، با اینکه همه ی تجهیزاتشون خیییییلییییی قدیمیه، اما کسی که داره بهم یاد میده دختر آروم و خوبیه و بهم اطمینان داده در این مدتی که اونجا هستم، یاد میگیرم کارمو.

من کلا از اینکه چیزای جدید یاد بگیرم، مخصوصا از نوع علمیش شدیدا خوشحال میشم و روحیه پیدا می کنم. مخصوصا که الان برای آینده برنامه ریزی های جدید دارم، این حرفه ی جدید خیلی می تونه بدرد بخور باشه. چون من یه سری اصول آزمایشگاهی رو فراموش کرده بودم، که الان فرصتش رو دارم دوباره یاد بگیرم و تمرین کنم.


هفت تا درس مونده تا این کتاب لغتم تموم شه. بابتش ذوق دارم اما دلم میخواد با دقت تر بخونم، نه که به خاطر ذوق درس جدید عین نی نی ها زودتر ردش کنم.


خلاصه که دارم فکر میکنم 27 سالگی نزدیکه و من باید سعی کنم آدم باهوش تر، با سواد تر و علمی تری باشم.


۴ نظر ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۶
آی دا

البته عنوان غم انگیزه،

اما جا داره بگم هپی نیو جاب!

از فردا میرم برای کارآموزی کار جدید، که از زمین تا آسمون با شغل قبلیم فرق میکنه، هرچند باز هم آزمایشگاهیه.

احتمالا یه مدت دوباره توی چالش خو گرفتن با محیط جدید قرار می گیرم، اما خب از بی شغل بودن و بی پول بودن بهتره قطعا.


درد گردن این روزها امانم رو بریده. طبعا باید چیزی باشه که بهش عادت کرده باشم، اما نمی کنم و این روزها که مخصوصا بیشتر خونه بودم، بیشتر اذیت شدم.

بستن گردنبند مخصوص و خوردن قرص هام، تنها راه کارهایی هست که از دستم بر میاد.


حدس میزنم کتاب لغتی که دستم هست رو انشاالله تا عید تموم کنم، و بعد با خیال راحت میتونم دوباره مرورش کنم، رو جمله بندی هاش کار کنم و روی لیسنینگ و مابقی قضایا.

یعنی میشه از تابستون بتونم کلاسای مخصوص اسپیکینگ رو برم؟ اگه خدا بخواد و خودمم تلاش کنم چرا که نه.


با تمام دردی که هر روز از صبح تا آخرشب یدک می کشمش، ممنونم از خدا بابت خوشبختی های ریز و درشتی که بهم داده.



۱ نظر ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۴۱
آی دا

امروز جایی می خوندم که نوشته بود ممکنه بهترین لحظات عمرمون رو بگذرونیم اما حواسمون نباشه اون روزا بهترینن.

خدا رو چه دیدی. شاید چند سال آینده، که سرم بیش از هر روزی شلوغ باشه، به بطالت این روزها غبطه بخورم...


کاشکی برف بباره واقعا.

متاسفانه دفعات قبل هر بار که برف باریده یا من کنکور داشتم، یا امتحان داشتم، یا باید هلک هلک تو سوز و سرما می رفتم سر کار.

امیدوارم که امسال که وقتم مال خودمه، حداقل یه مقدار برف بباره و تنوعی بشه تو زندگیم.

رفتم فیلم های نازمد اسکاری امسال رو دانلود کنم، اما دیدم براشون زیرنویس نذاشتن هنوز.

هنوز اونقدری اعتماد به نفس ندارم که بخوام فیلم بدون زیرنویس ببینم!

۴ نظر ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۱۴
آی دا