مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

خب ماه رمضون شد. یه روز پیشواز رفتم و فردا روز سومی میشه که روزه میگیرم. خداروشکر. همون ۵ صبح سحری میخوریم که اذیت نشم تو طول روز.

این هفته در واقع اسپرینگ بریک یا تعطیلات بهاره ست. من اونچنان تعطیل نبودم و میتینگ اینام دارم. البته اگه بخوام میتونم کار نکنم و اینا اما حوصله م سر میره و دلم میخواد کار مفید کنم. فردا کمی دیرتر میرم دانشگاه یه سری تست بگیرم و قبل افطار زودتر برمیگردم.

الانم برای سحری لوبیا پلو پختم و سالاد درست کردم. اومدم بخوابم یه سه ساعتی.

.

با استادم حرف زدم و گفتم نمیخوام اینقدر زود دفاع کنم (ازم میخواست که سه سال و نه ماهه دفاع کنم). خدارو واقعا شکر گفت نگران نباش سعی میکنم تا جایی که بتونم ساپورتت کنم. امیدوارم واقعا همه چیز در همه ی ابعاد خوب پیش بره و من سال بعد این موقع به فکر دفاع باشم. خدایا خودت کمکم کن.

.

فکر نمبکنم اون جایزه graduate research award رو که پارسال بردم امسال مجدد بهم بدن. حالا من اپلای کردم. اما بعیده دو سال پیاپی به یه نفر بدن.

.

جواب اون پیپری که کل پاییزمو بعد از امتحان پروپوزال خراب کرد خلاصه اومد (یه ژورنال دیگه سابمیت کردیم)؛ یه moderate revision خورده که از نظر من و استادم در واقع minor هست. پنجشنبه میتینگ داریم براش ایشالا خوب پیش بره جمعه سابمیتش کنیم تموم شه قضیه ش.

.

شنبه مهمونی افطار داریم من و پژمان. ۷ تا از دوستامون رو دعوت کردیم. قراره قرمه سبزی، زرشک پلو، کوکو ماه رمضونی، و حلوا بپزم. نون پنیر سبزی هم که میذارم.

سبزی برای قرمه سبزی رو سرخ کردم و پژمان گوشتاشو اماده کرد. مواد کوکو ماه رمضونی هم اماده کردم و اسیاب کردم فریزر گذاشتم. امیدوارم سابمیت رویژن پیپر چندان وقتمو تو جمعه نگیره تا بتونم به کارای مهمونی شنبه برسم.

 

دبگه همین. طاعات و عبادات قبول و التماس دعا.

 

۴ نظر ۲۳ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۲۶
آی دا

وسط روز اومدم یه غری بزنم. کارمو دوست دارم اما ازینکه مدام لحظه به لحظه باید گزارش بدم به استادم خسته ام.

استادم استاد خوبیه اما کار کردن باهاش چندانم اسون نیست. هر ساعت از شبانه روز ممکنه تلفنت زنگ بخوره یا ازت بخواد بیای میتینگ یهویی.

شایدم چون گردنم درد میکنه حساس شدم.

در ضمن پروسه چاپ کردن مقاله خیلی سخته. ادمو پیر میکنه. به صورت مرسوم بچه ها دو یا سه بار نهایتا به عنوان نویسنده اول همه ی کارا رو صفر تا صد میکنن؛ نه اینکه شش بار هفت بار هشت بار.

ازینکه پیپر زیاد دارم خوشحالم اما حجم کارش چلاقم کرده. واقعا شونه هام تکون نمیخوره.

تو اینستا چی به نظر میام؟ دختره امریکاست نون میپزه اشپزی میکنه بافتنی میبافه.

واقعیت چیه؟ حداقل ده تا دوازده ساعت در روز کار میکنه و مدام داره به استادش جواب پس میده و چلاق شده.

جمله ی استادم یادم میاد: بعدا سر کار بخوای بری نگاه میکنن چند تا پیپر داری و کجا چاپ کردی. بعد شروع میکنه ایمپکت فکتور ژورنال های پیپرهای منو یاداوری کنه تا مثلا هایپ می آپ.

تموم میشه تموم میشه.

منم یه روز سر کار واقعی میرم، گردنم بهتر میشه، قرضامو میدم، مسافرت میام صوم.عه. سرا و همه چی بهتر میشه.

پایان غر.

۳ نظر ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۵۸
آی دا