مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آی عروس» ثبت شده است

خیلی حرف برای نوشتن دارم اما از فرط زیاد بودن و البته دلشوره، نمی دونم چی بگم.

عقدمون در تاریخ 10 اردیبهشت انجام شد. در محضر با حضور خانواده هامون. شب خوبی بود و خوش گذشت. انشالله کرونا بخوابه بتونیم جشن عقد رو هم برگزار کنیم.

همه ی اینا در حالیه که دو روز قبل عقد و توی همه ی سرشلوغی ها، مقاله ای که قرار بود ارائه بدم رو پرینت کردم و هی دستم بود تا آماده ش کنم.

تو همین حین استاد ایمیل زد که تاریخ 5 می ارائه ست، با حضور خودش و چند تا از دانشجوهاش.

این بار دیگه مسلح رفتم برای ارائه.

لپ تاپ داداش رو قرض گرفتم که وسط کار خاموش نشه، و نت آقای محترم رو که دیگه مشکل قطعی نت و کند بودن نداشته باشم.

حدود 25 دقیقه از رو پاورپوینت ارائه دادم برای استاد و 4 تا از دانشجوهاش و حدود 10 دقیقه اونا سوال پرسیدن.

 

ارائه م تموم شد و استاد گفت آخر هفته بهم نتیجه رو اعلام میکنه.

جمعه بهم ایمیل زد و گفت که خبرهای خوبی داره.

نتیجه اینکه پذیرش با فاند کامل (هزینه های تحصیل+هزینه های زندگی) دارم الان.

 

خوشحالم؟ نمی دونم. دلشوره دارم؟ خیلی.

کاشکی با آقای محترم یه جا پذیرش داشتیم. تو دلم رخت می شورن.

هرچند هنوز مشخص نیست بتونیم ویزا داشته باشیم یا نه، اما پژمرده ام.

 

این روزا هم طبق معمول درگیر و دار مهمونی های بعد از عقد هستیم. روزهای قشنگیه، اما خب دیگه.....

بهتره ناشکری نکنم و بسپارم دست خدا، تا ببینیم چی پیش میاد.

 

 

۵ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۲۵
آی دا

خب. تا اونجا نوشتم که دارم خودمو برای مصاحبه آماده می کنم.

روز مصاحبه، میزمو جوری برگردوندم که نور آفتاب به چهره م بخوره، خودمو مرتب کردم، و دعا کردم مشکل قطعی اینترنت پیش نیاد.

استاد راس ساعت 6.5 غروب آنلاین شد.

اول انتظار داشتم که ازم در مورد خودم بپرسه و منم بگم مای نیم ایز ... :دی

اما از همون اول اولش گفت خب، در مورد سابقه ی کارت بگو. منم توضیح دادم که چیکار میکردم و چه تجربه هایی تو صنعت دارم و چه تست هایی انجام می دادم و .....

بعد اون شروع به صحبت کرد. گوشامو تیز کردم دیدم داره ازم تعریف میکنه :))

که کمتر دانشجویی دیدم که هم صنعت کار کرده باشه و هم برنامه نویسی بلد باشه.

حالا من چیزی به ذهنم نمیرسید هی میگفتم تنکس تنکس :))

خلاصه، مکالمه به اوجش رسیده بود که یهو لپ تاپ خاموش شد :|

من یهو بدنم شروع کرد به لرزش. منم استرسی.

اما دیدم وقت غش کردن نیست، بهتره جمع کنم قضیه رو.

(نمی دونم چرا وقتی وی پی ان روشن می کنم، سیستم واسه خودش شات دان می شه و برای استفاده از نرم افزارهایی مثل اسکایپ و اینا فیلترشکن نیازه. البته ما از نرم افزار Zoom داشتیم استفاده می کردیم.)

 

دوباره سیستم رو روشن کردم، حالا نت قطعه. یه صلوات دادم، دیدم وصل شد. تا دوباره وصل شدم جونم بالا اومد.

خلاصه ادامه ی مصاحبه از سر گرفته شد.

در مورد برنامه نویسی، در مورد حوزه ی کار خودش و دانشجوهاش، در مورد کرونا و ....

حدود نیم ساعتی صحبت کردیم.

بعد همچنان دوباره ازم تعریف کرد. بعد گفت آخر هفته خبرم می کنه.

 

آخر هفته ی خودشون ایمیل زد که من می خوام ببینم چقدر به حوزه ی کار ما علاقمندی. میشه یکی از این مقالات رو انتخاب کنی و برای من و سه تا از دانشجوهام ارائه بدی :|

آقا حالا من اعصابم خورد نشد.

نه که از ارائه دادن بترسم.

اما چند روز دیگه عقدمه و واقعا وقت و انرژی ندارم بشینم مقاله بخونم!!!

 

خلاصه یه ذره دو دو تا چهار تا کردم. دیدم تا اینجا که اومدم، برم ببینم چی میشه.

 

توضیح هم اینکه حوزه ی کاری این استاد کاملا متفاوت با حوزه ی کاری من هست. درسته یه سری مهارت های مشترک دارم که به دردش می خوره، اما مفاهیم کاملا جدیده و میزنه به مهندسی پزشکی.

اما چون من واقعا از این حوزه ی کاری خوشم اومده بود، قبول کردم ارائه بدم.

امروز هم بهش اعلام کردم که کدوم مقاله رو پسند کردم، تا برام تاریخ تعیین کنه برای ارائه.

 

تا الان مقاله رو دو دور خوندم. و خب کاملا دستم اومده چیکار میکنن و موضوعش خیلی برام جذابه. وگرنه اگه جذاب نبود عمرا تو این هیری ویری عقد و ازدواج براش وقت میذاشتم!

 

اما از اونجایی که همه ی اتفاقای زندگی من پر از چالشن، باید به اطلاع برسونم که حتی اگه پذیرش نهایی هم بگیرم ممکنه نرم!

چرا؟ دیوونه م مگه؟ عقلم ناقص شده مگه؟

نه!

قضیه اینه که آقای محترم در شهری که 6 ساعت با ماشین از این شهر فاصله داره پذیرش گرفته و قبول کرده!

به به عجب زوج جذابی! هر کدوم یه جای دنیا :|

 

نمی دونم. تو خلوت خیلی غصه می خورم. میگم خدایا اگه خیر نبود چرا گذاشتی طعم شیرین پذیرش دکترا رو بچشم! (تا حد زیادی حس می کنم استاده از من خوشش اومده و این پرزنت و اینام فقط واسه اینه که مطمئن بشه از من)

 

از طرفی موقعیت اجتماعیم در آینده خیلی برام مهمه و خدا خودش شاهده چقدر براش جون کندم و زحمت کشیدم.

من به این موقعیت اجتماعی و در آمدش احتیاج دارم. 

روزهای زیادی براش درس خوندم. استرس های زیادی کشیدم. برای هر مرحله ش غصه های زیادی خوردم. 

 

 

نمی دونم چی میخواد پیش بیاد.

اما در هر حال من تمام تلاشمو می کنم. انشاالله که خیر پیش بیاد.  

 

۱۲ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۱۶
آی دا

شما یه نفرو نام ببر که ده روز مونده به عقدش و کلی کار سرش ریخته، نشسته خودشو برای مصاحبه ی اسکایپی آماده می کنه ....

 

به استاده اوکی دادم ولی الان دلم گرفته و پشیمونم :(((

 

خدایا کاش 7 ساله بشم دوباره...

۲ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۵۷
آی دا

خلاصه نامزد رسمی شدیم.

اوووووووووف. چه روزای پر استرسی.

کرونای لعنتی.

برادر ِ آقای محترم ارتشی هست و کارش شهر دیگه ای هست. تنظیم کرده بودیم تاریخی باشه که اون وقت آف ش باشه و بتونه بیاد.

که سه روز قبل از موعد مقرر فهمیدیم که نمی تونه بیاد چون اصلا ماشین گیرش نمیاد.

دیگه چه استرس ها که نکشیدیم.

چون من آرایشگر و عکاس و ..... رو هماهنگ کرده بودم و واقعا دیگه در توانم نبود بخوام کنسل کنم.

خلاصه بنده ی خدا، سوار بر کامیون!!!!!!!!!!! خودشو رسونده به تهران، تا از تهران بتونه با اتوبوس بیاد گیلان ..............

 

از بسته بودن بازار هم دیگه نگم.

ما شانسی که آوردیم این بود که لباسامون رو قبل از مراسم خواستگاری خریده بودیم. نشون رو هم همینطور. کادوهای من رو هم خورد خورد طی این مدت گرفته بودن.

اما خب آدم یهو یادش میاد برخی چیزها. که ای وای جوراب ندارم! که چسب دوقلو احتیاجه واسه تزئین، که قرار بود شیشه ی شکسته ی میز رو تعویض کنیم، که ای وای تور برای تزئین میز کم داریم و هزار تا موضوع دیگه که بیخود و با خود پیش میومد اما دو روز آخر که منتهی میشد به جشن بازار بسته بود!!!

بخش فاجعه ش اینکه لباس های خواهرزاده هامو داده بودیم اتوشویی، بعد پس فرداش رفتیم بگیریم، بسته بود... مغازه ها از ترس پلمپ از دم بسته بودن به غیر از مواد غذایی. حالا اینکه با چه بلایی گرفتیم لباسا رو، بماند.

 

اما قسمت هیجان انگیز ماجرا اینکه ورودی شهرها رو هم بسته بودن :||||||

یعنی ورودی رشت به شهر ما پلیس گذاشته بودن و پلاک های شهرهای دیگه رو بر میگردوندن.

این اتفاق وقتی تصویب شد که فرداش بله برونه!

 

البته آقای محترم طبق معمول ریلکس بود که مشکلی نداره ما میایم، نگران نباش.

اما من داشتم سکته میکردم که این همه لباس و پذیرایی و عکاس و .... بعد بگن داماد اینا رو وسط راه پلیس برگردونده :|||||||

 

که خداروشکر هیچ مشکلی پیش نیومد و به ماشین شون گیر ندادن و راحت اومدن. اما من کلی استرس کشیدم.

 

کلا که فامیل هستیم با هم، اما به هیچکس هم اصرار نکردیم که بیان. فقط بهشون اطلاع دادیم که همچین مراسمی هست، اما اگر نیاین، به هیچ وجه ناراحت نمیشیم :)

تعداد نفرات هم فقط 5 نفر بیشتر از جمع خانواده ی اصلیمون بود.

 

به خیر و سلامتی تموم شد.

 

کمی عذاب وجدان داریم که خانواده هامون به خاطر ما کلی استرس کشیدن. دستشون درد نکنه.

 

الانم که دیگه کل جهانیان فهمیدن ما نامزد هستیم :))))

با عکس ها هم که خفه کردم همه تون رو.

دلم می خواست بیشتر بذارم، اما دیگه گفتم جلف نباشم :)))

 

 

بعد از 15 ام باید بریم دنبال کارای عقد و دست به دامن خدا بشیم تا سفارتا باز بشن!!!

 

 

خدا خودت رحمی بکن، تموم بشه این بازی مریضی در کل جهان.

 

۷ نظر ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۰۱
آی دا

به دعوت lady aryana عزیز منم از این روزها مینویسم.

 

راستش هیچ تو تصوراتم نبود که روزهایی که قراره منجر بشه به عقد و ازدواجم این شکلی باشه! اما شد و کاریشم نمیشه کرد. 

روزهای پر استرسی که نه میتونیم برنامه هامون رو کنسل کنیم نه هیچی.

خودمم ازین قضیه ناراحتم که تقریبا قرنطینه برامون معنا نداره.

البته این رو هم بگم که ما با تجهیزات کامل بیرون میریم. انواع ژل و الکل و ماسک و دستکش. 

فکر می کنم دارم پراکنده گویی می کنم. 

اگه بخوام تر و تمیز تعریف کنم، ۱۷ اسفند مراسم خواستگاری بود.

ما با هم فامیل هستیم و بیشتر شبیه به یه شب نشینی همیشگی بود که توش مهریه و روز بله برونم تعیین شد! و بعد دوباره همه شروع کردن بگو بخند و خاطره و جوک :|||

این روزا هم درگیر خریدهای مراسم بله برون هستیم. هرچند همونطور که گفتم خیلی رعایت می کنیم و مراقبیم. سعی می کنیم سریع انتخاب کنیم و لفتش ندیم. تو هر مغازه هم ورود و هم خروج ژل میزنیم به دستکشامون.

امروز انگشتر نشون و حلقه های عقدمون رو گرفتیم. چون احتمالا فاصله بله برون و عقد محضری کمه. (قیمت طلا هم کمرمون رو خم کرده! گرمی ۶۰۰ هزار تومن :||| )

اینم بگم که بابت کرونا فعلا هیچ جشنی قرار نیست گرفته بشه و فقط انجام مراسم رسمی با خانواده هامون.

تا بعد انشاالله اوضاع اروم بشه جشنی بگیریم.

روزهای قبل که خونه بودم، فیلم دیدم، اشپزی کردم، یه ذره پروژه های فریلنسری انجام دادم و خوابیدم. 

از خریدای بله برون، کیف و کفش من مونده و قران و دفتر صورت نویسی.

که ایشالا فردا انجام بشه.

 

ترتیب مراسما تو شهر شما چطوره؟

مال ما معمولا اینطوری:

۱-خواستگاری

۲-بله برون(صورت گیری)، که برای عروس نشون و هدیه های دیگه شامل لباس و ادکلن و چادر و کله قند و .... میارن. و مهریه ثبت میشه.

۳-عقد محضری، که جشنش میتونه همون شب باشه یا یه تاریخ دیگه. این جشن رو خانواده عروس میگیرن.

۴-عروسی

 

*به نظر من مراحل ۲ و ۳ اضافه ست!

۱۶ نظر ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۴۴
آی دا

بعد عمری تصمیم به ازدواج گرفتیم؛ کشور به کرونا دچار شد :|||

۹ نظر ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۳۲
آی دا