مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۱۰ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

میتینگ ه رو انجام دادم.

واقعا متنفرم از اینکه بگم کسی بهم ح س و د ی میکنه. چون واقعا در جایگاهی نیستم که همچین حرفی بزنم.

اما این دانشجو پی اچ دی، که قبلا خیلی دوستش داشتم، دقیقا از همون روز اخلاقش به کلی برگشته و یه آدم دیگه شده.

باز اگه دختر بود، قابل درک تر بود. اینکه پسره و همچین رفتار چیپی داره عجیبه.

میدونم همچین چیزایی تو همه ی محیط ها هست. من زیاد پروانه ای و صورتی میبینم همه چیزو.

۱ نظر ۳۰ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۴۵
آی دا

دلم گرفته

افطار خواب موندم. یک ساعت بعد اذان پاشدم. بعد اینقدر با استرس پاشدم چیزی بخورم که خیلی بد بود. همیشه ازین نگرانم که تنهایی یهو بیهوش بشم کسی نباشه جمعم کنه. 

قرار بود املت یا کتلت بپزم. اما دیگه اینطوری نون پنیر گردو چایی شیرین خوردم. سرپایی. چون اینقدر استرس داشتم حتی نمی تونستم بشینم.

بعد یه ذره واستادم، گفتم بذار سحری مم الان بخورم که دیگه ته شب سنگین نشم. همون قرمه سبزی رو گرم کردم خوردم.

بعد اومدم ارایه ی فردامو تمرین کردم و پاورپوینت رو کم و زیاد کردم. این کورسه به لعنت خدا نمی ارزید. حالا استاده کلا از هیچکی سوال نمیپرسه ها. باور کن فردا سر من میخواد سوال بپرسه.

برای فردا باید برای یه کورس دیگه م هم یه مقاله ی چرت میخوندم. که نخوندم هنوز. ازین لحاظ چرت که هیچ رقمه به کار من مربوط نیست. این کورس کلا برای کسایی خوب بود که زمبنه کاریشون معلوم نیست، هی از چیزای مختلف میخونن تا بعد بتونن زمینه انتخاب کنن. 

کلا این ترم به کاهدون زدم تو کورس ورداشتن. البته چیز جذاب دیگه ای هم نبود.

اگه تا جمعه نتونم یه سری کارای ازمایشگاه رو انجام بدم، باید ویکند برم لب.

کاشکی فردا صبح میتینگ نداشتم.

دلم میخواد پیجمو ببندم. 

۱ نظر ۳۰ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۵۴
آی دا

چه اتفاقاتی قراره این هفته بیفته؟

اول اینکه این هفته هفته ی آخر کلاسا هست و دیگه کلاسا تموم میشه.

دوم اینکه اون یکی ارائه م رو این هفته میدم و دیگه فقط سابمیتش می مونه، که حدود 10 روز براش فرصت دارم.

سوم ایتکه استادم گفته این هفته میتینگ رو نمیاد، و قراره من جاش lead  کنم میتینگ رو. خودم حس خاصی به این قضیه ندارم. ظاهرا داره روم کار میکنه که در اینده خودم پروفسور شدم چطور باشم، اما خودم هنوز تو فازش نیستم. 

 

 

ترینینگ اولیویا رو نسبتا تموم کردم. برخی روزا که میاد خیلی خوب و مفیده. برخی روزا کاملا ذهنش پاک شده و گیج میزنه. اما مجموعا ازش راضی هستم.

ازم پرسید هفته ی اینده تولدشه و دوشنبه رو میتونه نیاد؟ گفتم ایراد نداره.

ظاهر اینستام پر از اشپزی مهمونی و فلانه. کسی خبر نداره دیگه تا 4 صبح مقاله میخوتم. نکنه بداموزی داشته باشم برای ملت.

خدایا میشه گره از کار ریسرچم باز کنی تا پایان تابستون بخش قابل توجهیش انجام شده باشه. شیا تو خواب هم دارم مرور میکنم کارمو.

به خواهرم میگفتم حالا که یه مقاله خفن چاپ کردم، دیگه همش استرس دارم نشه و نتونم بهترشو چاپ کنم.

خدایا منو برگردون به روزایی که عین اسب کار میکردم. الته اول گردنمو خوب کن بعد! گردنم دوباره عود کرده.

۰ نظر ۲۹ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۵۱
آی دا

امروز روز خوبی بود. بعد از اینکه دو روز الکی الکی خودمو حرص دادم، امروز با بچه ها رفتیم افطاری گرفتیم و بعد رفتیم کاسکو خرید کردیم.

شنبه مهمون دارم. دو تا از بچه هایی که از اوایل اومدنم باهاشون دوست شدم. میخوام قرمه سبزی بپزم. امروز سبزی هاشو گرفتم.

 

دو سه هفته ست شل شدم. یعنی نه که کار نکنم. تو ذهنم مدام دنبال راه حلم منتها نشون نمیدم. یعنی بیشتر نگران ازمون کوال هستم که حدود یک ماه دیگه دارمش. هی سعی میکنم براش مقاله بخونم.

کاشکی اون روز رو ببینم که امتحانم رو دادم و پاس شدم و دارم پست میذارم. هفته ی اول جون امتحان دارم.

 

 

۲ نظر ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۵۵
آی دا

یکی از سابمیت هامو دیروز انجام دادم. به خودم افتخار میکنم :)) چون در واقع یک هفته براش وقت داشتم، اما ترجیح دادم زودتر کلکش رو بکنم بره پی کارش. امروز هم ارایه ش رو میدم و بعد تمام.

دیگه فقط میمونه یه درس دیگه سابمیت و ارایه ش، که اخر هفته انجام میدم.

 

یکشنبه مهمونی دعوتم برای افطار. بعد چون جفت خانواده ها خیلی مذهبی ان و مزدوج، من روم نمیشه تنها برم. بعد دارم فکر میکنم شال بذارم یا چی پیش شوهراشون. یا نمیدونم همون سربند خودمو ببندم. از گرفتاری های نبود شوهر.

 

دیشبم سحری نخوردم. از قصد. واقعا وقتی سحری میخورم شدیدا سنگین میشم و حالم خراب میشه.

مخصوصا وقتی که دیروز غروب آش خوردم و کل دیشب حالم خراااااب بود.

امروز تموم بشه برم خونه استراحت کنم دیشب کم خوابیدم.

۱ نظر ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۲۳
آی دا

خب. تولدهام هم تموم شد.

دیشب 5 تا از دوستام رو دعوت کرده بودم. که دو تاشون سرمای خیلی بدی خوردن و نتونستن بیان از ترس ایتکه بقیه رو مریض کنن. البته بیشتر ترسیدن کووید باشه و اون جواب منفی کاذب باشه.

خلاصه مه تولد با 3 تا از بچه ها برگزار شد. خوش گذشت، خداروشکر.

برای اولین بار بود که برای خودم بادکتک خریده بودم. و دسته گلی رو انتخاب کردم که خیلی دوستش داشتم. در واقع کمی ولخرجی شد، منتها گقتم جابزه ی اکسپت شدن مقاله م هم هست.

دوستان برام یه پنینی ساز گرفتن. البته ازم پرسیده بودن پی میخوای، و منم گفتم ساندویچ ساز دوست دارم. اینا هم با هم اینو برام گرفتن.

انشب هم دوست دیگه م با دختر 7 ساله ش اومد. خیییییلی کادوهاشونو دوست دارم. اضلا قیمت مد نظرم نیست. ایتکه وقت گذاشته بود و تمام چیزایی که فکر میکردم مورد سلیقه م هست رو برام گرفته بود، خیلی برام ارزش داشت. یه پیراهن تابستونه، یه سربند، یه کارت پستال، یه عروسک اسب تک شاح، یه دیگ کوچولو.

بعد که رفتن دلم گرفت.

دیگه حالا حالاها مناسبتی نیست که بابتش اینطوری خوشحالی کنم. یه استراحتی هم میشه.

 

 

این هفته یه ارایه دارم، و هفته ی آینده یه ارایه ی دیگه. همینطور این دو تا ارایه ها، دو تا سایمیت هم دارن، و اگه اشتباه نکنم این ترم تموم میشه! لی لی لی لی!!

این ترم از لحاظ کورس داشتن بهم کمتر سخت گذشت. اما فشار روانی داشت چون همه ش باید تمرین حل می کردیم.

بعد که ترم تموم بشه، امتحان کوالیفای دارم.

انشالله که خدا کمکم میکنه و از پسش با سربلندی بر میام.

بعد که امتحان کوالیفای تموم بشه، میمونه ریسرچ و سمینارها و انشالله دیگه قشنگ میتونم رو ریسرچم تمرکز کنم.

فعلا منتظر این مقاله مم که اکسپت شده چاپ بشه، بعد من هی عین این مقاله ندیده ها برم وبسایتشو چک کنم و از دیدن اسم خودم به عنوان نویسنده اول حال کنم :))))

 

 

 

خدایا شکرت بابت همه چیز.

 

 

 

۱ نظر ۲۲ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۰۲
آی دا

هدیه ی تولدم رو سه روز زودتر از خدا گرفتم!

مقاله م پذیرفته شد تو اون ژورنالی که ارزوم بود مقاله داشته باشم! انشالله بزودی چاپ میشه.

خدایا ازت ممنونم که هستی و هوامو داری!

 

۴ نظر ۱۷ فروردين ۰۱ ، ۱۹:۴۲
آی دا

دیروز استادم حرفای بدی رو با شوخی و خنده بهم زد. تمام دیشب تو خواب زجر کشیدم.

هر بار با حس خفگی از خواب پریدم.

یادم باشه بعدا محبتی خواست بکنه یاد این حرفاشم بیفتم.

امیدوارم فکر نکنه که من اینجا تنها اپشنمه. هنوز منو نشناخته چه خری ام.

۵ نظر ۰۹ فروردين ۰۱ ، ۱۸:۲۲
آی دا

خیلی به خودم افتخار میکنم که هر روز میرم ورزش.

تا یک ماه پیش دو برابر میخوردم (حتی بیشتر)، بدون هیچ تحرکی. این روزا غذام خیلی کمتر شده، با فعالیت بدنی نسبتا مناسب. فعلا ۱.۵ کیلو‌ کاهش وزن داشتم. اما حالا خیلی مونده که مهم نیست.

به نظرم برای تقویت عزت نفس هم که شده، آدمی باید سالی یکی دو تا هدف بذاره، و خودشو ملزم کنه بهشون برسه.

این روزا فکر اینکه بمیرم و دیگه پژمانو نبینم ازارم میده. با خودم میگم حداقل خوش تیپ بمیرم.

۱ نظر ۰۸ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۴۸
آی دا

اولین پست سال جدید؟

باید بگم خلاصه کمی کاهش وزن داشتم و امیدوار شدم که هنوز میتونم کاهش وزن داشته باشم.

تقریبا هر روز بین نیم ساعت تا یک ساعت ورزش می کنم و غذاهامو نه که کمتر کرده باشم اما سالم تر کردم.

درسته تا تولدم به وزن دلخواه نمیرسم، اما همینکه استارتش زده شده خوبه.

من همیشه ادم بلوز شلواری بودم و عاشق بلوز شلوارم بنابراین تلاش میکنم توی بلوز شلوارم خودم حس بهتری داشته باشم.

دیگه اینکه جو ایرانی ها اینجا کمی ترسناکه.

ادم باید خیلی مراقب باشه.

خوبیش اینه که من در موردش با پژمان حرف میزنم و حس بهتری بهم میده اون همه جو منفی.

دیگع همین.

تولدم تو ماه رمضونه و دوستام قراره روزه بگیرن و بیان تولدم بعد من براشون افطار بپزم :)) خوشحالم همه شون پایه بودن برای توی رمضان تولد رفتن🥶

 

 

راستی سال نوتون مبارک!

۰ نظر ۰۵ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۰۴
آی دا