مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۷۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

خب ماه رمضون شد. یه روز پیشواز رفتم و فردا روز سومی میشه که روزه میگیرم. خداروشکر. همون ۵ صبح سحری میخوریم که اذیت نشم تو طول روز.

این هفته در واقع اسپرینگ بریک یا تعطیلات بهاره ست. من اونچنان تعطیل نبودم و میتینگ اینام دارم. البته اگه بخوام میتونم کار نکنم و اینا اما حوصله م سر میره و دلم میخواد کار مفید کنم. فردا کمی دیرتر میرم دانشگاه یه سری تست بگیرم و قبل افطار زودتر برمیگردم.

الانم برای سحری لوبیا پلو پختم و سالاد درست کردم. اومدم بخوابم یه سه ساعتی.

.

با استادم حرف زدم و گفتم نمیخوام اینقدر زود دفاع کنم (ازم میخواست که سه سال و نه ماهه دفاع کنم). خدارو واقعا شکر گفت نگران نباش سعی میکنم تا جایی که بتونم ساپورتت کنم. امیدوارم واقعا همه چیز در همه ی ابعاد خوب پیش بره و من سال بعد این موقع به فکر دفاع باشم. خدایا خودت کمکم کن.

.

فکر نمبکنم اون جایزه graduate research award رو که پارسال بردم امسال مجدد بهم بدن. حالا من اپلای کردم. اما بعیده دو سال پیاپی به یه نفر بدن.

.

جواب اون پیپری که کل پاییزمو بعد از امتحان پروپوزال خراب کرد خلاصه اومد (یه ژورنال دیگه سابمیت کردیم)؛ یه moderate revision خورده که از نظر من و استادم در واقع minor هست. پنجشنبه میتینگ داریم براش ایشالا خوب پیش بره جمعه سابمیتش کنیم تموم شه قضیه ش.

.

شنبه مهمونی افطار داریم من و پژمان. ۷ تا از دوستامون رو دعوت کردیم. قراره قرمه سبزی، زرشک پلو، کوکو ماه رمضونی، و حلوا بپزم. نون پنیر سبزی هم که میذارم.

سبزی برای قرمه سبزی رو سرخ کردم و پژمان گوشتاشو اماده کرد. مواد کوکو ماه رمضونی هم اماده کردم و اسیاب کردم فریزر گذاشتم. امیدوارم سابمیت رویژن پیپر چندان وقتمو تو جمعه نگیره تا بتونم به کارای مهمونی شنبه برسم.

 

دبگه همین. طاعات و عبادات قبول و التماس دعا.

 

۴ نظر ۲۳ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۲۶
آی دا

وسط روز اومدم یه غری بزنم. کارمو دوست دارم اما ازینکه مدام لحظه به لحظه باید گزارش بدم به استادم خسته ام.

استادم استاد خوبیه اما کار کردن باهاش چندانم اسون نیست. هر ساعت از شبانه روز ممکنه تلفنت زنگ بخوره یا ازت بخواد بیای میتینگ یهویی.

شایدم چون گردنم درد میکنه حساس شدم.

در ضمن پروسه چاپ کردن مقاله خیلی سخته. ادمو پیر میکنه. به صورت مرسوم بچه ها دو یا سه بار نهایتا به عنوان نویسنده اول همه ی کارا رو صفر تا صد میکنن؛ نه اینکه شش بار هفت بار هشت بار.

ازینکه پیپر زیاد دارم خوشحالم اما حجم کارش چلاقم کرده. واقعا شونه هام تکون نمیخوره.

تو اینستا چی به نظر میام؟ دختره امریکاست نون میپزه اشپزی میکنه بافتنی میبافه.

واقعیت چیه؟ حداقل ده تا دوازده ساعت در روز کار میکنه و مدام داره به استادش جواب پس میده و چلاق شده.

جمله ی استادم یادم میاد: بعدا سر کار بخوای بری نگاه میکنن چند تا پیپر داری و کجا چاپ کردی. بعد شروع میکنه ایمپکت فکتور ژورنال های پیپرهای منو یاداوری کنه تا مثلا هایپ می آپ.

تموم میشه تموم میشه.

منم یه روز سر کار واقعی میرم، گردنم بهتر میشه، قرضامو میدم، مسافرت میام صوم.عه. سرا و همه چی بهتر میشه.

پایان غر.

۳ نظر ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۵۸
آی دا

هیچ موقع اندازه ی الان حس عدم موفقیت نداشتم. چرا اینقدر جوون میکنم کارا جلو نمیره :( سال جدید اومد پروژه هام تموم نشد.

۷ نظر ۲۴ آبان ۰۲ ، ۰۹:۲۹
آی دا

نمی دونم چرا نمینویسم. از کنفرانس از پروژه هام.

این روزا کمی دیس اپوینتد و دیس کارجد شدم. دلیل چندان محکمی هم نداره و میدونم بعدا بابتش پشیمون میشم.

چیزای خوب میشه اینکه پژمان برای تعطیلات روز شکرگزاری میاد.

امیدوارم تا اون زمان یکی از پروژه ها رو جمع کنم. یعنی من دارم تنبلی نمیکنم اما انگار برخی چیزا باید طول بکشن.

اها یادم اومد یکی از دلایل ناراحتیم چیه. طبق محاسباتم می بایست بتونم برای جایزه ای که پارسال بردم مجدد اپلای کنم. اینطوری که پیش رفت دیگه نمیشه.

یکی از چیزای دیگه که رو اعصابمه یه جایزه ی دیگه ست که براش اپلای نکردم توی کنفرانس، و جایزه رو رندوم به یکی دادن و دختره اصلا تعجب کرده بود چطور جایزه رو برده. استادمم ناراحت بود که چرا اینو اپلای نکردی و جایزهه چون متقاضی نداشته رندوم بدنش به یکی که اصلا نه پیپر داره نه روحش خبر داره.

گفتم کنفرانس. تو کنفرانس هم خوب ظاهر نشدم. بگذریم. با اون سرماخوردگی وسط مسافرتم همه چی سخت تر شد.

بهتره اینقدر سخت گیر نباشم. مگه بقیه دارن چیکار میکنن که من اینقدر به خودم سرکوفت میزنم؟ اما من بقیه نیستم. من جون کندم اینجا باشم.

خب ناله بسه. 

ایشالا تا موقع روز شکر گزاری این پروژهه بسته میشه با کیفیت خوب. و تا شروع سال جدید اون یکی پروژهه.

بهتره شکرگزار و خوشحال باشم. چون پاییز قشنگه پژمان هست من سالمم و غیره و ذلک.

۱ نظر ۰۴ آبان ۰۲ ، ۱۶:۴۶
آی دا

خب احتمالا از اینستاگرامم بدونین که جمعه خلاصه امتحان پروپوزال رو دادم و پاس شدم شکر خدا.

اینجا با جزییات بیشتری مینویسم که بعدا بخونم یادم بیاد این روزو.

از شب قبلش که اکثر وسایل پذیرایی رو اماده کرده بودم. دلم میخواست خودم کیکی چیزی بپزم منتها اصلا شب قبلش نتونستم از لحاظ روحیه خودمو جمع کنم. از والمارت سفارش زدم جند تا بیسکوییت و آیمیوه و اینا. بعدم دستگاه قهوه سازو قرار بود از آزمایشگاه وردارم بیارم.

حمعه هم 6 صبح بیدار شدم. رفتم دوش گرفتم چون موهای فرفری م رو فقط تو حالت خیس میتونم سر و سامون بدم.

بعد شلوار و تاپم رو پوشیدم. کت کرمم رو برداشتم که روش سنجاق سینه ای که خواهرم اخیرا از ایران برام فرستاده رو بهش زدم. دستبندی که داداشم چند سال پیش برام گرفته بود رو پوشیدم، و گردنبندی که پژمان به عنوان اولین کادو بهم داده بود رو انداختم. میخواستم حس کنم همه شون پیشم هستن.

دیگه 8.35 دوستم اومد دنیالم رفتیم دانشگاه. ساعت 9 دیکه رسیدم به اتاق کنفرانس. میزو چیدم و صندلی ها رو جابجا کردم و آبجوش برای چای گذاشتم و قهوه سازو از آزمایشگاه آوردم و لپ تاپ رو آماده کردم و پروژکتور رو وصل کردم. واقعا از کت و کول افتادم.

امتحان ساعت 10 شروع میشد. استادم ده دقیقه مونده به 10 اومد. اولش بهم گفت خیلی خوش تیپ شدم و کتم رو خیلی دوست داشت. بعد کمکم کرد که میزو بهتر بچینیم و جابجا کنیم همه چیزو.

بعد داوری که از گروه مکانیک بود اومد. بعدش استاد دیکه که graduate director هم هست تو گروه بایومدیکال. میزو نگاه کرد گفت نیاز نبود این همه زحمت بکشی. استادم خندید گفت مثلا دانشجوی من هستا! و بلند خنده ی خوشحالی کرد. 

داور سوم سه دقیقه دیرتر اومد.

بعد استادم منو معرفی کرد که لیسانس و ارشدم رو تو مهندسی شیمی گرفتم و چند سال به عنوان کنترل کیفیت کار کردم.

بعدم دیگه من تشکر کردم که منو معرفی کرده و ارایه رو شروع کردم. به نظر خودم ارائه م خوب پیش رفت. اصلا تپق نزدم و نسبتا روون گفتم همه چیزو. ارایه م 55 دقیقه حدودا طول کشید. بعدم شروع کردن به سوال پرسیدن و من دیگه حسابی از نفس افتادم. به نظرم تا حد خوبی سوالا رو جواب دادم. اما برخی از سوالا خیلی تریکی بود و به نظرم سخت گیرانه.

دیگه حوالی 12.20 بود که استادم گفت حالا برو بیرون ما یه دیسکاشن داشته باشیم بعد دوباره صدات میکنم نتیحه رو بهت اعلام کنم. داشتم میرفتم بیرون که اون داور از گروه مکانیک گفت ما اینقدر سوال پرسیدیم نشون میده کارت برامون اهمیت داره، نشون دهنده ی این نیست که کارت ایراد داره.

خلاصه من نمیدونم چند دقیقه بیرون ایستادم. که استادم اومد صدام زد. رفتم تو و گفت اعضای کمیته ازت خیلی راضی بودن و تو پاس شدی. برام دست زدن و استادم اومد بغلم کرد و گفت عالی بودی. بعدش که داورا دیگه رفتن، کفت سریع به شوهرت اطلاع بده :)) بعدشم گفت خیلی خوب جواب سوالا رو دادی.

قرار شد یه سری تغییرات اعمال کنم روی ریپورتم طبق کامنت هایی که گرفتم و یه سری بخش ها رو بهبود بدم.

بعد دیگه استادم هی دوباره خیلی خوشحال بود و ازم تعریف کرد. دیگه من با خودم میگفتم نه دیگه تا اینقدرم :)) رفتیم چند تا عکس دوتایی گرفتیم.

دوستم منو برگردوند خونه بعدش. با خونه و پژمان ویدیو کال کردم. بعدش از شدت خستگی و گشنگی و بی خوابی بیهوش شدم تا دو ساعت.

ماجرای دیروز شنبه رو شاید تو یه پست دیگه بگم.

امروز یکشنبه ست و استادم ایمیل یکی از داورا رو برام فوروارد کرد، که تو ایمیلیش نوشته بود She did an excellent job!

منو میگفتا :)) خیلی خوشحال شدم :))

خب داستان بعدی مربوط به کنفرانسه. ماه دیگه این موقع کنفرانسم. 

حالا تو این مدت باید سعی کنم کمی کمتر چاق باشم. بس که این مدت پرخوری عصبی کردم برای غلبه به استرس.

ممنونم که تو این مدت بهم انرژی دادین و کنارم بودین!

۱۰ نظر ۱۹ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۴۱
آی دا

از جمعه ی پیش شروع کردم و خیلی سخت روی رویژن پیپر کار کردم. با اینکه یکی از reviewer ها خیلی کامنت های سختی داده بود، از نظر خودم خیلی خوب تو زمان کوتاه جمعش کردم. خوشبختانه نیاز نبود دوباره تست بگیرم منتها دوباره کلی سیمولیشن رو از نو انجام دادم و پلات ها رو مجدد کشیدم. حالا جمعه با استادم میتینگ دارم ببینیم دیگه جه کاری میشه کرد که بهتر کنیم جوابا رو.

این چند روز اینقدر واقعا زیاد کار کردم، امروز غروب اومدم بعد اینکه تماس پژمان تموم شد بیهوش شدم تا یک ساعت.

بعضی اوقات میگم نکنه چون توانایی بدنیم پایینه این میزان از کار رو میگم زیاد؟ من اینطوری ام که معمولا بین 8.5 تا 9 صبح آزمایشگاه هستم. اگه تست داشته باشم که تست میگیرم، اگر نه کارای نوشتن و ادیت و مدل سازی و میتینگ ها رو هم تو آزمایشگاه انجام میدم. اون وسط یه تایم ناهار تیم ساعته و بعضا کمتر دارم. اون ورم عصر حداقل تا 5 عصر هستم، اما خیلی اوقاتم شده تا هفت و برخی موارد تا هشت شبم بمونم و کار کنم.

یعنی مینیمم 8 ساعت در روز و ماکسیمم 11 ساعت رو حداقل مشغولم. 

بله می دونم کیفیت مهم تره از کمیته، اما بهرحال آدم این همه ساعت طولانی رو نمیتونه بیخود بگذرونه، داره کار میکنه بهرحال.

چیزی که بیشتر خسته م میکنه که من هر روز این کارو میکنم جون همه ش نگرانم کارام عقب بیفته و آدم انجام کار تو دقیقه 90 نیستم.

نمی دونم؛ با خودم میگم دکترا که نموم بشه دیگه شاید اینقدر زیاد کار نکنم و به خودم آسون تر بگیرم.

 

فردا قراره تمرین ارایه پروپوزال داشته باشم برای بچه های آزمایشگاه. در همین راستا تصمیم گرفتم که ظهر برم آزمایشگاه! و تا ظهر خونه کمی تمرین کنم و یه استراحتی هم برام بشه. حالا یهو شاید صبح نظرم عوض شد :|

۴ نظر ۰۲ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۴۵
آی دا

 بیشتر جمعه و شنبه رو روی کارکشن های پروپوزال کار کردم. تقریبا تموم شد. امشب (یکشنبه شب) اسلایدها رو کمی دستکاری کردم و فردا دیگه کاملا تمومه، بعد میگم استادم چک کنه. این پنجشنبه نه، پنجشنبه ی بعدی قراره برای بچه های ازمایشگاه به شکل تمرینی ارائه بدم.

دلم؟ گرفته. ازدواج بازی سختیه. چون دیگه تنها مشکلات خودت نیستن. مشکلات طرف مقابل هم هستن که اگه تو کمی مسئولیت پذیر باشی، حسابی درگیرش میشی. حالا اگه مثل من بیش از اندازه مسئولیت پذیر باشی، دیگه فاتحه ت خونده ست.

بعضی اوقات دلم روزای گذشته رو میخواد که فارغ از غم دنیا، مامانم میپخت و از هر طرف بهم پول تو جیبی میرسید.

الان چی؟ نه تنها مسئولیت هام هزار برابر شده، به خیلی چیزای دیگه هم باید فکر کنم که همه چی جور در بیاد.

این پیج های اینستاگرامی چی ان؟ چرا فقط ما مژه های بلند و ناخن های مرتبشون و دیت های عاشقانه و رستوران رفتن های مداومشون رو دیدیم؟

یا از شانس گند من بود که بعضی اوقات از فرط دغدغه ی فکری حس میکنم نفسم بالا نمیاد، یا اونا زیادی خوشبخت/زیادی فیک هستن.

وجود همراه و همدم خوبه. اما اگه فکر میکنین همه چی گل و بلبل ه و فقط لاو میترکونین کور خوندین.

 

+خیلی مریضم.

 

۱ نظر ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۰۸
آی دا

استادم پروپوزالمو با کامنت بهم تحویل داد. دیروز تکست داد که ریویو انجام شده و برام کامنت گذاشته. گفت EXCELLENT WORK. و من ته دلم صورتی شد.

بیشتر کامنت هایی که داده از نظر من سلیقه ی شخصی هستند. حالا من کلا همه چیزو زیاد نوشته بودم بر مبنای اینکه حذف کار بعدا آسون تره، تا اینکه کم بنویسی مجبور یشی زیاد کنی.

اوریجینالی 72 صفحه پروپوزال داشتم. کامنتهاشو بررسی کنم ببینم نهایتا چند صفحه میمونه (واقعا اعضای کمیته میخوان بشینن 70 صفحه کارو بخونن؟ من بعید بدونم. حس میکنم بیشتر به ارایه نهایی نگاه میکنن.)

از اعضای کمیته میترسم. یه نفرش از گروه مکانیکه که اصلا نمیشناسمش. یه نفر graduate director هست و ظاهرا نسبت به من نظر مثبت داره اما خب آدم سخت گیری هم هست. اون یکی هم استاد جوونیه که خیلی میگن سخت گیره.

امیدوارم استادم کتکشون بزنه اگه از کار من خوششون نیاد.

۱ نظر ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۱۳
آی دا

اصلا نمیدونم چرا اومدم ازمایشگاه. با اوبر هم اومدم. 

پروپوزال رو که دادم و منتظر کارکشن هستم. سه شنبه ی بعدی اسلایدها رو تحویل میدم، تا الانشم تا ۹۰ درصد حاضره.

بعد میمونه تمرین و اینا کنم که خوب بتونم بگم. تابستون بورینگی بود. 

بعضی اوقات نگرانم که زود بخوام دکترامو بگیرم، بعضی اوقات واقعا دلم میخواد فرداش همه چی تموم بشه.

حس میکنم دیگه برای بکن نکن های استادم پیر و کلافه ام.

و جالبه که فقطم از من انتظار داره حتی کارای ریزو. واقعیت اینه که بقیه اصلا براشون مهم نیست. نوزت رفته کالیفرنیا یه هفته ریموت کار کنه. آدریانم که هیچی، کلا نمیاد! من نمی دونم سر میتینگ های هفتگی چی تحویل میده چون واقعااااا من میبینم کاری داره نمیکنه.

پژمان احتمالا شنبه میره. فردا با دوستم و مامانش میریم باربی رو ببینیم. چون همه دارن میبینن ما هم عقب نیفتیم.

نمی دونم چرا اینقدر بی حوصله و بی انگیزه شدم. همه چیز حوصله سر بر شده.

اصلا نمی دونم اینده چی میشه.

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۱۰
آی دا

دوشنبه صبح قراره پروپوزالو به استادم تحویل بدم. حتی سه هفته پیشم میتونستم بهش بدم فایلو. 

دیگه بعد کامنت میذاره و من اصلاح میکنم کامنتاشو. این هفته هم کارای نهایی اسلایدو انجام میدم.

پروژه ی جدیدو شروع کردم. دیدم به مواد احتیاج دارم به استادم گفتم برام خرید و این هفته میرسه.

 

دیشب حالم بد شده بود بابت دردی که داشتم و سرچ کردم دیدم ازین داروهایی براش هست که میشه بدون نسخه گرفت. والمارت سفارش زدم و صبح رسید. خوردمش ایشالا بهتر بشه و مجبور نشم برم دکتر.

 

پژمان میره به زودی تا حدود یک هفته ده روز دیگه. چون ترمش شروع میشه.

دلم میگیره به رفتنش فکر میکنم اما خداروشکر حداقل تو یه کشوریم.

خب مرور کنیم برنامه ی ازین به بعدو.

 

کارکشن های پروپوزالو انجام بدم.

احتمالا مقاله ای که سابمیت کرده بودیم ریویژن بخوره اونو انجام بدم.

کارای پروژه جدیدو انجام بدم.

ارایه ی پروپوزالو تمرین کنم و اسلایدها رو واضح تر کنم.

ورزش کنم و پرخوری عصبی نکنم.

خوشحال باشم.

 

 

آپدیت کنفرانس: بلیط برگشتو گرفتیم درحالیکه بلیط رفت رو نگرفتیم :| قضیه اینه که خیلی گرونه.

امریکا خیلی خیلی خیلی بزرگه. من تا وقتی اینجا زندگی نمیکردم هیچی درکی نداشتم. الان اینقدری بهتون بگم که شهری که برای کنفرانس میخوایم بریم، فقط سه ساعت اختلاف زمانی داره با اینجایی که من هستم:| بعد خب پرواز مستقیمم نیست و یه پرواز هشت ساعته خواهیم دلشتیم با دو تا توقف! باورتون میشه؟ بایت همینم هست که هزینه بلیط گرون میشه. حالا هزینه بلیط از جیب نیست و از گرنت استادم میدیم اما خب بازم. به قول استادم، نمیشه پول دولت فدرال رو هدر داد که :))

 

 

 

 

۲ نظر ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۰۰
آی دا

یکشنبه رفتیم آپنهایمر رو دیدیم، و بعدش اخ اخ نگم که اومدنی پام گرفت چه گرفتنی. احتمالا همون دیسک گردنه بی صاحابه. همزمان سردرد وحشتناک. اون شب تا صبح زجر کشیدم. سر درد و پا درد همزمان. تا که چهار پنج صبح پاشدم قرص خوردم. سردرده کمی اروم شد اما پا درد. اخ اخ اخ. دوشنبه سه شنبه رو قشنگ لنگیدم و همینطوری رفتم دانشگاه. امروز کمی بهترم.

 نوشتن پروپوزال رو نمی دونم میشه گفت تموم شده یا نه. تا حدود ده روز دیگه میدمش دست استادم.

اسلایدها رو تا یه جایی درست کردم.

بچه ها معمولا امتحان پروپوزال (همون کندیدیسی) رو سال چهار و پنج دکترا، نزدیک دفاع میدن. من دلم میخواست زودتر بدم بارش از دوشم برداشته بشه. بعد هم استادمم که همه ش کار میکشه، بهتر بود زودتر بدم. 

من تو ایران نمیدونم تعداد امتحانا چجوریه.

اما ما اینجا بعد از سال اول امتحان کوالیفای میدیم که معادلش میشه امتحان جامع تو ایران فکر کنم.

بعد که حداقل یکی دو تا پروژه مستقل انجام دادیم میتونیم امتحان کندیدیسی (امتحان پروپوزال) بدیم (که معمولا نزدیک دفاع میدنش، ولی من سال سوم دارم میدم).

بعدم دوباره یه امتحان هست که بیشتر ارایه ی پیشرفت کاره، شش ماه قبل دفاع صورت میگیره.

و دیگه اخری امتحان دفاع هست.

 

میخوام یه نذری کوچیک پخش کنم برای محرم، بعد دوباره بشینم تمرکز کنم روی پروپوزال. ایشالا هشت سپتامبر به خوبی سپری میشه.

۳ نظر ۰۵ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۰۷
آی دا

+ قبل از همه یه سری توضیحات در مورد افراد زندگیم:

استادم خانمه، حدودا چهل و خورده ای ساله، شاید نزدیک ۵۰

نوزت دختره و هم ازمایشگاهیمه، هندی ه

ادریان پسره و هم ازمایشگاهیمه، و مکزیکی ه

اولیویا دختره و دانشجوی لیسانس ه و امریکاییه

 

 

چون یکی از شما فکر کرده بود ادریان دختره، گفتم بگم اینا رو، که وقتی در موردشون حرف میزنم بتونین خوب تصور کنین :)))

 

+ امروز صبح دیدم واقعا انگیزه و انرژی ندارم باز روی پروپوزال کار کنم. برای اینکه کار مفید کرده باشم، یه سری کارای ازمایشگاه رو انجام دادم که اتفاقا وقت گیر بودن و باید انجام میشدن. همیشه اینجور موقع ها که باتری خالی می کنم، کارای متفرقه ی دیگه ای که البته مهم هم هستن رو انجام میدم تا حس بهتری بگیرم.

+ در واقع اومده بودم بگم خیلی خسته ام از قضیه پروپوزال. اما حالا گیریم هزار کلمه هم براش بنویسم. چیزی رو مگه عوض میکنه؟ نهایت باید انجام میشد، هر چی زودتر بهتر. تا دو تا ماه دیگه همچنان درگیرش خواهم موند. بعد ایشالا سفر کنفرانس خوش بگذره کرختی این روزا رو بشوره ببره.

 

 

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۲ ، ۲۰:۲۰
آی دا

با لپ تاپ وضعیت سرعت بلاگ کمی بهتره. اما احتمالا اینم داره دستمون رو میذاره تو پوست گردو. اون از بلاگفا اون سال که اونطوری اذیتمون کرد، اینم الان از این.

من از 94 اینحا می نویسم. 8 سال. کم که نیست. هی بگذریم...

 

دیروز از یکی از اعضای کمینه ی پروپوزالم سگ برگشته بود. ما به گیلکی اینو میگیم که سگ برگشته بود یعنی عصبانی شده بود. بقیه لهجه ها رو نمی دونم.

any way

قضیه اینطوری ه که به غیر از خود استاد راهنمات، سه نفر دیگه هم باید جز کمیته باشن. دو تاش رو میتونی از دپارتمان خودت برداری، اما یکیش حتما از یه دپارتمان دیگه.

من به پیشنهاد استادم یه استاد از گروه مکانیک رو برداشتم. منو تا حالا ندیده و نمیشناسه در واقع.

من از ابتدا گفته بودم که امتحانم اواخر اگوست یا اوایل سپتامیر هست و این استاد مکانیکی ه  گفته بود باشه.

خلاصه. برای اعضای کمیته کلندر فرستاده بودم که مشخص کنن تو یه بازه دو هفته ای چه روز و ساعتی براشون مناسبه که من امتحانم رو بدم.

اون دو تا استادی که منو میشناسن اوکی بودن و تاریخ و ساعت های دلخواهشونو مشخص کردن. استاد خودمم که خب طبعا اوکیه.

دیروز دیدم این استاد مکانیکی ه خیلی با لحن ناراحت ایمیل زده که چرا دو هفته ی اول ترم رو انتخاب کردی و من وقت ندارم و فلان :| من خیلی جا خوردم. البته آدریان عقیده داره لحنش عصبانی نیست فقط کمی خشکه و سخت نگیر.

باشه وحشی حالا چته؟ بگو نمیشه تایم دیگه ای باشه؟ که من برات تایم دیگه بفرستم چرا اینطوری بداخلاقی.

منم حالا به احساسات لطیف پروانه ایم برخورده.

استادم میگه چرا اینقدر عجله داری امتحان بدی؟ چرا اینقدر به خودت استرس میدی؟ خب دیرتر امتحان بده چی میشه مگه؟

(استادم بیچاره با من گیر افتاده. کجای دنیا استاد راهنما مدام داره دانشجوش رو آروم میکنه که بچه آروم باش غصه نخور؟ :|| )

 

حالا قضیه اینه که استادم یه هشت روزی تو سپتامبر رو میره ایتالیا کنفرانس. و این هر وقت میخواد بره مسافرت بین قاره ای، یه هفته قبل و بعدش کلا سرش شلوغ میشه. بعد هم تو اکتبر ما قراره بریم کنفرانس Nevada. کنفرانس ما هم حداقل 5-6 روزه و خیلی سرمون شلوغ میشه. 

من دوست داشتم قبل از همه ی این سرشلوغی ها امتحانو بدم خیالم جمع بشه، و وقتی از کنفرانس برمیگردیم تمرکز کنم روی پروژه جدیدم.

حالا فعلا این استاده زده تو برجکم.

ببینیم چی میشه.

خدا ایشالا کمک میکنه بهترین تایم امتحانم اتفاق بیفته و من خفن امتحان بدم. شما هم ایشالا دعا میکنین و برام انرژی مثبت می فرستین.

 

 

+امروز فهمیدم دوشنبه تعطیل رسمیه اینجا و میتینگ هم کنسل شده. دیگه تصمیم گرفتم ویکند رو کار نکنم. شاید کمی یه کوچولو فقط بکنم.

 

۳ نظر ۲۸ خرداد ۰۲ ، ۰۶:۳۲
آی دا

یک ایرانی هر جای دنیا باید زجر بکشه :| این بیان چه مرگش شده؟ نمی دونم فقط برای آی پی های خارجه که اینقدر کنده یا داخلی هم هست...اگه مشکل آی پی خارجه که فی.لتر شکن نصب کنم ای...پی ایران بده. 

بگذریم.

اومدم تند تند چند خط بنویسم.

تا کمتر از دوماه دیگه احتمالا امتحان پروپوزال دارم. تا اول آگست باید فایلا رو به استادم تحویل بدم، و اگه خدا بخواد اوایل سپتامبر دفاع پروپوزال دارم. هر روز دارم روش کار میکنم و واقعا سخته. دوشنبه میتینگ داریم سوالامو از استادم بپرسم. 

اینقدر خوابم میاد دیگه نمی دونم چی مبخواستم بنویسم.

هفته ی نسبتا سختی بوده، ویکندم باید کار کنم اماده میتینگ دوشنبه بشم.

از دکتر شدن میترسم. حس اینکه احتمالا تا دو سال دیگه اسم دکترو دنبال خودم یدک بکشم نگرانم. میترسم به اندازه کافی با سواد نباشم...

۷ نظر ۲۶ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۰۸
آی دا

خلاصه ماه رمضون تموم شد. این روزهای اخر دیگه واقعا نفس نداشتم. با حال زار میرفتم دانشگاه. خیلی خیلی خسته شده بودم...

.

از دیروز نمینویسم که چقدر بد بود. شنیدم مامان بیمارستان بستریه و خودمو کنترل کردم که پس نیفتم.....

.

دو تا بلوز از لافت برای اولین بار سفارش داده بودم. پارچه های قشنگی داشتن و استین بلند بودن. هر دو تا سایز مدیوم و اسمال سفارش دادم که بعد هر کدوم نخورد بهم پس بفرستم.

بعد وقتی سایز اسمال رو پوشیدم....وات د فاک... آر یو فاکین کیدینگ می...

سایز اسمالش تو تنم زاااااااااار میزد. من اصلا لاغر نیستم و نمیفهمم چرا سایز اسمال برام اینقدر باید گشاد باشه..... اصلا اینقدر ناراحت شدم. کل ش رو پس می فرستم.

و در واقع برای روز سه شنبه (که قراره جایزه بدن بهم) هیچ لباس مناسبی ندارم که البته مهم هم نیست ولی خورد تو ذوقم.

.

فردا دامن کشان میرم تا مارشالز ببینم چیزی پیدا میکنم.

.

این پروژه ی درسم. فایل ریپورتش رو هفته ی گذشته سابمیت کردم. بعد تا دوشنبه باید اسلایدهاشو رو سابیمت کنم و سه شنبه ارائه بدم.

اینطوریه که هی میگم ولش کن همین خوبه یه ارایه 10 دقیقه ای هست دیگه. بعد هی میگم زشت میشه پیش استادم اگه ناجور باشه ارایه.

.

الان دیگه حوصله م سر رفته برم بخوابم.

.

امضا، آیدای چاق. تو ماه رمضون دو کیلو اضافه شدم :((

۳ نظر ۰۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۵۴
آی دا

جایزه ی سالیانه graduate student research award  به مبلغ 1000 دلار رو بردم :)

دیروز از فرط خوشحالی یه عالمه دور آزمایشگاه رو دویدم. واقعا مبلغ جایزه اونقدر برام مهم نیست، اینکه بابت کار علمیم جایزه بردم منو به آسمون ها میبره.

خوشحالم که نتیجه ی خستگی هام رو دیدم. ایشالا جوایز بزرگ تر! جایزه ی نوبل!

قراره یه جشنی برگزار کنن و تقدیر به عمل بیارن.

خوشحالم!

 

۱۶ نظر ۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۵۹
آی دا

دیروز کلی نوشته بودم اما پرید. 

تصمیم گرفتم ابتدای ترم پاییز (احتمالا هفته اول سپتامبر) امتحان کندیدیسی بدم. داورها رو دعوت کردم. فرم ها رو باید پر کنم. چهار ماه فرصت دارم که متنشو بنویسم. 

بعد ازون لحظه که این تصمیمو گرفتم بدنم کرخت شده و دیگه دست و دلم به کار نمیره. شایدم از اثرات ماه رمضونه نمی دونم (کلا ولی بابت ماه رمضون نظم زندگیم خیییییلی بهم ریخته). 

همیشه فکر میکردم این امتحان چندان بهم فشار نیاره چون من کلی پابلیکیشن دارم منتها از همین الانش تو دلم رخت میشورن.

همین. الان برای تخیله استرس اومدم اینا رو بنویسم.

امشب با بچه های ازمایشگاه شام میریم بیرون.

۱ نظر ۱۷ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۱۹
آی دا

اووووف. خلاصه فرصتی پیدا کردم بیام بنویسم.

ساعت 4 صبح هست اینجا و منتطر تایم سحری هستم.

دیروز خیلی شلوغ بود. من شب قبلش بابت همین سحری خوردن و کلا بهم خوردن برنامه ی خوابم اصلا نخوابیده بودم و از طرفی دوست هندیمم 8 صبح دفاع داشت و چون دعوت کرده بود نمی  تونستم نرم.

خلاصه که بدون هیج خوابی 7 صبخ رفتم دانشگاه.

بعدش کارای ریسرج و کلاس و میتینگ، اونم با دهن روزه.

دیگه قبل افظار رسیدم خونه (ایتحا افظار 7.50 هست) و حس میکردم دارم میمیرم. حتی بعد افطار بی حس بودم که احتمالا از بی خوابی بود.

خلاصه که بعد افظار خوابیدم تا 2 شب و الان دیگه حس میکنم زنده ام!

بعد سحری دوباره کمی می خوابم.

 

این روزا، یه روزشو خونه ی دوستم با پژمان رفتیم افطاری. شب قبل ترش هم با آدریان رفتیم یه رستوران مکزیکی. بار اول بود پژمان و آدریان همو میدیدن. یه شب هم برنامه ی نوروز دانشگاه ما بود که رفتیم اونجا و پژمان دوست و همخوابگاهی دوره لیسانسشو دید که خانمش امریکایی بود. جفتشون اینقدر خوب و خونگرم و نایس بودن که حد نداشت. برای جمعه شب ما رو دعوت کردن خونه شون. من تا حالا خونه ی یه امریکایی نرفتم مهمونی. نمی دونم خودم باید چیزی بپزم ببرم یا نه. حالا شاید حلوا درست کردم بردم چون دوست پژمان هشت ساله که ایران نیومده و احتمالا حلوا ببینه خوشحال بشه. احتمالا گل هم بخریم براشون.

 

 

ریسرچ هم خوب پیش میره. از میتینگ های زیاد خسته ام اما ایراد نداره نهایتا به نفعمه. خیلی تو فکر امتجان کندیدیسی هستم و میدونم که استادم استقبال می کنه. اما مجموعا حس میکنم اماده نیستم و هنوز شعور دکتر شدن ندارم!

 

اگه بعدا فرصت کردم میام در مورد داتشجو پی اچ دی جدیده می نویسم که چقدر دلم براش کبابه.

۰ نظر ۰۹ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۵۳
آی دا

بابت پست قبلی، واقعا ممنونم که بهم فیدبک دادین. پیغامهاتون رو که خوندم خیلی حالم بهتر شد :) مرسی :) الان حالم بهتره.

 

 

میانترم رو 97 شدم، در واقع بالاترین نمره کلاس. قضیه حیثیتی بود، اگه نمی شدم خودمو میکشتم :)) بابت همین نتیجه ی میانترم دو روزه کمتر به خودم سخت گرفتم.

گفتم شنبه و یکشنبه رو خوب استراحت کنم و بعد دوباره برگردم مشکلات پروژه مو حل کنم. برای خودم هدیه هم دونات خریدم.

استادم الحمدالله رفت مسافرت و برای تعطیلات بهاره میتینگ نداریم حداقل. هر چند برگرده انتظار داره کار کرده باشم اما خب باز فشار کار برای این هفته خیلی سبک تر میشه.

 

یه سری خرید انلاین خوراکی کردم یه سری دیگه هم حضوری رفتم گرفتم. در واقع برای پژمان میخوام خورشت بپزم. غذاهای عادی رو خودش درست میکنه اما قیمه و قرمه رو نه.

امشب و فردا باید خریدها رو سر و سامون بدم :) کار مورد علاقه م در واقع!

۲ نظر ۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۵:۰۰
آی دا

به بقیه ی بچه های بایومدیکال ورودی های مختلف نگاه میکنم. مدام جشن و تولد دارن. صدای هر هر خنده شون کل طبقه رو بر میداره. تو آفیس مدام در حال حرف زدن و وقت گذرونی هستن. تعطیلات رو تعطیل میکنن. صبح دیر میان و اون ور میگن تا ۱۲ شب می مونیم (بی برنامه ان)، آخه به قول گیلکا مگه آخر درسه آخر کاره تا اون وقت شب. 

من نمیگم لزوما متدشون بده، نمیگم بی سوادن یا اصلا کار نمی کنن. اما میگم اولویت اول زندگیشون درسشون نیست. اومدن به آمریکا و درس خوندن رو بهانه ای کردن که بتونن خوش بگذرونن و زندگی کنن.

دارم واقعا انتقاد نمیکنم. دارن لذت میبرم از زندگیشون. چه بدی داره؟

 

امشب ساعت ۸.۵ شب رسیدم خونه. ۱۲ ساعت بیرون از خونه تو مسیر و خود دانشگاه بودم و به جرات میگم ۸ ساعتش رو کار مفید کردم. من کار کردن رو دوست دارم اما ته دلم گرفته.

وقتی دارم میمیرم آخرین چیزی که از ذهنم میگذره اینه که درست از لذت های دنیوی استفاده نکردم!

حس می کنم صورتم پیر شده.

 

۰ نظر ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۴۸
آی دا