مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسیر سبز» ثبت شده است

به تاریخ پنجشنبه ۱۴ دسامبر پژمان برگشت راچستر چون امتحاناتش رو تموم کرده بود. با آدریان رفتیم فرودگاه  دنبالش و بعد رفتیم سمت رستورانی که بقیه ی بچه های لب قرار بود بهمون جوین بشن. بعد از شام از بچه ها خداحافظی کردم چون فرداش رو قرار بود ریموت کار کنم و بعدشم قرار بود بریم مسافرت. آدریان همون شب پرواز داشت بره مکزیک ولی ویش و نوزت قرار بود تا ۲۲ دسامبر همچنان برن لب.

شنبه ۱۶ دسامبر پرواز داشتیم بریم فلوریدا، اورلاندو. ما اوریجینالی قرار نبود کلا مسافرت بریم اما میدونستیم با خونه موندن کلی حوصله مون سر میره، پس یه پرواز با قیمت مناسب و یه هتل معقول پیدا کردیم و تصمیم شد این تعطیلات رو اورلاندو باشیم. 

هرچند بازم از لحاظ مالی کلی پیاده شدیم مخصوصا اینکه دو روز موندنمون رو تمدید کردیم. اورلاندو به پارک های تفریحیش معروفه.  به ما خوش گذشت. هوا نسبتا مطبوع بود و ما تو پارک های خیلی قشنگش حسابی بازی کردیم. پارک های دیزنی و یونیورسال رو رفتیم و حسابی خوش گذشت.

جمعه ۲۲ دسامبر برگشتیم راچستر. 

من با اینکه با استادم هماهنگ کرده بودم دارم میرم مسافرت، اما همچنان ایمیل دریافت میکردم. اوایل هی استرس میگرفتم و اعصابم خورد میشد. منتها بعد دیگه کنار اومدم و همون وسطا سه تا از پروژه هام سابمیت شد. 

توی مابقی تعطیلات دو بار مهمونی رفتیم و یه بار مهمون داشتیم که در واقع برای پژمان تولد گرفتم.

امسال اولین سالی بود که بلافاصله بعد از تعطیلات سال نو برنگشتم ازمایشگاه. چون با خودم گفتم قبلش خیلی به خودم فشار اوردم و بذار تا وقتی پژمان هست پیشش بمونم.

این روزای اخر ولی دیگه کلافه شدم از بیکاری و هی نون پختم. هرچند باز ایمیل میگرفتم و تو این فاصله جواب یه پیپرم اومد که ماینر رویژن خورد و دوباره مجدد سابمیتش کردیم؛ اما بازم حس میکردم دیگه باید برگردم ازمایشگاه و کارمو جدی شروع کنم.

این وسط کللللی فیلم و سریال نگاه کردیم. از جمله هری پاتر و ارباب حلقه ها.

پژمان امروز ۸ ژانویه رفت :( هر بار رفتنش برام سخت تر میشه. اصلا نمی دونم چجوری حدود دو سال تنها زندگی کردم وقتی پژمان ایران بود. این به این معنا نیست اختلاف نظر نداریم و همهچی گل و بلبله، اما خاطرات خوش خیلی بیشترن و الان دلم میگیره وقتی نیست به در و دیوار خونه نگاه میکنم. تو بهترین حالت دوباره دو ماه دیگه میتونه بیاد...

امروز دوستامون اومدن دنبالمون و اول رفتیم یه کافه رستوران ترک چای و شیرینی خوردیم بعد پژمانو رسوندن فرودگاه. 

فردا ۹ ژانویه اولین روز کاریم به طور جدی در سال ۲۰۲۴ هست. آدریان هنوز از مکزیک برنگشته، نوزت هم بعیده بیاد، ویش رو نمی دونم.

حسابی افزایش وزن پیدا کردم. باید یه فکری کنم. 

امیدوارم سال جدید برام پر از موفقیت و خوشحالی و سلامتی و دل خوش باشه. به امید خدا.

۲ نظر ۱۹ دی ۰۲ ، ۰۴:۵۸
آی دا

روزهای شلوغی رو داشتم.

همون روزی که قرار بود جایزه بگیرم، ارائه هم داشتم. از شب قبلش کلی استرس داشتم اما طبق معمول استرس بیخود.

استادم به پژمان هم گفت و اون هم اومد سر کلاس نشست و ارائه م رو دید.

بعد دیگه هی سرم شلوغ تر شد چون هم داشتم رو پروژه کار میکردم هم دیروز امتحان داشتم و امروز یه میتینگ سخت.

امتحان رو خیلی عالی دادم. در واقع سه روز تمام براش خوندم و الان نمره ش اومد و کامل شدم. این دیگه آخرین امتحان کورسی دوره دکترام بود و دیگه فقط میمونه ریسرچ.

صیح رفتم دانشگاه و جنگی تا ظهر کار کردم برای میتینگ. میتینگ هم به خیر گذشت و استادم تو میتینگ گفت خیلی امتحانتو خوب دادی.

بله عزیزم الکی ننشستم سه روز تمام ویدیوهای کلاس ها رو ببینم و نوت بردارم که، می خواسنم تو متوجه بشی من چقدر خفنم :))

دیگه بعد میتینگ اومدم خونه چون ساعت 6 با کریسیتین قرار داشتم بریم قهوه بخوریم. کریستین همسر دوست پژمان هست و امریکاییه. دختر خوبیه. دو ساعت تمام حرف زدیم بعد اورد منو خونه گذاشت.

دیگه اینکه فردا هم میرم دانشگاه و 5 دوباره میتینگ داریم. نمی دونم برم حضوری یا نه میتینگم اور زوم هست منتها میگم من که از جمعه مرخصی ام. بذار این روز آخر هم برم حلالش کنم.

بله جمعه صبح پرواز دارم برای شیکاگو. سه روزی شیکاگو میمونیم، بعد میریم خونه ی پژمان. اگه خدا بخواد البته.

خیلی این روزا خسته شدم. ایشالا خستگیم در میشه با این یه هفته مرخصی. الهی آمین.

خدایا مراقب مامانم باش. این روزا هی تو حلوت گریه کردم و هر اهنگی شنیدم چشام اشکی شد. خدایا مراقبش باش.

۳ نظر ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۶:۳۲
آی دا

جایزه ی سالیانه graduate student research award  به مبلغ 1000 دلار رو بردم :)

دیروز از فرط خوشحالی یه عالمه دور آزمایشگاه رو دویدم. واقعا مبلغ جایزه اونقدر برام مهم نیست، اینکه بابت کار علمیم جایزه بردم منو به آسمون ها میبره.

خوشحالم که نتیجه ی خستگی هام رو دیدم. ایشالا جوایز بزرگ تر! جایزه ی نوبل!

قراره یه جشنی برگزار کنن و تقدیر به عمل بیارن.

خوشحالم!

 

۱۶ نظر ۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۵۹
آی دا

امروز یه سری کارها رو فیکس کردم که کل هفته ذهنم درگیرشون نباشه.

مثلا رفتم سایت بیمه خونه رو چک کردم. که دیدم خودکار خودشون مال این ماه رو برداشتن. اینجا حتی مستاجر هم باشی باید خودت خونه ت رو بیمه کنی. منم ماهی 12 دلار بابتش میدم. که چون اطلاعات کارتمو وارد کرده بودم، دیگه به صورت autopay ماهیانه برداشت میشه و از این لحاظ که هر بار ادم مجبور نیست بره وقت بذاره بابت پرداخت خوبه.

رفتم سایت خدمات اینترنت هم، اطلاعات کارتمو وارد کردم، که دیگه نگران قطع شدن اینترنت نباشم.

ماهیانه ی کردیتم هم فعلا چون کم پول بودم، 35 دلارش رو، یعنی حداقل میزانی که میشد رو پرداخت کرد رو، دادم.

دیگه فقط مونده پول برق که هنوز قبض نیومده. ایشالا که 6 هفته ای پول برق میاد اینجا و این دیگه ماهیانه نیست.

دیگه هر چی فکر میکنم پول دیگه ای نیست.

اول ماه که حقوق میگیرم، کرایه خونه رو میرم دفتر اداری اینجا فیکس کنم autopay بشه و خیالم جمع شه.

دیگههههه چی مونده؟؟

چون این روزا تو خونه همش وسیله احتیاجه، نمیشه پول سیو کرد. مثلا به اندازه کافی دیگ و تابه نداشتم. یا کتری. یا میزغداخوری و ..... دیگه این حداقل ها رو باید گرفت. امیدوارم تا اخر تابستون زندگیم رو فرم بیاد.

این هفته برام هفته ی سنگینیه. به کمک خدا امید دارم...

۳ نظر ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۱۰
آی دا

دو روزه که تا مرز گریه رفتم و هر بار تو دلم گفتم خدایا غلط کردم میخوام برگردم اتاقم. پیش مامانم.

اما هر بار به خودم نهیب زدم که میگذره این روزا هم.

امیدوارم ۵ سال دیگه که مدرکمو میگیرم، با پیدا کردن یه شغل خوب، جبران همه ی سختی ها بشه......

تو دعاهای افطارتون منو بی نصیب نذارین....

۱ نظر ۲۵ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۳۵
آی دا

خیلی حرف برای گفتن دارم. اما نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد............

شب تولدم کیکم رو تنهایی فوت کردم و اولین ارزوم این بود که پژمان بیاد پیشم.......فرداش، در حالی که خانواده پژمان و خودش میخواستن منو بابت تولدم سورپرایز کنن و همه دور هم در خونه ی ما جمع شده بودن تا من یهو ببینم و دوق کنم و به صورت مجازی کیک فوت کنم، پژمان گفتش که ایمیل ویزاش اومده، و من نه تنها بابت تولد مجازیم سورپرایز شده بودم، بابت اینکه خدا هدیه ی تولدم رو اینطور بهم داد هم اشک شادی میریختم................

من این مدت فهمیدم که کاملا توانایی تنها زندگی کردنو دارم، حتی اون سر دنیا، بدون هیچ دوست و رفیقی؛ اما من عاشق خانواده داشتن هستم، و فقط وجود پژمانه که میتونه خوشحالیمو تکمیل کنه.

خوشحالم که تا چند ماه دیگه پژمان هم میاد و هرچند اگه بارها قهر و اشتی کنیم و تو سر و کله ی هم بکوبیم، نهایتش موجب ارامش همدیگه ایم.

همین :)

 

 

۲ نظر ۲۲ فروردين ۰۰ ، ۰۵:۵۷
آی دا

سلام بچه ها!

من خلاصه رسیدم به مقصد!

الان دومین روز رسمی هست که تو خونه ی خودم هستم!

یادتونه گفته بودم قراره چند روز اول رو پیش نیکول بمونم؟؟

اما شرایط کاملا عوض شد.......

قضیه اینطور شد که نیکول در معرض کرونا قرار گرفت و ممکنه بود ناقل باشه. بنابراین نه دیگه میتونست بره دانشگاه نه طبعا پذیرای مهمون باشه.

اینطور شد که با استادم تصمیم گرفتیم من مستقیم خونه کرایه کنم و وارد خونه خودم بشم......

خداروشکر بابت این اتفاق.

چون هرچند راضی نیستم کسی مریض باشه (و نیکول هم خداروشکر خوبه الان)، الان خیلی بهتر و راحت ترم تو خونه خودم.

من شدیدا خجالتی هستم و سختم میشد چند روزی مهمان باشم.

دیروز درگیر مرتب کردن خونه و چیدن وسیله هام شدم و بعد خوابیدم.

امروز پاشدم صبحانه خوردم ولی حس میکنم هنوز خسته ام.

بعد از ۱۲ روز ترکیه موندن، ۶ روز پاکستان موندن، و حدود ۲۲ ساعت پرواز ترانزیتی، خلاصه رسیدم خونه م و الان بهترین حس های دنیا رو دارم.

از خدا میخوام هرکسی که داره تلاش میکنه به خواسته هاش برسه.

 

+ بچه ها ممنون که اکانت اینستامو فالو کردین (aieejan). من کسی رو فالو نکردم که معذب نشه. وگرنه قصد و منظور بدی از بک ندادنم نداشتم. مرسی ازتون.

۴ نظر ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۴۷
آی دا

بچه ها به همفکریتون نیاز دارم.

من خیلی وقته تو فکر یه پیج عمومی اینستاگرام هستم. الان که دیگه از همسر و خانواده مم دورم و دارم دورتر هم میشم، گفتم یه پیج اینستاگرام عمومی شاید بتونه از دلتنگی هام کم کنه.

همونطور که میدونین من آدم رو منبر برویی هستم.

دوست دارم در مورد همه چیز حرف بزنم. اما پیج خانوادگی اونقدر که باید خوشحالم نمیکنه. واقعا فکر میکنم واسه 50- 60 ساله های پیج ماجراجویی هام جالب نیست.

جوون های فامیل هم.....کلا حس میکنم از من خوششون نمیاد :)) که البته چندان مهم نیست.

 

نظرتون راجع به یه پیج اینستاگرام عمومی چیه؟ که بتونم تجربه هامو اونجا باهانون در میون بذارم؟

البته واقعا منظورم واقعا ازین پیج های لایف استایل نیست، که به خاطر گرفتن تبلیغ حاضرن هر کاری بکنن و از خصوصی ترین لحظاتشون عکس و فیلم میذارن!

بیشتر در مورد روزمرگی های یه دانشجو که دور از شهر و دیارشه!

 

نظرتون چیه؟

 

 

 

۱۳ نظر ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۲۸
آی دا

سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه.

همونطور که میدونین من الان ترکیه هستم تا قانون 14 روز خارج از ایرانو پاس کنم.

احتمالا اگه خدا بخواد اخر هفته میرم  پاکستان، تا پاسپورتمو بدم تا ویزا رو روش بچسبوننن یا به قولی ایشو کنن.

تا دیروز خواهرم پیشمون بود اما دیروز برگشت ایران و منم به محض برگشت به هتل یه دل سیر گریه کردم چون جای خالی اش حسابی حس می شد.

اینکه میگم گریه کردم از ناشکری نیست واقعا.

من بابت هرچی که هست خدا رو شکر می کنم. اما برخی اوقات دلتنگی بحثش ازین حرفا جداست.

دیشب که داشتم می خوابیدم، با خودم گفتم امروز یه دل سیر میخوابم. اما هنوز 9 صبح نشده بود که خود به خود بیدار شدم. فکر و ذکر جدیدم برنامه ریزی برای تنهایی رفتن به پاکستان هست(از دید سفارت پاکستان چون پژمان دلیل موجه نداره بیاد پاکستان، بهش ویزای توریستی پاکستان تعلق نمیگیره و باید تنها برم) که انشالله خدا کمک میکنه و پیش میرم، چون قبلا هم پاکستان بودم و آشنا هستم.

بهتون نگفته بودم اما وقتی رسیدم به مقصد اصلی، قراره چند روزی پیش نیکول بمونم.

نیکول کیه؟ دانشجوی دکترای استادمه و همین بهار فارغ التحصیل میشه و استادم پروفسور ب بهش سپرده که وقتی میرسم مراقبم باشه و در انجام کارام(مثل واکسن زدن و باز کردن حساب بانکی و کارای اداری دانشگاه و ...) بهم کمک کنه تا وقتی که خونه بگیرم.

واقعا امیدوارم خدا کمک کنه زود بتونم یه خونه با قیمت مناسب و شرایط خوب بگیرم. 

 

این هفته رو باید یه مقدار بهتر درس بخونم چون دوباره از اخر هفته درگیر سفر و خستگی بعدش میشم و تو میتینگ ها نمی تونم شرکت کنم.

دیگه همین بچه ها.

میدونم که مثل همیشه برام انرژی مثبت میفرستین و بهم دلگرمی میدین. 

 

۱ نظر ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۰۵
آی دا

سلام بچه ها.

گفتم روا نیست حالا که حالم خوبه، براتون ننویسم.

شما که بهتر از هر کسی میدونید من چه روزای سختی رو پشت سر گذاشتم.

در هر حال اینطوری شروع شد که هفته گذشته پنجشنبه، بخاطر روز پدر قرار شد من و پژمان برای ناهار بریم بیرون. هوا سرد بود و بخاطر همین زیاد بیرون موندمون طول نکشید و بعد از ناهار برگشتیم خونه خواهرم برای چای.

تازه رسیده بودیم و خواهرم و پژمان مشغول صحبت بودن. که من گفتم برم وضعیت ویز..امو چک کنم. با کمال نا امیدی مثل همه ی روزای پیش، گفتم چک کنم ببینم خبری هست یا نه. وقتی که کدمو زدم و منتظر بودم صفحه لود شه، با یه بغضی تو دلم گفتم "امام علی یادت باشه هیچ کاری برام نکردیا" . هر بار یاد اون لحظه میفتم گریه م میگیره.

و خب صفحه پدیدار شد و نشون میداد کیسم وی.زا شده. هیچ وقت اینقدر شوکه نشده بودم. و خب سیل اشک بود که تا اخر اون شبم ولم نمی کرد.

وی.زای این کشور به این شکله که بعد از مصاحبه، میری تو یه دوره به اسم دوره ک ل ی ر ن س. 

تو این دوره که ممکنه از ۱ روز تا ۶ ماه و یا حتی بیشتر طول بکشه، همه ی سوابق تحصیلی و زندگیت رو بررسی میکنن و اگه کیس از نظرشون سیف بود، بهت اعلام میکنن که وی. زا شدی. (تا جایی که میدونم برای کشورای اروپایی یا کانادا همچین چیزی وجود نداره پس اگه قصد اپلای در این کشورا رو دارین نگران نباشین). مدت زمان طول کشیدن این پروسه بنابر رشته ی تحصیلیت، سوابق کارت، اگه اقا باشی به نوع سربازیت و .... بستگی داره و اصلا موضوعِ قابل پیش بینی ای نیست.

کیس من بعد از ۲ ماه و ۵ روز آپدیت خورد(که روزهای زیادیش مصادف شده بود با تعطیلات کریسمس و س ف ا ر ت تعطیل بود)؛ یعنی همون پنجشنبه گذشته. اما من منتظر ایمیل نهایی بودم که بیام بهتون بگم. تو ایمیل به صورت رسمی بهت اعلام میکنن که بیای پاس. پورتتو بذاری تا وی. زا روش بخوره.

امروز صبح ایمیل رسمی رو دریافت کردم و حس می کنم بار بزرگی از رو دوشم برداشته شد چون میگفتم خدایا نکنه الکی خوشحالی کردم این چند روزو :\

به جز اون روز اول که خوشحال بودم، روزای بعد تو هول و بلای دریافت ایمیل بودم و غم زیادی داشتم که امروز مرتفع شد. میگفتم خدایا عجب غلطی کردم به خانواده گفتم امیدوار شدن :||| حالا نکنه نشه و نباشه و هزار اما و اگر. من هم که کلا مشکوک و حرص و جوشی :/

دیگه این هم خبر تازه.

الانم باید برم تست کرونا بدم چون عازم تر.کیه میشیم به زودی که اون ۱۴ روز خارج از ایرانو پاس کنم.

انشالله که تست کرونا هم به خیر بگذره.

مثل همیشه نیازمند انرژی های مثبت و دعاهای خیرتون هستم. باشه؟

 

 

+ بچه ها کیس پژمان هنوز اپدیت نخورده. میشه دعا کنین تو این مدتی که ترکیه هستیم پژمانم کیسش و.یزا بشه؟ اگه اینطور نشه باید تنها راهی بشم.‌..

۸ نظر ۱۳ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۸
آی دا

در مورد نذر باید نوشت؟

البته من اکثر اوقات نذرامو زودتر از بر آورده شدن خواسته م ادا می کنم.

منتظر ویزاییم و تا الان هر چقدر کارا سخت بود، این پروسه ی انتظار از همه ش سخت تره.

ما اگه خدا بخواد ویزا میشیم منتها مشکل اینجاست که اگه چند روز بیشتر طول بکشه با توجه به اون قانون 14 روز خارج از ایران، به این ترم نمی رسیم.

اینطوری نیست هر زمان ویزات اومد دستت پاشی یا علی بری.

تاریخ ورود از شروع کلاسا نباید گذشته باشه وگرنه تو فرودگاه مقصد گیر میدن که اوغور بخیر کجا میری :|||

در هر حال خدا خودش می دونه چیکار داره می کنه و میدونم که حواسش هست. هیچ چیزی رو نصفه نیمه که نمیده.

تا الانش جور شده. یا به این ترم می رسیم، یا اگه نرسیم هم لابد مصلحت اینطور بوده.

 

 

+امروز دانشگاه لیسانس و فوق لیسانسم فرز شده بود مدارکو سریع ایمیل کرده دانشگاه مقصد. به به. چی میشد ما دانشجو هم بودیم ما رو دق نمی دادین.

+امیدوارم وسوسه ی خرید یه ساعت جدید توی قلب و مغز و ذهنم خورد و خمیر بشه. بچه چرا تو رو هول و ولا گرفته؟ مگه بیش از اینکه که بیشتر از 30 کیلو بار نمیخوای ببری؟ چیکار کنیم این خرت و پرت هاتو؟

 

۴ نظر ۲۱ دی ۹۹ ، ۱۹:۲۵
آی دا

بهرحال ادم برخی اوقات به چیزهایی احتیاج پیدا می کنه که هیچ گاه به ذهنش خطور نمی کرده.

برای اینکه کارت واکسن بین المللی بگیرم، نیاز بود پرونده بهداشت نی نی گی هام رو داشته باشم!

که از روش تاریخ واکسن ها رو وارد کارت زرد بین المللی کنن و اگه واکسن جدیدی احتیاجه برام بزنن.

کلا یک هفته ست درگیر این قضیه بودم و امروز تا حدودی حل شد و فردا میرم واکسن های باقیمونده رو تزریق کنم و کارتو بگیرم.

جالب قضیه اینجا بود که من فکر میکردم باید برم رشت بابت این قضیه. اما تو همین شهرستان خودمون دارن این کارته رو :دی

 

از فردا صبح باید بقچه ببندم برم بیرون. اول مرکز بهداشت، بعد دانشگاه کار دارم، بعد ناهار میرم خونه ی آقای محترم اینا /ایموجی عروس نمونه که با وجود سرشلوغی میره سر میزنه و فلان :دی/ و بعدش باید برم دکتر پوست و بعدشم امیدوارم اتفاق بیفته میگم می خوام کجا برم:

 

ما حلقه و نشون من رو با نرخ طلای 600 تومنی خریدیم قبل عید. در حالی که شک داشتیم طلا قراره گرون تر بشه یا ارزون تر؟؟

بعد خب هممون میدونیم که طلا به گرمی 1.500 هم رسید.

و کلا هر بار من با کادوهایی که جمع میشد میخواستم برم یه تیکه طلا بگیرم، میگفتم آخه کی میره طلا گرمی فلان قدر میخره؟ حماقته.

تا اینکه دیدم همینطوری یه ذره یه ذره همه ی کادوهامو دادم پول لباس و لوازم ارایش و فلان. لباسی که شاید یک بار بپوشم و لوازم ارایشی که نهایت دو سه ماهه تموم بشه.

تا اینکه این بار بعد شب یلدا، با یه سری کادوهایی که گرفتم، و یه سری چیزا که هنوز از کادوهای پای عقد نگه داشته بودم، تصمیم گرفتم یه چیز کوچولو هم شده بخرم واسه خودم نگه دارم.

حالا فردا اگه دوباره حس نکنم که حماقته و فلان، امیدوارم بتونم یه چیز کوچیک بردارم یادگاری بمونه.

 

 

 

 

۲ نظر ۱۵ دی ۹۹ ، ۰۲:۴۲
آی دا

خب.

روزای شلوغ پلوغیه.

ما حدودا 21 روز پاکستان بودیم و شنبه ی گذشته برگشتیم ایران.

حیف که این روزا فرصت نمیشه که براتون بگم پاکستان چقدر خوب بود و چه مردم نازنینی داره.

اسلام آباد یه شهر مدرن و پیشرفته هست با فول امکانات رفاهی.

از انواع برندهای معتبر نایکی و آدیداس و لویی ویتون و ..... در مال های اونجا شعبه دارند.

انواع رستوران هایی که ما در کشور خودمون به دلایل واضح نداریمشون اونجا چندین تا شعبه دارند مثل برگر کینگ و KFC و مک دونالد و .... .

شبکه نت فلیکس و کانال های یوتیوب آزادن و اینترنت سرعت بالایی داره و ما در مدتی که اونجا بودیم به راحتی به فیلم و کلیپ و هر چیزی که اراده می کردیم دسترسی داشتیم.

مردمش تا حد خیلی خوبی انگلیسی بلدن و به راحتی و سریع انگلیسی حرف میزنند حتی بقال و فروشنده و راننده تاکسیشون.

بسیار زیاد مردم منصفی هستند و هیچ وقت حس نکردیم میخوان ازمون پول بیشتری بگیرند یا سرمون کلاه بذارن.

مردم بسیار مهربان و با مسئولیتی که هر بار ازشون کمک یا راهنمایی خواستیم، بهمون کمک کردن و تا خیالشون جمع نمیشد که کارمون انجام شده بی خیال نمی شدن.

همه تا حد خوبی ماسک میزدند و فاصله اجتماعی رو رعایت می کردند با اینکه به اون شکل هراس از کرونا احساس نمی شد. در واقع فقط قوانین رو تا حد زیادی رعایت می کردند و دیگه نگران نبودند. مثلا هییییییچ رستورانی داخل راه نمی داد و حتما باید در فضای باز می نشستیم برای غذا خوردن.

ما در مدت اقامتمون در اسلام آباد اصلا حس نکردیم کسی دید بدی بهمون داره با اینکه از سبک لباس پوشیدنمون کاملا مشخص بود خارجی هستیم.

 

 

وقتی که سفر دوبی بهم خورد چون مقامات اماراتی یکهو تصمیم گرفتن به دانشجویان ایرانی ویزای توریستی ندن؛ من شدیدا ناراحت بودم و وقتی فهمیدم قراره یه سفر طولانی مدت به پاکستان داشته باشیم، واقعا گیج و مبهوت بودم. ولی وقتی که پام رسید به اسلام آباد، واقعا از طرز فکر قبلیم شرمنده و ناراحت شدم.

راستش فکر میکنم یه قومیت ستیزی و مردم ستیزی خاصی در رگ و ریشه ی اکثر ما ایرانی ها هست که خودمون رو برتر می دونیم در حالی که ممکنه از خیلی جهات عقب هم باشیم. البته گناهی هم نداریم چون به خاطر شرایط موجود دسترسی هامون کمه و فقط چهار دیواری اطراف رو می بینیم.

من خیلی خوشحالم که سفر پاکستان پیش اومد. چون در شرایط عادی من هیچ وقت با وجود ارمنستان و ترکیه و دوبی، با توجه به طرز فکر قبلیم پاکستان رو انتخاب نمی کردم.

اما این توفیق اجباری باعث شد جهان بینیم خیلی متفاوت بشه و به قولی آدم پخته تری بشم.

 

+ ما دو سه روز بعد از مصاحبه هم موندیم و بعد برگشتیم ایران. مصاحبه خوب بود. فکر میکنم یه مدت طول میکشه تا با ایمیل خبرمون کنن برگردیم پاکستان تا ویزا رو بزنن رو پاسپورتمون. 

 

+ واقعا توصیه می کنم اگه قصد اپلای دارین، کشورهای اروپایی و استرالیا و کانادایی بهترین گزینه ها برای اپلای هستند به چند دلیل. اول اینکه به جز کانادا بقیه شون داخل ایران سفارت دارند و شما ضرر مالی و روحی و جانی و فکری نمی دین تا برسین به سفارت اون کشور. دلیل بعدی اینکه میزان استرس و روانی شدنتون خیلی کمتره. دلیل بعدی اینکه آقا نکنین این کارو. نهایت ریسکتون کانادا باشه که البته تبدیل به خونه ی خاله هم شده و خیلی راحت تر از کشورای دیگه ویزای کار و ویزای دانشجویی و ...... میده و کلا مصاحبه ی چندانی نداره و فقط شما میرین یه سلام احوالپرسی با سفارتش میکنین میاین بیرون.

من از تصمیمی که گرفتم پشیمون نیستم و ناشکری هم نمی کنم اما واقعا میزان فرسودگیم رو با چشم میبینیم. از خطوط رو صورتم. از خواب های پریشونم. از نگرانی زیادی که بابت هزینه های کمرشکن دادیم.

درسته که این میزان سختی که ما کشیدیم به خاطر شرایط کرونا چندیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین برابر شد؛ اما تو حالت نرمال هم اپلای کردن به یونایتد استیت خیلی سخت تر از جاهای دیگه ست.

 

این پست طولانی شد و در مورد بقیه ی نقطه نظرات گران بهام بعدا می نویسم :دی

۳ نظر ۱۳ دی ۹۹ ، ۱۹:۳۲
آی دا

سلام.

چند وقته ننوشتم؟ دقیق نمی دونم.

می خواستم دلم تنگ بشه بعد بیام.

 

فکر کنم بچه هایی که تو اینستا منو دنبال می کنند می دونند الان کجا هستم.

من الان بیشتر از 14 روزه که در پاکستان، شهر اسلام. آباد هستم.

 

روزای عجیب و غریبی رو گذروندیم. از لغو شدن ویزای توریستی دوبی، چونکه دولت امارات یهو صلاح ندید به دانشجوهای ایرانی ویزا بده؛ تا استرس رفتن به سفارت پاکستان در تهران؛ تا نوبت گرفتن در سفارت مقصد در پاکستان؛ تا گرفتن ویزای یک ماهه پاکستان، تا مسافرت بهش و ..... .

ما از 5 دسامبر / 15 آذر تو یه هتل آپارتمان در شهر اسلام آباد ساکن هستیم و منتظریم که به زودی بریم سفارت.

 

واضحهه که دلم آشوبه. 

رزومه م رو بالاپایین می کنم و خودمو برای سوالات احتمالی آماده می کنم.

از نگرانی تو خونه دور میزنم و از پژمان می پرسم اگه نشه چی؟

پژمان در ظاهر آروم تره اما جفتمون خوب می دونیم تا الان چه سختی هایی کشیدیم و چه روزهایی رو پشت سر گذاشتیم.

 

من شدیدا ایمان دارم که حتی یه سنگریزه بدون اراده و خواست خدا جابجا نمیشه. می دونم تهش باید دید خدا چی می خواد.

می دونم ما اگه رفتنی باشیم و خدا تو تقدیر ما این رو گذاشته باشه، نظر و دیدگاه ِ یه آفیسر عادی نمی تونه چیزی رو عوض کنه؛ با این حال همش از خدا می خوام اگه قراره غمی بهم بده، تحمل حملش رو هم بهم بده.

 

 

ببخشید که بعد از چندین روز باز اومدم و چندان شاد ننوشتم. امیدوارم که پست بعدی حاوی خبرهای خوب یا نسبتا خوب باشه.

می دونم که حتما و قطعا هم من و هم پژمانو دعا می کنین.

 

۴ نظر ۲۹ آذر ۹۹ ، ۲۱:۴۵
آی دا

وقتایی که زبان می خونم حس بهتری نسبت به خودم دارم.

دفعه ی پیش مشکلم رو تلفظا بود و حرف زدنم مخلوطی از بریتیش و امریکن. در واقع اینقدر همه ی اسکیلا بودم که دیگه دقت به تلفظ رو گذاشته ی بودم اخر لیست.

این بار تا حد امکان هر کلمه ای تلفظ امریکن رو چک می کنم و سعی می کنم رو نکاتی مثل فرق v و w  یا t هایی که مثل d  تلفظ می شه و .... و اینا دقت کنم.

 

از پروفسور ب خواستم بهم ریسرچ پلن بده. تو ریسرچ پلن استاد یا دپارتمان توضیح میدن که این دانشجو در طی 5 سال قراره چه کارهایی بکنه و وظایفش چیه. همینطور توضیح می ده که به تکنولوژی حساس مثل انرژی و هسته ای و نفت و .... دسترسی نداره.

 

تو ریسرچ پلن گفته بود که خودشم قبلا مهندس شیمی بوده ^_^ و الان به یه مهندس شیمی که هم برنامه نویسی بدونه هم کار آزمایشگاهی کرده باشه احتیاج داره.

 

 

دیگه اینکه دیروز با پژمان رفتیم یه مقدار وسایل بهداشتی برای سفر خریدم. الکل و دستمال کاغذی و پد و ژل بهداشتی و ..... .

وسایل خوراکی هم هفته ی آخر میگیریم.

حس می کنم چمدونم کوچیکه برای یه سفر حداقل 17 روزه.

چون به فرض مثال یه روز در میون هم آدم بخواد بره دور بزنه و عکس بگیره، حداقل 8 دست لباس بیرون احتیاجه. آیا خیلی بده که من اینقدر به لباس فکر میکنم؟ تا حالا بیشترین مقداری که مسافرت بودم 7 روزه بوده، بابت همین هیچ سنسی ندارم مسافرت 17 روزه چجوریه.

 

هنوز بلیط نخریدیم و هتل رزرو نکردیم.

 

 

 

۴ نظر ۱۱ آبان ۹۹ ، ۱۳:۳۱
آی دا

دیروز با پژمان رفتیم عکاسی، ازین عکسای ۵ در ۵ با زمینه سفید؛ برای س.فار.ت گرفتیم.

عکسای قشنگ و بانمکی شدن. تا حالا عکس پرسنلی اینقدر شیک نداشتم.

با روسری و بلوز یقه دار!

 

 

حس می کنم حالم خوب نیست.

شاید از فشار و استرسه. نمی دونم.

اگه همه چیز عالی پیش بره، فقط ۲.۵ ماه دیگه ایرانیم. نمی دونم اوضاع چطور قراره پیش بره!

 

۱ نظر ۰۷ آبان ۹۹ ، ۰۱:۴۳
آی دا

نمی دونم روزای اخری هست که تو این اتاق میخوابم یا نه.

نمی دونم دلم براش تنگ میشه یا نه.

اما سخت ترین بخش رفتن؛ جمع کردن کل زندگی توی دو تا چمدونه.

من ادم رفتن بودم؟

بارها در روز اینو از خودم می پرسم.

بخش زیادی از اشتیاقم برای انجام روال کارای رفتن بابت کله خر بودنمه: یا یه کاری رو شروع نمی کنم یا تا تهش می رم.

تقریبا بیشتر امور زندگیم اینطور بوده. با خودم کل انداختم و در نبرد با خودم پیروز شدم. نهایتا لاشه ی خودمو دیدم؛ و منِ پیروز شده به گور بابام خندیده.

میخوام بگم تا همین حد ادم انجام دادن همه چیزم. 

به اندازه ی پژمان نمی دونم میخوام چیکار کنم.

اما پژمان اطمینان راسخ داره که من در فضای بهتری که فراغ بال داشته باشم، به شدت و به سرعت پیشرفت می کنم.

من مبهوت نگاش می کنم چون گاهی یادم میره این روزها هدفم برای چه کاریه.

میخوام برم. ۵ سال دور از شوهر و خانواده م درس بخونم. ۲ سال دیگه هم برای پسا دکترا بخونم. شروع به کار کنم. بعد چی؟ من بدون خانواده م می تونم خوشحال باشم؟

۷ سال دیگه چه خبره؟ از خودم راضی ام؟ 

هر روز کلی سوال از خودم میپرسم و در حالیکه هیچ جوابی قانعم نمیکنه؛ روز به انتها می رسه.

 

+ در مورد ویزای دوبی خبرای امیدوار کننده ای شنیدیم.

اما من و پژمان نه تنها ویزای دوبی؛ بله ترم زمستون رو از خدا میخوایم؛ که ترم اولمون شروع شده باشه. حالا اگه شده بریم بورکینافاسو برای گرفتن ویزا. نذرمون اینجوریه. بله ما دقیقا همینو میخوایم. دو تا ویزای درجای صورتی به مقصد دانشگاه‌. الهی آمین.

 

+ احساس سطح پایین بودن بهم دست میده بس که به فکر لباس خریدنم این روزا. خدایا عقل بنذار تو کله م. انگار مثلا قراره مدل لباس بشم.

 

۰ نظر ۰۳ آبان ۹۹ ، ۰۲:۱۵
آی دا

روزای شلوغ پلوغیه.

من خودمو درگیر خریدای بیخود میکنم. مثلا هفته ی پیش پژمانو دنبال یه شومیز بس که تو بوتیکا چرخونده بودم تهش خنده های عصبی می کرد :|

تهشم هیچی نخریدم چون مثلا ۲۵۰ تومن برای یه متر پارچه که به مدل ساده ای دوخته شده غیرمنصفانه ست.

 

پنجشنبه رفتیم روستا بادوم برداشت کردیم

دیروز هم مادر پژمان آش نذری داشت اونجا بودیم

 

دیشب با کوله باری از خستگی و دل درد و سر درد برگشتم

چه بدن ضعیفیه که به محض خستگی دیگه نمی تونه شلوغی رو تحمل کنه؟؟؟ 

 

گاهی هم زبان تمرین میکنم. خیلی کم. اخه یعنی فرصت نمیشه اصلا.

 

 

اگه ویزای دوبی بگیریم و بتونیم بریم دوبی؛ بابت اون ۱۴ روز قرنطینه؛ اولین باری میشه که بیشتر از ۲ روز با هم زندگی می کنیم!

مثلا دارم تو همچین چیز غیرعادی ای (۱۴ روز هزینه ی بیخود) دنبال نقطه عطف میگردم:|||

 

۳ نظر ۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۱:۱۵
آی دا

من هر نذری بلد بودم انجام دادم.

نمی دونم بقیه برای اینکه حاجت روا بشن دیگه چیکار می کنن.

۱ نظر ۱۷ مهر ۹۹ ، ۰۲:۳۶
آی دا

از وقتی جواب پذیرش اومده تا کنون خواب راحت نداشتم

امشبو راحت میخوابی آیدا خانم؟

آره، تا شروع دغدغه ای تازه :|

 

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۱:۲۰
آی دا