مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

خیلی استرس دارم. نمی تونم خوب روی کار ریسرچ تمرکز کنم.

خدایا این امتحانه بیاد و به خیری بگذره.

 

+امروز خبر رسید دو تا از بجه هامون که تابستون دفاع دارن، برای پست داک تو دانشگاه هاروارد پذیرش گرفتن.

اول خواستم بنویسم ایشالا منم بعد دکترام بتونم همچین کاری بکنم. بعد به خودم گفتم دخترم تو اول این امتحان جامع ت رو پاس بشو.

۲ نظر ۲۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۲:۳۷
آی دا

امروز 8 صیخ دانشگاه بودم. 8.5 تا 9 میتیگ داشتیم، بعد تا 1 یکسره کار کردم و بعدش ناهار خوردم و ادریان اومد و کمی حرف زدیم. بعد دیگه 2 و خورده ای پاشدم رفتم خرید برای رژیمم.

دیگه اولیویا از امروز رسما اومد تا به پروژه های من و آدریان کمک کنه.

پنج شنبه استادم قراره ما رو ببره یه رستوران هندی. من که به فلفل حساسم. اما الان منوش رو سرج کردم، دیدم نوشته میتونی بگی برات mild بیارن.

رستورانه نزدیک دانشگاست.

خوشحالم با استادم میرم رستوران؟ هووووم. ببین خب چیز بدی که نیستو تنوعی هست. طبق تجربه ی دفعه ی پیش زیاد دیگه فرصتی نمیمونه من حرف بزنم. این بار زیاد تلاش مذبوحانه نمی کنم. غذامو میخورم و به صحبت های بقیه گوش میدم.

 

بعد از خرید تا رسیدم خونه ساعت 4 یود. به حدی خسته و کلافه بودم که بیهوش شدم از 5 تا 7.

دیگه بعدش خریدا رو مرتب کردم، 500 لیوان چایی خوردم. شام پختم و ناهار فردا رو گذاشتم.

الان باید بشینم رو امتحانم کار کنم اما واقعا حسش نیست.

فردا دوباره باید برم دانشگاه تست بگیرم.

دو هفته ی دیگه برای امتحانم فرصت دارم.

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۱۳
آی دا

نمی دونم این درد کشاله ی ران که به کمر میزنه بابت چیه. از ورزش و فعالیت نیست هر چی هست. نمیدونم شاید جاییم عفونت کرده. سرج کردم هزار تا نتیجه بهم داد.

الان از فرط درد و بی تابی اومدم نشستم اینا رو دارم می نویسم.

دیروز با دوستم رفتیم پیاده روی. چند بار گفت تو از خوش شانسیته نمره کامل شدی:| گفتم باشه :| راستش اینجا بابت هر حرفی بخوای با هر کی بجنگی، دیگه کسی برات نمیمونه.

و خب این دوستم چون مدل اخلاقش اینطوریه به دل نمیگیرم. خیلی ها تو دلشون میگن، این حداقل رو در رو میگه.

اون دوستم که بوستونه پی ام داد که برنامه داره بیاد اینحا. گفتم باشه اما من بعد از 17 جون ازاد هستم. اخه تا هفته ی اول جون که درگیر امتحانمم. بعد میخوام یه ذره رو ریسرچم کار کنم. 17 جون هم جواب امتحان میاد.

اوه ببین قرص اثر کرد. یه ادویل خورده بودم نیم ساعت پیش. اینجا به استامینوفن میگن ادویل.

صبح از 8 بیدارم، درد نذاشت بیشتر استراحت کنم. الان دیگه داره 11 میشه، برم یه مقدار رو امتحانم کار کنم.

نمی دونم چند نفر اینجا رو مداوم می خونن. اما در هر حال انرژی مثبت بفرستین.

 

 

۸ نظر ۲۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۹:۱۴
آی دا

از دوشنبه که امتحانم شروع شده درست جسابی ورزش نکردم.

فقط همون روز اول یه دور دوچرخه سواری کردم و همون.

دیروز که چهارشتبه بود رو رفتم دانشگاه، اما بازم رو امتحانم کار کردم.

امروز خونه موندم. از 7 صبخ بیدار شدم دیدم کمردرد شدیدی دارم. تا 8 باز موندم تو جام، دیدم بهتر نشد، دیگه پاشدم.

از یه طرف دلم تنگ میشه که مامانم اگه بود هی ازم مراقبت می کرد و چایی میاورد و غذا می پخت وقتایی که امتحان سنگین داشتم. اما بعد وضع آشفته ی ایرانو میبینم، میگم بیخود، دلت تنگ نشه. چون اگه اونجا بودی هم عصه میخوردی.

صیح قیمت های گوشت و مرغ و ماهی و پنیر و... ایتا رو دیدم قلبم فشرده شد...بگذریم...

من برم رو امتحانم کار کنم.

بعدا امتحانم تموم شد در موردش توضیخ میدم.

۳ نظر ۲۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۰۱
آی دا

روتین پوستیمو سریع انجام دادم اومدم بخوابم. گفتم قبلش از امروز بنویسم.

اول اینکه فهمیدم بچه ها نمراتشون اصن خوب نشده. پژمان میگه چون خودت نمره کامل میگیری فک میکنی برای همه اسونه؟

نه که از کم گرفتن نمره ی اونا خوشحال بشم، اما از اینکه عملکرد خودم خوب شده خوشحالم.

.

امروز اولین روز شروع امتحان کوالیفای بود. تقریبا تمام امروزو روش کار کردم. سه هفته ی دیگه براش وقت دارم. ایشالا میترکونم اینو.

تابستون سال بعد هم فک کنم امتحان کاندیدیسی دارم احتمالا (کاندید دکترا).

یه توک پا اومده بودیم یه دکترا بگیریم، شرحه شرحه مون کردن بس که امتحان گرفتن.

.

فردا میرم که به ازمایشگاه هم سر بزنم. نمی دونم شایدم نرم.

دوچرخه سواری میرم و رژیم رو دارم.

۱ نظر ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۵۴
آی دا

کامنتی در پست قبل دریافت کردم که گقتم بهتره اینجا در موردش توضیح بدم.

ببینین من یه آدم عادی ام. خیلی عادی. اینا فقط نقظه نظرات منه که ممکنه هیچ ارزش یا اهمیتی هم نداشته باشه. یه آدم صرفا چون داره تحصبلات در مقطغ بالا میکنه یا سنش بالاست یا خارجه، لزوما نشون دهنده ی درست بودن حرفاش نیست.

در هر حال.

می خواستم بگم هیج وقت فکر نکنین با خارج شدن از کشور همه چی گل . بلبل میشه و دیگه هیج دغدغه و ناراحتی ندارین. این اشتباه محضه. فقط نوع دغدغه تغییر میکنه.

بله درسته که از خیلی لحاظ به ارامش میرسه آدم. اما اصلا به این معنا نیست که خوشی و خوشبختی ریخته اینجا.

من ایران که بودم از لحاظ مالی خیلی تحت فشار بودم. دوست داشتم به خودم رسیدگی کنم چون سلبقه ش رو داشتم اما پولش رو نه. دوستم چند روز پیش محض خنده دوباره یاداوری کرد که محصولات پوستی ارزون می خریدم. البته منظوری نداشت، اما من خیلی سریع همه ی بی پولی هام از جلوی چشمام گذشت.

الان نه که پولدار و مرفه شده باشم. اما حداقل میدونم از پس خودم برمیام، هرچند اگه نتونم سیو کنم. و دیگه محبور نیستم محصولات 10 هزار تومنی بخرم بمالم به سر و کله م.

اما در عوض میدونم که برای موقعیت فعلیم باید بجنگم. اینجا محیط رقابتی شدیده، فوانین سخت گیرانه ست و اینطوری نیست تشسته باشی و فوتت کنن و بوست بدن و نازت کنن. به خاطر همینه اگه من میگم دیروز رو بابت یه نمره گریه کردم، واسه این بوده که ما شرط معدل بالایی داریم که همچنان بهمون حقوق بدن و اگه از اون معدل پایین تر بیایم دیگه همه چی کنسله.

اگه استادم منو میبره رستوران، بابت مقالاتیه که هشت ساعت و حتی بیشتر در روز براش کار کردم. اگه دانشحوی ضعیفی براش بودم، یا براش باشم به راحتی اخراجم میکنه.

اگه ناراحتم و در مورد پول برق می نویسم، بابت اینه که تو ایران من هیچ وقت مسئولیت هیچی رو دوشم نبوده. خوردم خوابیدم و یه درسی خوندم. اینجا نه تنها باید مراقب وضع سلامتیم باشم، نه تنها باید خودمو تو یه فضای رقابتی شدید بالا نگه دارم، بلکه باید فرم های مالیاتی پر کنم که خودش پروسه ی وقت گیر و پر استرسی هست مخصوصا برای کسی که تازه اومده، باید حواسم به پول برق باشه که زیاد نشه چون در غیر این صورت از کجا بیارم تا پرداختش کنم، باید نگران تمدید خونه و افزایش کرایه خونه باشم و خیلی از مسابل ریز و درشت دیگه که فقط کسی که تنهایی مسئولیت خونه رو به عهده داشته درک میکنه.

می خوام بگم من اینجا اگه از دغدغه هام مینویسم، دارم نمیگم بدبختم یا شاد نیستم. دارم نمیگم برای هدف نباید جنگید چون تهش بازم ناراحتیه، دارم نمیگم وضع زندگیم بده یا عجب غلطی کردم اومدم.

نه. من وضعیت فعلیمو با تمام چالش هاش دوست دارم.

جالب اینحاست که توی اینستاگرام مدام ریپلای میگیرم خوشبحالت خوشبحالت خوشبحالت. جون لابد یه دختر ترگل ور گل و اتو کشیده ی خوشحالم.

اینجا توی وبلاگ هم مدام دارم کامنت میگیرم چرا اینقدر مینالی و ناراحتی مگه به خواسته هات نرسیدی مگه همینو نمیخواستی.

خیلی این جمله کلیشه ای هست اما:

هیج کس نه به اندازه ی اینستاگرامش خوشبخت و بی غمه؛ و نه هیچکس به اندازه ی مطالب غمگینی که میذاره بدبخته.

 

و مهم تر از اینکه چرا باید به زنئگی من نگاه کنین و برای اینده تون احساساتی بشین و تصمیم بگیرین. این پر واضحهه که همیشه حنگیدن برای هدف ارزشمنده. اینکه کسی بیاد به من بگه تو همیشه مینالی پس من تصمیم گرفتم برای زندگی خودم تلاش نکنم، من این رو از تنبلیش می دونم و اینکه دنبال بهانه ست که کاراشو خوب انجام نده.

 

 

درسته که من روحیه ی 100 درصد شادی ندارم. اما اخلاق ذاتیمه که به مسایل زیاد فکر میکنم، نشون دهنده ی این نیست که احساس بدبختی میکنم. اینجا هم نتیجه ی زد و خورد افکارم رو می نویسم. اگه می خواین روحیه بگیرین از من، شاید دیدن پیج اینستام بیشتر خوشحالتون کنه نه دغدغه های فکری نوشته شده در وبلاگم. بهتون قول میدم اونجا حز یه دختر خندون و خوشحال جیزی نمی بینین.

۳ نظر ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۱۴
آی دا

امروز نمره ها کامل اومد.

3 تا درس داشتم.

اون دوتایی که 3 واحدی بودن رو A شدم

اون یه دونه ای که یه واحدی بود (سمینار) اونو B شدم

 

از صیح به بهانه های مختلف میشینم گریه میکنم براش!! من برنامه داشتم این ترم معدلم 4 بشه (معدلا اینحا از 4 نمره هست) و الان بابت یه درس مزخرف 1 واحده شده 3.8.

صیح حتی پنیک زده بودم که نکنه اون یکی درسم نمره ش A نشه و معدلم کلا افت کنه، وقتی نمره ی اون درس اومد یه ذره نفسم بالا اومد.

بیشتر غصه م از این بود که برداشتم به استاده ایمیل زدم، که میشه نمره م رو دوباره چک کنی فکر میکنم اشتباه شده. که بد حواب داد و تازه برگشت گفت برمیدارم تمرینا رو برای استادت میفرستم ببینم اون بهت چند میده :|||| آخه مگه من بچه مهدکودکم مرد! با 31 سال سن و یه لیسانس و یه فوق لیسانس، تو سال دوم دکترام بهم همچین حرفی میزنی؟

آره علت ناراحتیم بیشتر همینه. این استاده که متاسفاته graduate director هم هست رو اصلا دوسش ندارم.

واحدهای باقیمونده رو سعی میکنم با این ور ندارم.

 

یادمه تو ایران که بودم، به جز سال اول لیسانس، دیگه اصصصصصلا برام مهم نبود جند میشم :))) همین که میدیدم 10 شدم و پاسم خوشحااااال می شدم یه وضعی :)) یکی دو تا درسم بالای 16 می گرفتم، که خطر مشروطی نباشه، بعد به زندگی جذابم ادامه می دادم :))

حتی یادمه یه درس 4 واحدی داشتیم، اونو افتادم :)))) بعد یه ذره غصه خوردم، بعد نشستم ادامه ی رمان م رو خوندم  :دی

حالا الان برای یه B از یه درس 1 واحده، چه گریه ها که نمیکنم :| برای اینکه شور قضیه رو بیشتر کنم، برداشتم عکسای ترکیه و پاکستان رو نگاه کردم و هی باورم نشد منم یه روزی برای مدت کوتاهی شوهر داشتم و بیشتر زاااار زدم :|

 

 

الان که اینا رو نوشتم کمی سبک تر شدم. البته یه قرص سردرد هم خوردم و کم کم احتمالا بگیرتم.

 

۲ نظر ۱۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۱۱
آی دا

امروز بعد از اینکه هزااار بار سامانه ثبت نمرات رو چک کردم، خلاصه یه نمره م آپدیت شد که A شدم. ایشالا اون دو تای بعدی هم A میشم.

فردا دیگه موعد نهایی برای ثبت نمره هاست و حتما همه ی نمرات میاد. ترم پیش وقتی تموم شد حسابی له و لورده بودم. الانم هستم اما یه مدل دیگه ش. همه ش دلم گرفته و بغض دارم و اشکم دم مشکمه.

یه عالمه هی پول برق میاد و من براش غصه میخورم. ازین ناراحتم که من که روزا اصلا نیستم. تی وی هم که ندارم. کولرم که نمیزنم پس این پول برق چیه. 

دوست دارم حداقل برای یک روزم که شده به امتحان کوالیفای، به پول برق، به کارای ازمایشگاه، به مقاله، به اینکه تابستون رفت و امدم به دانشگاه سخت تره، به اینکه چرا لاغر نمیشم، به اینکه چرا نوبت دکتر نگرفتم، به هیچ چیز فکر نکنم هیچ جیز.

۱ نظر ۱۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۲۹
آی دا

سه روزه تلاش می کنم رژیم کتوژنیک بگیرم. البته تازه فهمیدم خیلی بیشتر از اینا باید رعایت کنم و ظاهرا فقط حذف نون و برنج و حبوبات و میوه جات کافی نیست.

این چند روز درد پریودی همراه با سختی رژیم اذیتم کرده خیلی.

میگن کسایی که کم کاری تیرویید دارن، که منم دارم، سخت تر وزن کم میکنن. حالا ببینیم چطور میشه.

 

امروز ولی رفتم رو تردمیل و حس کردم بهتر شدم.

آدریان‌ کرونا گرفته بچه. ایشالا زنده میمونه برمیگرده آزمایشگاه بازم با هم جنگ کنیم :)) چون خودمم اوضاع روحی جسمیم خوب نبود، نشد براش سوپ بپزم. همیشه ارزو میکنه مریض بشه تا براش غذا ببرم :||||

 

از هفت صبح تقریبا بیدارم. کاش خوابم ببره.

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۱۳
آی دا

امروز چیکار کردم؟

صبح یه سری کارای ازمایشگاهو انجام دادم. بعد تشستم رو کامسول وقت گذاشتم که یه سری معادلات دو بعدیش یعنی چی. که راضی بودم از خودم.

بعد اسم خودمو تو گوگل سرچ کردم :)))

بعد دوباره رفتم تو گوگل اسکولار خودم :دی

بعد استرس گرفتم که من این مقاله ی اخیرم اینقدر خوب بوده، استادم دیگه کار پایین تر قبول نمیکنه ازم :( و نکنه خیلی طول بکشه بخوام کار بعدی رو چاپ کنم :(

عصری نشستم پروژه درسمو یه دور نگاه کردم و هر چی بودو دیگه سابمیت کردم.

بعد گفتم برم ببینم صندل خوشگل اوردن یا نه برای تابستون بخرم. حالا هوا چند درجه ست؟ 6 درجه! بیشتر میخواستم حال و هوام عوض بشه.

فکر میکنین چی شد؟

دقیقا امروز سیستم آف کمپس دانشگاه (اتوبوسایی که میرن خارج داتشگاه) به اختلال خورده بود!! و من یک ساعت موندم منتظر اتوبوس بعدی!

بعد دیگه دیدم خیلی دیر شده و سرده، یه بسته خیار و یه بسته نون گرفتم اومدم خونه!

شام نون پنیر خوردم و بعد رفتم ورزش. 400 کالری سوزوندم، اما هی خودمو سرزنش میکنم که چرا پس لاغر نمیشم :(( یعنی اونقدری که من خودمو اذیت میکنم، کسی نمیکنه!

لیزر صورتم تقریبا تموم شده. فقط یکی دو نقطه مونده که ظاهرا خوب ندیدم از دستم در رفته. اما همچنان ادامه ش میدم رو همون نقاط فقظ. باید اتدازه ی من پشمالو باشین تا بفهمین چقدر خوشحالم ازین بابت.

دیک همین. فردا اخرین روز هفته ست.

برای پایان هفته برنامه ای ندارم.

۱ نظر ۰۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۲۸
آی دا

حس میکنم ورم و پف کردم که خب میدونم برای چیه. امروز اینقدر حالم عجیب بود که ورزش نرفتم.

فردا صبح احتمالا صبحانه میخورم بعد میرم دانشگاه. دیگه روزه داری بیش از این اذیتم داره میکنه.

امروز ادریان اومد و ازم پرسید که ایا حالم خوبه؟ و چرا ناراحتم. براش توضیح دادم که چرا از دستش ناراحتم. بهم حق داد و خیلی معذرت خواهی کرد. گفت بهتره منبعد ایراداتش رو بهش بگم تا بتونه خودشو بهبود ببخشه. منم گفتم برام سخت بود بیام مستقیم ایراداتت رو توضیح بدم. خلاصه اینم از این بچه ی ما.

امروز اونقدرا روز مفیدی نبود. ایشالا فردا بهتر میشه.

از فردا بهتر کالری شماری میکنم و مراقبم چیزای شیرین زیاد نخورم.

 

*اینقدر پف کردم که حلقه هام که هیچی، حتی انگشترامم دیگه تو دستم نمیره!

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۱:۴۹
آی دا

امروز خونه موندم و اون پروژه اخر رو سر و سامون دادم. فردا که میرم ازمایشگاه هیچی، پس فردا یه دور دوباره چک میکنم و سابمیت میکنم که پرونده این ترم بسته بشه.

 

عین این غارت شده ها، هم ضد آفتابم تموم شده، هم سرم دور چشمم، هم دیودورانت زیربغلم!

هر چی بالا پایین کردم نخرم، دیدم نمیشه، پوستم از این بدتر میشه.

البته ناشکری نمی کنم. پوستم بد نیست. ندرتا جوش میزنه. منتها چند تا لک از سال های پیش مونده که نگرانم بیشتر بشن.

خلاصه که موارد بالا رو گرفتم، با یه میسلار واتر (اونی که از ایران اورده بودم حالت کرمی داشت و منقضی شده بود، دور انداختم)، و یه کرم پودر.

کلا بعد از هر بار خرید احساس گتاه و عداب وجدان میگیرم. اما دیگه چیکار کنم، نمیشه تو این گرمای تابستون بدون ضدآفتاب رفت بیرون که. یا اومد خونه ارایش رو پاک نکرد که. یا با بوی گند رفت بیرون که!

خوشبختانه مارک هاش، چون همینجایی هستن اونقدرا گرون نمیفتن. اینجا اگه بخوای محصولات اروپایی بخری برات گرون تر میفته تا حدودی. اما محصولات وطنی!! قیمتش مناسبه.

 

یکی از دوستان اینجام که دختر خیلی خوبی هم هست، اینقدر مراقبت میکنه توی خرید که من بهش حسودیم میشه. متلا میگفت که از وقتی اومده نه ضد آفتاب گرفته و نه زده. و جالا من از تصور ایتکه بدون ضد افتاب برم بیرون پنیک میزنم. نخواستم بهش تاکید کنم که این یه موردو صرفه جویی نکن و یه ارزونشم شده بخر، ترسیدم ناراحت بشه.

 

یعنی میشه تا روز کنفرانس من به وزن دلخواهم رسیده باشم؟

 

 

۲ نظر ۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۵
آی دا

میتینگ ها تموم شد. حوشبختانه زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم.

میتینگ های بدی نبود.

اما هرچقدر تلاش میکنم همه چیز عالی باشه، بازم نمیشه.

و هر بارم استادم یه دستی میزنه، من در مورد یه چیز یه عالمه مطلب اماده میکنم، استادم در مورد یه چیز دیگه میپرسه بعد من تا چتد لحظه اصلا منگم.

نمی دونم. شاید واقعا خیلی باید اماده تر باشم. حس میکنم تمرکزم خیلی پایین اومده خیلی.

۲ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۹:۱۷
آی دا

بارون شدیدی میباره. یک شب هست. خوابم نمیبره.

پس چرا چهار کیلویی که کم کردم هیچ خودشو نشون نمیده؟ تو عکسای دیشب شکل یه کوه خوشحال اون ته نشسته بودم! تف تو این ژن چاقی...

از صبح با استرس شروع شد. ایمیل استادمو گرفتم که فلانی یه سوال پرسیده بیا جواب بده. (در مورد پیپر جدیدمون یه استاد تو یه دانشگاه المان سوال پرسیده بود). بعد دم ظهری گفت زیاد براش وقت نذار یک خطی جواب بده😐 که من یه نفسی کشیدم.

بعد به آدریان کم محلی کردم. چون اخه شنبه روز تعطیل ۱۰ تا تکست زده که نمونه رو زیر میکروسکوپ نمیتونم ببینم. گفتم اخه اینقدر ضروریه که یه روز تعطیل من ورداشتی تکست زدی. هیچی خلاصه صبح رفتم چک کنم ببینم چیکار کرده در حالی که مطمین بودم قضیه ساده ست و این بس که عادت کرده من جواب سوالاشو بدم تنبل شده. و بله یه دکمه رو چک نکرده بود...دلم میخواست پاره پوره ش کنم. (ممکنه فکر کنین زیادی دارم بهش گیر میدم اما بدونین هر کی جای من تا حالا ترکونده بودتش بس که خاک بر سر شده)

بعد یه سری دیتا انالیز کردم ولی اعصابم خراب شد. رفتم چند تا تست گرفتم.

عصری دیگه دیدم آدریان یه کلمه دیگه حرف بزنه میپرم بهش بس که این چند روز چندش بازی در اورده. هندزفری گذاشتم نشنوم صداشو.

دیگه کمی بعد اومدم خونه. 

شب بعد افطار یک ساعتی برای میتینگ فردا کار کردم. ایشالا که استادم منو نمیشوره نمیذاره کنار فردا. هر چند فعلا دانشجوی نمونه شم و منو میزنه تو کله ی بقیه.

 

استادم گفته دو تا چکیده سابمیت کنیم برای کنفرانسی که میخواد من و ادریان رو ببره. (چه سرنوشتی بود با ادریان باید برم کنفرانس؟!). بعد تازه دوست هم نداریم بریم این کنفرانسو چون ما دلمون میخواست بریم کالیفرنیا کنفرانس! کلی هم براش نقشه چیده بودیم!! اما استادم قصد داره ما رو ببره کنفرانسی که هر سال خودش میره و تو ایالت کنتاکی هست :|| چرا واقعا بین کالیفرنیا و کنتاکی همچین انتخابی داره؟ :/ دیگه ما هم نالان و غر زنان میریم باهاش. البته کنفرانس اکتبره و سه چهار ماهی مونده. من همزمان که تو دلم غر میزنم من کنتاکی نمیام، تو امازون دنبال چمدون صورتی هم میگردم!!!

 

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۴۶
آی دا

امروز دوستم یهویی برای مهمونی فردا دعوتم کرد. اول میخواستم قیافه بگیرم نرم تحت این عنوان که چرا زودتر دعوت نکردی و نگفتی. بعد دیدم حال این کارا رو ندارم. گفتم باشه میام. خوبیش اینه مهمونا دیگه ایرانی نیستن و من عادت میکنم بیشتر با خارجی ها بجوشم. بچه های لب های دیگه هستن که سال های اخر دکتران و دفاعشون نزدیکه.

اما مجموعا توی مهمونی رفتن خوش اقبال نیستم. یعنی اونقدری که من برای بقیه مایه میذارم و از قبل اطلاع میدم و هی دعوت می کنم، اونا اینقدر سختی نمیدن :| احتمالا فکر میکنن ولش این که ناراحت نمیشه🙃

اون مهمونی که گفتم قراره برم و خانواده ها مذهبی ان؟ کنسل شد‌:|
کلا بیشتر همه علاقه دارن بیان خونه م تا من برم خونه شون :)) اینم شانس ماعه.

همش حس میکنم نکنه شخصیتم مشکل داره اینطوری میشه:)))

.

کلا خوبی های من به ادما کمتر دیده میشه. نمی دونم چرا. شاید چون بدون اینکه درخواست کنن، زیادی در اختیار قرار میدم.

همین مورد اخیری که شدیدا ناراحتم کرده بود و قلبم رو شکسته بود ادمی بود که وقتی کسب و کار اینترنتیش رو راه انداخت، من اولین کسی بودم که ازش خرید کردم تا خوشحال بشه و انرژی بگیره ادامه بده. وقتی حس کردم اونقدری نداره شوینده صورت بخره و صورتش پر از جوشه؛ با اینکه خودمم روزای اخر ایران بودنم بود و کم پول بودم، اون شوینده صورت گرونو براش خریدم. وقتی میخواست طرح طراحی کنه برای برندش، این من بودم که یه روز کامل وقت گذاشتم و براش طراحی کردم. وقتی که معده ش درد میکرد و همه بهش قول میدادن که برات زنجبیل تازه میخریم و باز هیچکی نمیخرید، این من بودم که براش زنجبیل تازه خریدم و بردم. وقتی که اصلا کادوی اون مناسبت تو خونه شون باب نبود، این من بودم که برای بار اول براشون هدیه گرفتم و....

و بعد همین ادم به راحتی بدون اینکه حتی مراعات فامیل بودنو کنه، بدترین رفتار و حرفا رو نسبت به من انجام داد.

.

اینا رو ننوشتم که بگم خوب یا خفن یا فرشته ام. اما دارم فکر میکنم که باید رو رفتار خودم کار کنم. اینکه اینقدر برای ادمای اطرافت مایه بذاری اما حتی تا حد یه احترام خشک و خالی دریافت نکنی، حس حماقت بهت دست میده.

.

قطع ارتباط بهترین راهیه که بهش دست پیدا کردم. از هر چیز، هر کس، و هر موقعیتی که ازارم میده.

۶ نظر ۰۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۱:۱۴
آی دا

+حس میکنم تو یه فضای رقابتی قرار گرفتم که سال های زیادی بود تجربه ش نکرده بودم. شاید روزهای دبیرستان و یا روزهایی که برای کنکور لیسانس درس میخوندم، همچین وایب هایی از اطراف میگرفتم.

تفاوتش اینه که اون زمانا خودمم سرم درد میکرد برای رقابت و جلو زدن. الان تنها حسی که ندارم اینه که بخوام از بقیه سرتر باشم. همین که خودم از خودم احساس رضایت داشته باشم کافیه.

و جالب میدونی چیه؟ طرف اصلا همکلاسی و یا همدانشگاهی نیست، اما اونقدری واکنش های عجیب میده که گیج میشی.

شاید فکر کنی که زیادی حساس شدم.

اما از تنهاییه. شبا فرصت زیادی دارم که رفتار همه ی آدما رو مانیتور کنم و ازشون نتیجه گیری کنم.

 

+حدود 4 کیلو وزن کم کردم. حدود 6 کیلوی دیکه حداقل و 10 کیلوی دیگه حداکثر باید کم کنم تا خیلی خوب بشم.

کاشکی یه روزی مثل استادم بشم. همه طوره.

 

+ توی لب آخرین نفری که میره مرخصی و آف منم همیشه. که البته راضی ام. الان استادم مسافرته. اون یکی پی اچ دی یک هفته رفت نیویورک سیتی با داداشش مسافرت. اون دو تا لیسانس ها هم بزودی میرن خونه هاشون 10 روزی استراحت کنن. من دارم فکر میکنم بعد از امتحان کوالیفای یک هفته مرخصی بگیرم. اما خب جایی ندارم برم! منظورم اینه خب تنهایی باحال نیست. بچه هایی که اینجا هستن اخیرا رفتن مسافرت توی تعطیلات بهاره. نمیدونم پایه ان برن مسافرت دوباره یا نه. خیلی دلم میخواد برم آشار نیاگارا. البته مسافرت محسوب نمیشه چون نزدیکه و با اتوبوسم میشه رفت! حالا به دوستم بگم ببینم نظرش چیه. نشد شایدم تنهایی رفتم! والا! حالا که مهر تنهایی خورده رو پیشونیم، دارم فکر میکنم چلاق نیستم که!

۱ نظر ۰۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۳۹
آی دا

صبح ها ۹ پامیشم، ۱۰ کارمو شروع میکنم. تا عصر کاره. بعد غروبا کارای افطار و خونه. شب ورزش. و بعد فکر میکنین چی؟ ۲ شبه و هنوزم خوابم نمیبره. در واقع هر روز ۳ شب تا ۹ صبح میخوابم. 

اینقدر استرس دارم مقاله نمیخونم. یعنی میگم فایده نداره که (چون به هدف امتحان میخوندم).

اصلا باورم نمیشه این منم قراره امتحان بدم :((

۱ نظر ۰۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۲۹
آی دا