مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

+ قبل از همه یه سری توضیحات در مورد افراد زندگیم:

استادم خانمه، حدودا چهل و خورده ای ساله، شاید نزدیک ۵۰

نوزت دختره و هم ازمایشگاهیمه، هندی ه

ادریان پسره و هم ازمایشگاهیمه، و مکزیکی ه

اولیویا دختره و دانشجوی لیسانس ه و امریکاییه

 

 

چون یکی از شما فکر کرده بود ادریان دختره، گفتم بگم اینا رو، که وقتی در موردشون حرف میزنم بتونین خوب تصور کنین :)))

 

+ امروز صبح دیدم واقعا انگیزه و انرژی ندارم باز روی پروپوزال کار کنم. برای اینکه کار مفید کرده باشم، یه سری کارای ازمایشگاه رو انجام دادم که اتفاقا وقت گیر بودن و باید انجام میشدن. همیشه اینجور موقع ها که باتری خالی می کنم، کارای متفرقه ی دیگه ای که البته مهم هم هستن رو انجام میدم تا حس بهتری بگیرم.

+ در واقع اومده بودم بگم خیلی خسته ام از قضیه پروپوزال. اما حالا گیریم هزار کلمه هم براش بنویسم. چیزی رو مگه عوض میکنه؟ نهایت باید انجام میشد، هر چی زودتر بهتر. تا دو تا ماه دیگه همچنان درگیرش خواهم موند. بعد ایشالا سفر کنفرانس خوش بگذره کرختی این روزا رو بشوره ببره.

 

 

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۲ ، ۲۰:۲۰
آی دا

دیشب یهویی دوستامون گفتن بریم پیششون شب نشین و من با اینکه کل روز دانشگاه بودم رفتیم با پژمان و خوش گذشت. تا اومدیم خونه ساعت دو بود و من کمی خوابیدم و دوباره صبح اومدم دانشگاه. کمی سردرد دارم که به خاطر کم خوابیه احتمالا.

فردا اون دوستامون که خانمه امریکاییه و شوهرش ایرانی میان پیشمون. من براشون قیمه و فسنجون دارم درست میکنم و زیتون پرورده. اقاهه هشت ساله ایران نبومده و هوم سیک هست مخصوصا برای غذاها. البته خانمش پیغام زد بهم که به گلوتن حساسیت داره و برنج و نون و پاستا نمی تونه بخوره. حالا نمی دونم برای اونم مرغی چیزی درست کنم یا همون خورشت ها رو خالی میخوره.

عصری قراره با نوزت دوست هندیم بریم ارایشگاه ابرو ورداریم :)))

کی فکرش رو میکرد من روزی با دوست هندیم بریم پیش یه خانم نپالی که ابرومون رو برداره :|

پژمان دیشب میگفت ابروهات پر نشدن؟ امروز دیگه خدا نوزت رو رسوند.

شاید یکشنبه با آدریان و دوست دختر جدیدش رفتیم گردش، میخواد دوست دخترش گریس رو با ما اشنا کنه. البته من خیلی خسته ام دلم میخواد یه روز استراحت کامل کنم.

 

دیگه گفتم همه ش ناله نکنم، کمی هم حرف مهمونی و گردش رو بنویسم اینجا.

۴ نظر ۲۳ تیر ۰۲ ، ۲۱:۵۱
آی دا

هی هر بار میگم بذار این هفته هم بگذره بعد بیام بنویسم. هی فرصت نمیشه. الان تو تایم ناهار اومدم یه گزارشی بدم.

اول اینکه یه پروژه ی بزرگو شروع کردم مربوط به زندگی شخصی، که بار مالی زیادی داشت و وقت گیر هم بود. حدود دو ماه براش وقت گذاشتم و منبعد باید منتظر نتیجه باشم.

دیگه اینکه برای مالیات دوباره به گرفتاری خورده بودم، تا خداروشکر حلش کردم (قضیه این بود که کدملی اینجام رو اشتباه زده بودن، بابت همین پرداخت هام با مدارک مالیاتیم نمیخوند منو بدهکار محسوب میکردن).

 

دیگه اینکه هفته ی گذشته یه پیپر سابمیت کردیم تو یه ژورنال خفن جدید (احتمال میدم ریجکت کنن). چون تو اون خفن قبلیه سه تا پیپر داشتم و استادم گفت بهتره ژورنالو عوض کنی. حالا یه جا فرستادیم ببینیم اکسپت میشه یا نه.

 

دیگه اینکه دارم رو پروپوزال هم کار میکنم و خیلی دیگه کلافه شدم :( خدایا میشه کمکم کنی. 

یه ذره هم هفته ی پیش کسالت داشتم رفتم دکتر که خوبم.

حس میکنم صورتم خراب و شکسته شده (و کلا اضافه وزنم دوباره پیدا کردم)

خودم تو ذهنم قیافه م همون ایدای پنج شش سال پیشه. بعد یهو خودمو تو اینه میبینم تعجب میکنم.

بابت هر چی که هست خدا رو شکر. چیکار میشه کرد. انشالله سلامتی باشه.

۲ نظر ۲۰ تیر ۰۲ ، ۲۰:۲۶
آی دا