مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

دوشنبه ست. صبح چشم راستم رو از فرط سردرد نمی تونستم باز کنم. اما خودمو مجبور کردم پاشم. ناحیه بالای چشممو هی مالش دادم بلکه کمی بهتر بشه. الان بهترم اما انگار میدونم یه سردرد خیلی بزرگ پشت چشمام هست. فکر میکنم چون دو روز پشت هم غذای چرب و برنجی خوردم برای همونه.

پروژه م گره خورده و انگار سواد فعلیم چاره ساز نیست. کلا هم حس بی سوادی میکنم.

شما وقتی پروژه تون به مشکل میخوره چیکار میکنین؟ اگه راهی بلدین که همزمان میتونین ارامش خودتونو حفظ کنین و دنبال راه حل بگردین بهم بگین.

 

 

۱ نظر ۲۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۱۹
آی دا

از هفت صبح اتومات ذهنم بیدارم کرد. الان هشت صبحه هنوز تو جامم. میکروسکوپ تا ظهر دست ویش هست و بابت همین عجله ندارم صبح برسم. با اینکه تازه سه شنبه ست حس میکنم چه خسته ام!! 

حس میکنم روزها خیلی سریع دارن میگذرن و با اینکه من سعی میکنم کارامو انجام بدم اما انگار کش اومدن. خدایا میشه به من توان و انرژی و روحیه بدی این سال اخر دکترا به خیر و خوشی تموم بشه.

بقیه رو دارم از داخل اتوبوس مینویسم:

برای خودم چندتا کار جدید تراشیدم که انگیزه و انرژیم بالا بره و دچار روزمرگی نشم.

مثلا یه دانش اموز دبیرستانی ایمیل زده بود که علاقه داره برای تابستون به لب ما جوین شه و با ریسرچ ما اشنا بشه. من هی میگفتم جواب بدم جواب ندم. خلاصه جواب دادم و استادمو منشن کردم گفتم این تصمیمات از حوزه من خارجه و استادم باید تصمیم بگیره. بعد استادم اومد گفت خودش اوکیه اگه من حاضرم درسش بدم. منم گفتم من میخوام منتورش باشم و مسیولیت اموزش دادنش با من. که استادم قبول کرد و کارای مقدماتی ورود این دانش اموزه رو انجام داد. حالا تابستون دیگه احتمالا این دانش اموزه میاد؛ اسمش هست متیو؛ و یه بخش از تایمم صرف اموزش دادن به اون میشه. البته منم محض رضای خدا دارم موش نمیگیرم، توی رزومه م میره که من منتور این شخص بودم و مثلا استادم توی توصیه نامه هاش برای من اینو قید میکنه.

دیگه اینکه از استادم پرسیدم میتونم برای پاییز بشم TA برای درسی که میده؟ (یعنی بشم کمک استاد و برای نمره دهی و اینا بهش کمک کنم). جوابی که خودم از قبل میدونستم رو بهم داد. که تو گروه ما فقط دانشجوهای لیسانس میتونن کمک استاد بشن و نه دانشجوهای دکترا (کلا هم ماها سورس حقوقمون از درس دادن نمیاد، از ریسرچ کردن میاد). اما گفت اگه دوست داری میتونم بدم یک تا دو جلسه به جای من بری سر کلاس و درس بدی. منم گفتم چه بهتر. حالا نزدیک ترم پاییز شد بیشتر باهام حرف میزنه که چجوری باید برم سر کلاس و اینا.

این بود دو تا حرکتی که زدم. الان ازین مدلام که میگم حوصله داشتی چه کاری بود دردسراتو بیشتر کردی. بعد میگم ایراد نداره تلاشمو میکنم که نهایت استفاده رو از محیط ببرم.

 

 

خبر بعدی اینکه دوستم نوزت جمعه دفاع دکتراشه و براش خوشحالم. بیشتر از این خوشحالم که یه شغل خفن تو اینتل پیدا کرده. بهش افتخار میکنم! اینکه کسی از لب ما بره یه جای خفن نشون میده منم میتونم برم. ایشالا سال بعد این موقع همه چی برای منم ختم به خیر شده.

فقط چیزی که برای خودم نگرانشم اینه که نمیدونم تو آکادمیا میخوام بمونم یا تو اینداستری. میخوام ریسرچ کنم یا فقط میخوام درس بدم. بعد نگران میشم که نکنه کلا باید آشپز میشدم :(

نمی دونم. خدایا منو ازین سرگردانی نجات بده و برام خیر بفرست.

 

 

۴ نظر ۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۱۴
آی دا