مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

امروز

شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۵۵ ب.ظ
در ادامه ی پست دیروز، تصمیم گرفتم که خودم با آزانس برم و مزاحم برادر نشم، حالا هرچقدر هم که هزینه ی آژانس گرون بیفته.
قرار بود برم محل کار (سابق) که نامه ی بیمه ی بیکاری رو بگیرم....
خلاصه رسیدم و نامه رو گرفتم و قرارداد های سه سال گذشته رو...نامه ای که گواهی میکرد من اونجا مشغول به کار بودم و از فلان تاریخ به بعد دیگه اونجا مشغول نیستم.
شرکت میتونست این نامه رو بهم نده. چون در هر حال خودم خواستم که دیگه نرم... اما  خب فکر میکنم اینقدر کارمند خوب و وظیفه شناسی براشون بودم که دیگه این یه کارو میتونستن برام کنن....
با "سین" مسئول قبلیم خیلی صحبت کردیم و میخواست متقاعدم کنه که برگردم....متوجه شدم که منو برده تو اتاق میهمان...گفت چند لحظه واستا الان مدیرعامل میاد باهات کار داره.........
خلاصه آقای مدیر عامل اومد. مردی بی نهایت خوب و خوب.
من پدر نداشتم و با دیدن مردهایی که شبیه باباهای خوب هستن خیلی حالم خوب میشه....
من به راننده ی آزانس گفته بودم که نهایتا یک ربعه برمیگردم....اما این یک ربع تبدیل شد به 1.5 ساعت!!!
چون آقای مدیر عامل یه عالمه برام حرف زد و خواست که بمونم و گفت که باشه من با بیمه بیکاریت مشکلی ندارم، اما هر موقع دلت خواست برگرد، حتی از همین امروز، و همچنان که بیمه بیکاریت رو میگیری، من حقوقتو هم بهت میدم.
پیشنهاد وسوسه ای کننده ای بود.....
اما واقعا تصمیم بر نرفتن گرفتم....واقعا حس میکنم که نمیصرفه برام، مخصوصا که تصمیمات دیگه ای برای زندگیم دارم.
نهایتا اینکه از "سین" خواست که آزمایشگاه جدید رو بهم نشون بده... من جلوی خود مدیرعامل روم نشد که بگم نمیخوام آزمایشگاه رو ببینم...
موقع رفتن که سین داشت بدرقه م میکرد، گفتم معذرت خواهی کن از طرف من، بگو آزانس منتظرش بود نتونست آزمایشگاه رو بررسی کنه...
در آخر هم سین بهم گفت که برو خونه، فکراتو بکن، عجله نکن، با آرامش تصمیم بگیر، هر موقع خواستی برگردی اینجا آزمایشگاه منتظر توعه، سرویس هم داریم....

بعد رفتم اداره کار و ثبت نام و .........
بعد رفتم شناسنامه جدیدم رو گرفتم
سبزی خوردن خریدم و اومدم خونه
کل عصر هم خواب بودم
خونه ی خالی به آدم تنهایی بیشتر فشار میاره........
خدایا ما رو ببخش و بیامرز و تا نیامرزیدی از این دنیا نبر. الهی آمین........
۹۷/۰۲/۲۹

نظرات  (۴)

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۳۵ مسعود حقدادی
اقای سین ؟!
پاسخ:
خانم سین
۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۳۷ مسعود حقدادی
این آقای سین منو یاد نوشته های کافکا انداخت 

دست خوش 
پاسخ:
چه جالب:)
۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۰۰ مصطفا موسوی
میتونی یه قرارداد ساعتی باهاشون ببندی هم تنوع بشه هم درآمد داره هم استرس و فشار کاری کمتری روته
پاسخ:
نمی دونم هنوز تصمیم نگرفتم 
۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۶ مسعود حقدادی
آپدیت کردم ، خوشحال میشم بیاید و نظر بدید 
من به این نظرات نیازمندم 
با تشکر 
پاسخ:
بله فرصت کنم چشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">