این خرس صورتی خوش خواب
زندگیم به این صورت شده که منتظر اتفاقات مهمم که بیان و برن. و بعد من یک لنگه پا منتظر جشن ها، مهمونی ها، خرید ها و ... بمونم. بعد زمان های خالی وسطشم، مسلما به فکر کردن به اون ها میگذره.
مهمونی فامیلای برادرم، مهمونی فامیلای خودم که دیشب بود، مهمونی که هفته ی بعد خونه ی برادرم دعوتیم و احتمالا خونه ی خواهرم هم، عروسی برادرشوهر آینده که آخر ماهه و .............
تایمای وسطش چیکار میکنم؟ بله آفرین می خوابم.
احتمالا ماه رمضون باعث این ولنگاری شدیدم شده.
دلم میخواد روزی 5 ساعت خالص درس بخونم، سه ساعت خالص فیلم و کارتون نگاه کنم، 3 ساعت خالص آشپزی کنم، و 6 ساعت بخوابم. بقیه شم آزاد.
اما حالا که 22 ساعت می خوابم، و بقیه شم به این فکرم چی بخورم :|
+ اگه اگه اگه خدا بخواد، از این ماه بیمه بیکاریم ردیف میشه. و این یعنی که حداقل تا یک سال دغدغه های مالیم کمتر میشه. همینم خودش خوبه، الحمدالله.
+خیلی به این فکر کردم که برم سر کار یا نه(تو شرکت قبلی). بعد از کلنجارهای فراوون به این نتیجه رسیدم که خیر. واقعا آدم برگشتن به اون محیط نیستم. آدم سر و کله زدن با اون آدما و ساعت های کاری زیاد و اعصاب خوردی های چندییییییییییییییین برابر بیشتر. حدودا یک سال طول میکشه که به اون محیط جدید عادت کنم و کار جدیدو یاد بگیرم و وقتی تازه دارم روبراه میشم، دوباره باید بیام بیرون (البته اگه برنامه ریزی های من و آقای محترم طبق روال خودش پیش بره). خلاصه که عطاش رو به لقاش بخشیدم.