مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

جاده ی خوشبختی..

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۰۶ ب.ظ

پارسال چند ماهی توی بخش اداری شرکتمون کار می کردم. یکی از همکارا، دختر خیلی خوبی بود. آروم مودب و متین. هیچ وقت نشنیدم پشت سر کسی بد بگه، یا در مورد کسی با خشم صحبت کنه. خیلی منطقی و آروم بود. هرچند که هیچ وقت نفهمیدم چرا بقیه اونطور که باید دوستش ندارن و انگار یه حالتی حسادت میکنن باهاش! در حالی که خودش بنده خدا اصلا تو این فازها نبود...خلاصه که این همکارم شوهرش اهل شهر دیگه ای بود و آخرای دکتراش بود. اینا خیلی سختی کشیده بودن تا با هم زندگی کنن، اینطور که خودش رشت بود، همسرش که زنجانی بود و توی مشهد درس میخوند و توی زنجان کار میکرد!! یعنی یه چیز عجیب و غریبی بود برای خودش.... خلاصه که سال پیش تازه چند ماهی بود موفق شده بودن با هم زندگی کنن. همسرش انتقالی گرفته بود به رشت و خلاصه بعد از چند سال داشتن با آرامش زندگی میکردننننن..... تا اینکههههههههه....همکارم دکترا قبول شد. اونم کجا؟ شیراز :)))

حالا ما هی خودزنی میکردیم که بابا تو قراره بچه دار شی! تازه داری با شوهرت زندگی میکنی!! باز میخوای پاشی بری شیراز درس بخونی؟؟ هیچی دیگه! با حمایت شوهرش برای ادامه تحصیل رفت شیراز و از کارش هم استعفا داد....

بعد همش من تو اون برهه فکر میکردم که عمرا خودم زیر بار همچین زندگی ای برم! که یعنی اینطور جدایی و فلان و بسار...

میدونین که آدم تا تحت موقعیتی قرار نگیره، هیچ درکی ازش نداره. به عبارتی حرف زدن آسونه....

امروز داشتم فکر می کردم اگه خدای نکرده تو بدترین شرایط برای من همچین چیزی به صورت مقطعی پیش بیاد، باید توانایی مقابله باهاش رو داشته باشم...یعنی اگه خدا کمک کنه اصلا همچین اتفاقی نمی افته...اما خب دیگه، هیچی قابل پیش بینی نیست، همونطور که من سال ِ پیش همین موقع اصلا فکرشم نمی کردم یهویی برنامه ی زندگیم رو تا این حد تغییر بدم!

تا چه حد قبول دارین که آدم یه مدت بخواد سختی رو بخواد تحمل کنه، به امید اینکه بعدش رفاه و آسایشه؟ 

در مورد خودم اصصصصصصلا فکر نمیکردم که بخوام تصمیم بگیرم سختی رو تحمل کنه! اما مصلحت خدا!!!! این منم که الان اینجام و خودمو واسه خیلی چیزا آماده کردم!!



+توی دو پست قبلی گفتم که 25 تا درس از کتاب لغتم رو بررسی کردم.

امروز درس 31 ام رو هم خوندم ^_^

حالا نه که کار شاقی هم کنما، اما خوشم میاد با خودم مسابقه میدم.

راستش دلم میخواد یه ضرب تا درس 41 برم خیالم جمع بشه. اما فکر میکنم عاقلانه نیست.

نظرات  (۵)

۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۲۵ مصطفا موسوی
من دیگه اصلا حوصله تحمل چیزی برای چیز دیگه ای رو ندارم. از عید امسال به خودم گفتم زندگی من دیگه از الان شروع شده. بسه دیگه هی بگم حالا کنکورو بدم حالا لیسانسو بگیرم حالا ارشد حالا یه مدت تهران کار کنم حالا فلان. از الانو میخوام زندگی کنم.
هرچند پول میخواد زندگی کردن :|
پاسخ:
جمله ی آخرت کمرمو شکست :|
منم الان وضع خودمو میبینم باور نمیکنم این منم. دانشگاهی درس میخونم که روز اول با گریه رفتم ثبت نام کردم و جالب اینکه برای پیشرفتم توش دارم تلاشم میکنم. یا تصمیماتی که برای ادامه زندگیم گرفتم و هرگز فکر نمیکردم دیدم اینقدر عوض بشه. با کسی که فکر میکردم الان دیگه زیر یه سقف باشیم کاملا قطع رابطه کردیم.. کلا به نظرم آدم خیلی دیدگاهش عوض میشه. من که اینطوریم:) 
راجع به سوالتم والا تا چند وقت پیش اینجور سختی کشیدنا واسم بی معنی بود اما شاید کم کم معنی پیدا کنه. والا من که همه چیزم ۱۸۰ درجه تغییر پیدا کرد!
پاسخ:
به نظر من واسه همینه که میگن بهتره ازدواج دیرتر صورت بگیره، چون آدم تا به یه سنی نرسه، پختگی نداره و نمیدونه از دنیا چی می خواد و محبور میشه به چیزایی که فقط زرق و برق زودگذر دارن دل بده ولی بعد میبینه ای دل غافل اشتباه کرده...
من خودم خیلی راضیم تا این سن مجرد موندم
چون تو چند سال اخیر هی عوض شده روحیه م و خواسته هام ولی الان حس میکنم به تعادل رسیدم
راجع به ازدواج که اصلا دیگه نگوووو. من یعنی معیارهای مزخرفی داشتم که الان که بهشون فکر میکنم میگم یعنی تو کلم چی بود؟ هر چند واقعا فکر میکنم چطور میشه تو چند ماه یکی رو واسه ادامه کل زندگیت انتخاب کنی و هیچوقت پشیمون نشی؟ من که کلا گیجمو نمیدونم چه باید کرد! 
پاسخ:
آره بعد طوری هم هست که انتخاب ازدواج برای ما دخترا خیییییلی مهم تره و مسیر زندگیمونو تعیین میکنه، نه که برای پسرها اینطور نباشه، برای اونا هم هست، اما برای ما خییییییییلی بیشتر..
۱۵ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۴۹ مسعود حقدادی
در مورد همکارتون اینو میتونم بگم که اون دو نفر درک شون شدید شبیه هم بوده، اما
در مورد هر شخصی متفاوته ، هزاران بار با خودمون فکر میکنیم که در فلان شرایط سخت به فلان شکل تصمیم می گیرم اما تا لحظه اش نرسه نمیشه قطعا مطئمن بود . 
پاسخ:
بله با اینکه همشهری نبودن و شرایط فرهنگی و خانوادگیشون طبعا با هم خیلی فرق می کرد، اما خوب همو میفهمیدن احتمالا.
شوهرش انتقالی کرفته از زنجان به رشت؟!
تقریبا کار نشدی هست، اخه معمولا زن تابع همسرش هست نه مرد، به هر روی مرده این همه انتقالی گرفته بعد دستش منده تو پوشت گردو
زبان برای مهاجرت صد البته که لذت داره
خوش و موفق باشید
پاسخ:
خیلی ممنون :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">