همکلاسیم، خانم میم
معمولا وقتی فکرم مشغول کاری میشه، تا چندین روز هیچ کاری نمی کنم و فقط بهش فکر می کنم. جوانبو میسنجم و اینکه باید چیکار کنم و چه کاری باعث میشه به نتیجه ی دلخواه برسم. موقع خواب و بیداری هم اینقدر بهش فکر میکنم تا نهایتا تصمیم بگیرم عملی انجامش بود و اینکه حالا چجوری انجامش بدم.
از صبح به ظاهر خوابیده بودم. اما تماس تلفنی، صدا زدن مامانم که اطلاع بده داره میره روستا، زنگ در که از این خیریه ها بود که قبض می دن، و بعد دوباره زنگ در که مستاجر طبقه بالا بود و صد البته مگسِ اتاقم (من تو اتاق یه مگس دارم که باهام زندگی میکنه و به هیچ وجه حاضر نیست از اتاق بره بیرون) باعث شدن نتونم به خوابم برسم. در واقع خواب نبود! تو حالت شبه خواب داشتم تصمیم میگرفتم برای اسپیکینگ چه گلی باید به سرم بگیرم.
نهایتا به این نتیجه رسیدم که عین این پرنده هایی که تو اتاق گیر میفتن و هی سرشون رو به پنجره میزنن و به هیچ نتیجه ای نمی رسن نباشم؛ و پله پله شروع کنم و به چیزی که می خوام برسم.
یه همکلاسی داشتم دوران لیسانس، که هنوز هم به عملکردش فکر میکنم خیلی حالم خوب میشه. میم، دختر زبل و شادی بود. درسخون و فرز. البته اینکه با پسرهای کلاس ارتباط گسترده ای داشت رو دوست نداشتم، اما دختر بدی نبود. بعضی آدم ها بدون اینکه خودشون بدونن تاثیر عمیقی رو زندگی ما میذارن.....میم با اینکه سطح فرهنگی و خانوادگیشون خیلی پایین بود، اما شدیدا تلاش میکرد سطح زندگی خودشو بالا بکشه. یادمه با دیدن اینکه میم دوچرخه سواری میکنه یادم افتاد منم عاشق دوچرخه ام، یادمه وقتی دیدم میم با چه متدی داره برای ارشد میخونه، منی که تصمیم گرفته بودم دیگه درس نخونم، تصمیم گرفتم مجددا درس بخونم!! وقتی میدیدم که به آب و آتیش میزنه کار کنه و هزار تومن رو به دوهزار تومن تبدیل کنه و همزمان درس بخونه، واقعا غرق در لذت میشدم!!
متاسفانه بعد از لیسانس ارتباطم باهاش قطع شد و فقط اون سالی که من سال اول ارشد بودم و اون ارشدش تموم شده بود و میگفت برای دکترا باید از ایران بره و من چقدر جدی نگرفته بودمش، دیدمش.
چند وقت پیش عکس پروفایل تلگرامشو دیدم و حس کردم تو ایران نیست. از ته قلبم آرزو کردم به چیزی که میخواسته رسیده باشه. اما نمیدونم چرا دست و دلم نرفت براش پی ام بفرستم...شایدم چون ارتباط مجدد باهاش منو یاد روزهایی از خودم میندازه که بی اندازه فربه و ساده و بی دست و پا بودم....
آدم موثره ی زندگی دیگران باشیم :) مثل میم :)
+این روزا معده م شدیدا اذیته و اگه روزه باشم دیگه کل روز باید بخوابم!!! این ده روز هم بگذره به زندگی عادی برگردم اگه خدا بخواد...
+سال دیگه این موقع چیکار دارم میکنم؟ به زمان بندی کارام رسیدم؟ وقتی بهش فکر میکنم از استرس به پیشونیم عرق میزنه!!