مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

بله قربان، چشم قربان

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ

بهرحال خیلی خوبه که اینجا وجود داره و دلزدگیم از عالم و آدم رو میتونم اینجا هر چند به صورت خفیف بروز بدم.

بچه ی آخر بودن هزار تا گرفتاری داره، هرچند فقط نکات مثبتش به چشم بقیه بیاد.

بچه های آخر هزار تا بزرگ تر دارند. از خود پدر و مادر گرفته، تا خواهر برادرهایی که بزرگشون کرده، حتی در مواقع وخیم تر فامیل هم ادعا میکنن که مثلا روزی که فلانی بدنیا اومد من اومدم اولین نفر ملاقاتش پس نظر من هم شرطه.

بچه های آخر باید کوله باری از تجربه باشند، چون خواهر برادرهاش اندازه دایناسور سن دارند و به راحتی میتونن از الفبای زندگی تا ملودی جهنم رو بهش آموزش بدن.

بچه های آخر باید برای هر چیز از همه اجازه بپرسن و نظر همه رو جلب کنن.

بچه های آخر دقیقا نمی دونن چه گهی بخورن چون هر حرکتی کنن خلاصه یه نفر هست که خوشش نیاد، و بعد از ازدواج این در مورد شوهرشون هم صدق می کنه.

بچه های آخر خاطرخواه های زیادی دارن، و همونطور که گفتم، چون همه ادعا دارن فرد آخر خانواده رو بزرگ کردن و براش زحمت کشیدن، پس باید همه جوره دل همه بدست آورده بشه.

بچه های آخر از رشته ی تحصیلیشون گرفته تا رفتارشون با بقیه و انتخاب شغلشون، تا نحوه ی عملکردشون در نکات ریز، حتی انتخاب لباس زیر، باید از سمع و نظر همه بگذره و تصویب بشه.

بچه های آخر همش باید زیادی مودب باشن، باید سر به زیر باشن، باید مراقب باشن، نباید اشتباه کنن، باید از تجربه های بقیه استفاده کنن.

 

 

کاش اجازه داشتم کمی اشتباه کنم.

کاش اجازه ی شکست خوردن داشتم.

کاش اجازه داشتم کمی جلف و سبک سر باشم.

کاش میذاشتن بقیه در موردم هر فکری می خوان بکنن.

 

از حدود 30 سال بچه ی آخری بودن و بله به چشم گفتن خسته ام!

 

خدایا بگذرون این روزا رو.

 

 

۹۹/۰۲/۲۵
آی دا

غم

نظرات  (۴)

۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۰۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

فقط اونی که نفر اول اومده ملاقات:-|

کاش فقط پدر و مادر در مورد تصمیمات‌مون نظر بدن. من به این شدت تحت فشار نبودم هیچ وقت. ولی همیشه از دخالت و کنجکاوی و نظر دادن بی‌ربط بقیه در مورد زندگیم و تصمیماتم دل خوشی نداشتم!

پاسخ:
خبر ازدواجم که رسید به گوش فامیل، یکیشون زنگ زد گفت من اولین نفری بودم که وقتی آیدا به دنیا اومد دیدمش، کاش زودتر می دونستم :|

فقط جایی که فکر میکنی کم کاری بقیه در مورد پدر و مادر رو هم تو باید جبران کنی ...

پاسخ:
اوهوم.. دقیقا..

آی دا عزیزم دلم گرفت با خوندن پستت...

قسمت خوب ماجرا اینه که انشاالله زودتر از ایران میرید و خلاصصصص.

دیگه اونجا هیچکی نمیتونه تو امورات و زندگیتون دخالت کنه.البته خودتون هم دیگه نباید این اجازه رو بدید.اونجا هر کاری میکنید به خودتون مربوطه و اصلا نیازی نیست خانواده و فامیل رو در جریان بذارید.

این چند وقت رو هم تحمل کن.

ولله نه من نه همسرم بچه آخر نبودیم،از اون روزی که خبر ازدواجمون رو به فامیل دادن زر مفت و متلک و دخالت های فراوان و گله کردن و عقده ای بازی ها شروع شد و گه رفت تو دوران عقدمون بس که استرس کشیدم و غصه خوردم و دلم شکست.بس که هر روزم دعوا با پدر و مادر و همسر بود.همشم به خاطر دخالت ها و انتظارات و توقعات بی جا و بی مورد دیگران.مثلا یه موردشو بگم،زن عموهام گله کرده بودن که چرا ما رو نبردین برای خرید طلا!!!!!!!!!!

یه ساعت با همسرم رفتیم طلاها رو خریدیم و برگشتیم.دیگه نمیدونم چرا باید یه لشگرو دنبال خودمون راه مینداختیم؟

یا مثلا یه عده دیگه گفته بودن ما رو نبردین برای پسندیدن و بستن قرارداد تالار!!!

یا یکی از زن عموهام تا یه مدت طولانی قیافه گرفته بود واسه ما و باهامون حرف نمیزد،بعدها گله کرده بود که چرا مادرشوهر من که میشه خواهر شوهر اون،قبل از اینکه بیان خواستگاری من،با زن عموم مشورت نکرده!!!!!!!!!!!!

حماقت و خودخواهی و حسادت تو کلام و رفتارشون موج میزنه واقعا.

دیگه ببین دو تا بدبخت میخوان ازدواج کنن اول زندگیشون چه جوری با این چیزا به گه کشیده میشه.

یا چرا مراسمی برگزار نکردید‌ بیایم جهیزیه دخترتونو ببینیم؟!!!!

اینا نمونه های کوچیکش بود و من به خاطر هر چیز مسخره ای چقدر متلک شنیدم و برخوردهای عجیب دیدم و هنوزم یادآوریش چقدر ناراحتم میکنه و برام دردناکه.

همه اینا رو گفتم که بگم تو هر خانواده و فامیلی از این جریانها و بحث ها هست موقع ازدواج.حالا موضوعش شاید فرق کنه.تو هم دختر خیلی عاقلی هستی پس اشتباه منو تکرار نکن و نذار کسی گند بزنه به این روزهای خوب و شیرینتون.نذار اعصابت بهم بریزه.اهمیت نده.تا جایی هم که میتونی نذار کسی دخالت کنه تو کارهات.هر چند میدونم واقعا سخته.

انشاالله هر چه زودتر کارهاتون بیافته رو غلتک و همه چیز جور بشه و از اینجا برید.برید دنبال آرزوهاتون...

پاسخ:
واقعا امیدوارم زودتر بتونیم بریم
بچه ی اخر بودن هزارتا خوبی داره ولی بدی های مختص خودشم داره

فامیل ها همیشه زمینه ازدواج های فامیلی بی رحم و بد ادا هستن
خیلی هاشون الان دیگه با ما حرف نمیزنن...

منم بچه اخرم و باهات موافقم خیلی زیاد

پاسخ:
هعی:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">