مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

پرونده ی این ترم هم بسته شد

شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۲:۱۱ ق.ظ

امروز نمره ها کامل اومد.

3 تا درس داشتم.

اون دوتایی که 3 واحدی بودن رو A شدم

اون یه دونه ای که یه واحدی بود (سمینار) اونو B شدم

 

از صیح به بهانه های مختلف میشینم گریه میکنم براش!! من برنامه داشتم این ترم معدلم 4 بشه (معدلا اینحا از 4 نمره هست) و الان بابت یه درس مزخرف 1 واحده شده 3.8.

صیح حتی پنیک زده بودم که نکنه اون یکی درسم نمره ش A نشه و معدلم کلا افت کنه، وقتی نمره ی اون درس اومد یه ذره نفسم بالا اومد.

بیشتر غصه م از این بود که برداشتم به استاده ایمیل زدم، که میشه نمره م رو دوباره چک کنی فکر میکنم اشتباه شده. که بد حواب داد و تازه برگشت گفت برمیدارم تمرینا رو برای استادت میفرستم ببینم اون بهت چند میده :|||| آخه مگه من بچه مهدکودکم مرد! با 31 سال سن و یه لیسانس و یه فوق لیسانس، تو سال دوم دکترام بهم همچین حرفی میزنی؟

آره علت ناراحتیم بیشتر همینه. این استاده که متاسفاته graduate director هم هست رو اصلا دوسش ندارم.

واحدهای باقیمونده رو سعی میکنم با این ور ندارم.

 

یادمه تو ایران که بودم، به جز سال اول لیسانس، دیگه اصصصصصلا برام مهم نبود جند میشم :))) همین که میدیدم 10 شدم و پاسم خوشحااااال می شدم یه وضعی :)) یکی دو تا درسم بالای 16 می گرفتم، که خطر مشروطی نباشه، بعد به زندگی جذابم ادامه می دادم :))

حتی یادمه یه درس 4 واحدی داشتیم، اونو افتادم :)))) بعد یه ذره غصه خوردم، بعد نشستم ادامه ی رمان م رو خوندم  :دی

حالا الان برای یه B از یه درس 1 واحده، چه گریه ها که نمیکنم :| برای اینکه شور قضیه رو بیشتر کنم، برداشتم عکسای ترکیه و پاکستان رو نگاه کردم و هی باورم نشد منم یه روزی برای مدت کوتاهی شوهر داشتم و بیشتر زاااار زدم :|

 

 

الان که اینا رو نوشتم کمی سبک تر شدم. البته یه قرص سردرد هم خوردم و کم کم احتمالا بگیرتم.

 

۰۱/۰۲/۱۷
آی دا

دانشگاه

نظرات  (۲)

۱۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۲:۵۴ سلام ایدا جان

راستش دلم خواست این بار بدون اسم بنویسم

من این روزا پستاتو میخونم و میدونم که حوصله کامنت شاید نداشته باشی ولی میخوام بنویسم برات. میدونی من وقتی میخونم که ناراحتی، همش از خودم میپرسم من اگر جات بودم چه حسی داشتم. من خودم این روزا حالم خوب نیست بعد همش میگم اگه مثلا من جای تو بودم که به هدفی که این همه براش تلاش کرده بودمو از ته دل یه روزی میخواستمش بعد که بهش میرسیدم دیگه همش خوشحال، روزگار میگذروندم بعد وقتی میبینم تو اینطوری نیستی یه جورایی از زندگی نا امید میشم خب اخه همش حس میکنم، ناراحتی و غم و این مشکلات واسه وقتیه که ادم تو ایران باشه و یه اینده نامشخص مبهم روبه روش باشه. وقتی به هدفش رسیده دیگه این همه اضطرابو تشویش چرا باید داشته باشه. پس ادم کی به خوشحالی و امنیت روانی میرسه؟

یعنی هیچ تایمی نیست که ادم بگه اوکی دیگه از این به بعد من دلیلی برای غصه خوردن و بهم ریختن واسه یه سری مشکلات نخواهم داشت؟ خوشحالی از درون باید بیاد یا از محیطی که توش به هدفش رسیده؟ نمیخوام قضیه رو شخصیش کنی زیاد فقط دلم میخواد بحث کنیم در موردش. به عنوان یه مخاطب وقتی میخونم و میبینم خوشحال نیستی، برام سوال میشه پس ما کی به یه سطحی از ارامش میرسیم؟ به خدا منظورم این نیست که ناراحت نباش یا چرا ناراحتی.

پاسخ:
سلام. تو پست بعدی در موردش مینویسم

عزیزم😞

بیا من تو رو بغل کنم...

 

تبریک میگم بابت نمره های عالیت. 

پاسخ:
:***

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">